-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 خردادماه سال 1395 14:20
کمی قبلترا فکر میکردم این آخرین ها خیلی برام قابل توجه و به یاد موندنی باشه. ولی طبق معمول و مثل باقی چیزا، خیلی هم اینجوری نشد. ولی خوبه که بنویسم و یادم باشه این روزا استارت خورده.... سلسله اتفاقات و چیزایی که به نوعی قرار نیست دیگه تو زندگیم تکرار بشن. پس یادم باشه ازشون ساده نگذرم. آخرین کنسرت، آخرین جلسه عمومی،...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 خردادماه سال 1395 19:56
این روزای کشدار پر از دغدغه و فکر و خیال و سر درد و ازون طرف هیجان و ذوق و ازونطرف ترس و کنار همه ی اینا اجبار به تحمل شرایط موجود بخصوص آدمای محل کار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1395 14:20
خوب خدا رو شکر کارنامه اعمال منم اومد. تو این مدت خیلی تلاش کردم. حالا رسیدم به آغاز یه راه سخت و دلم نمیخاد چالشهای پیش رو نتیجه تموم زحمتهامو خراب کنه. خدایا ازت میخام کمکم کنی اون جاهایی که کم میارم، اون مواقعی که دستم به چیزی بند نمیشه. نزار تنهایی و انزوا مانع راهم بشه.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1395 20:01
این روزا، هنوز نرفته، فکر برگشتن مث خوره افتاده به جونم. میون این هجوم افکار یهو توجهم جلب شد به گذشته ام. به اینکه هیچ وقت تو زندگیم روحیه برگشتن رو نداشتم. اگه رفتم، رفتم. برای همیشه. حتی اگه لحظاتی رو تجربه کردم که با همه وجودم دلم خاسته برگردم، بازم اینکارو نکردم. آره. وقتی به گذشته ام نگاه میکنم میبینم من آدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1395 19:07
چقدر بد... مشکلات آدم زاییده مکان نیس. آدما مشکلاتشونو با خودشون همه جا میبرن.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1395 10:51
Spending some quality time with my family.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1395 18:06
یاداشتی خوندم در اینستاگرام پرویز پرستویی راجب نشانه ها و جدی گرفتنشون. به شخصه اعتقادی دیگه به نشونه ها ندارم. قدیما یه چیزایی اتفاق میفتاد که بنا به شرایط موجود جز یک برداشت خاص نمیشد ازش کرد. این مسایل مشمول مرور زمان شدن و من دیدم چقدر اون نشونه انحرافی بوده و اصلا نباید بهش توجهی میکردم. دیگه مدتهاست که بی خیال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1395 19:34
حس اون آدمی رو دارم که بعد از یه مدت طولانی دردش آروم شده و این بی دردی سرخوشش کرده. کاملا بی ربط به حس بالا، همیشه دورو بریا میگفتن آدم بعد دفاع دچار افسردگی و پوچی میشه. من درک نمیکردم حرفشونو. هر چی فک میکنم میبینم همچین حسی نداشتم به هیچ وجه. شاید دلیلش اینه که از اول میدونستم این مسیر گل آلود ترو سنگلاخ تر از...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1395 23:59
فکر میکردم حرفایی که میزدی همش دروغن و ناشی از ترست. به شدت مطمین بودم درست فک میکنم. با اینکه سالها ازون حرفا گذشته هنوز پس ذهنم منتظر بودم درستی نظرم بهت ثابت بشه و اعتراف کنی که آخ که چقد راست میگفتی. ولی الان فهمیدم تو راست میگفتی و من چه قدر خنگ بودم که نفهمیدم. لجم میگیره ازین خنگی. لجم میگیره ازون اطمینان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1394 22:30
خب آخرین پست امسالو دوست دارم علی رغم خستگیم بنویسم. امسال شاید یک نقطه عطف در زندگی من بود. هزار و یک اتفاق افتاد که منو به خودم آورد و وادارم کرد دست به کار بشم و یه حرکتی بزنم. موقعیت بد کاری و به چشم دیدن برخی از حقایقی که در عمر سی و چند ساله ام ندیده بودم. چیزهای زیادی یاد گرفتم. رنج زیادی کشیدم. ولی چون خودمو...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1394 21:34
فردا قراره دفاع کنم. قراره یه کابوس پنج ساله تمام بشه و من بیدار شم. نمیدونم چرا خوشحال نیستم. آخرین باری که خوشحالیو تجربه کردم خرداد ماه 92 بود. امیدوارم حال منم خوش بشه. بتونم از لحظات خوب زندگیم لذت ببرم. این روزا تکرار نمیشن. نباید از دستشون بدم. خدایا فردا رو بخیر بگذرون. هوامو داشته باش گریم نگیره پ.ن. داشتم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1394 21:19
صبح که بلند میشم با خودم عهد میکنم که دیگه سراغش نرم. عصر که از سر کار برمیگردم اولین چیزی که میگیرم دستم لواشکه. و فردا همین روال ادامه داره. خدااااا جون اخه چرا همه چیرای هیجان انگیز برای آدم بدن.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 09:13
رعنا موری لئون کوتوله واویلا :ددددددددی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 آذرماه سال 1394 18:18
این روزها چقدر آسون شده کنار گذاشتن چیزایی که یه زمانی برام مثل هوا بودن و نفسشون میکشیدم هر روزه... به این نتیجه رسیدم که مهم ترین گام برای کنار گذاشتن یه سری عادتا فقط رسیدن به اون آمادگی ذهنیه. این سخت تر از ترک اون عادته. جدیدنا دارم از یه سری چیزا میگذرم. آخرینش ترک لبنیات بوده که با همه وجودم لذت میبردم از...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذرماه سال 1394 11:39
یک دوره مهم زندگی رو به اتمامه و بابتش خیلی خوشحالم. راستش شروع این مقطع توام شد با هجمه ناملایمات در زندگیم و من دلخوشم که تمام شدنشم خط پایانی باشه برای این همه تلاطم و یه آرامشی با خودش به همراه داشته باشه. البته میدونم منطقن نمیشه ارتباط معنایی بین این اتفاقات ایجاد کرد. ولی خوب آدمیه دیگه... دلش خوشه و امیدوار که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آذرماه سال 1394 20:09
بچه که بودم، تابستونا پدرم کلاسهای تفریحی مختلف ثبت نامم میکرد. کرج بودیم اون موقه ها. باهاش میومدم تهران، سوار سرویسم میکرد و عصرها هم سرویس منو دم محل کارش پیاده میکرد. ساعت 4 بعدازظهر توی اوج گرما وقتی به پدر میرسیدم، با یه بسته پیچیده شده تو کاغذ آ4 ازم استقبال میکرد. کاغذو که پاره میکردم یا یه بستنی چوبی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1394 17:17
خدایا کمکم کن که یاد بگیرم خشم درونمو کنترل کنم. کمکم کن که یاد بگیرم تو این طوفانایی که میان و میرن، کنده و برده نشم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبانماه سال 1394 17:24
کاش یه روزی بیاد که به حال و روز الانم بخندم. یعنی دلم نسوزه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1394 12:57
بعد مدتها رفتم فیسبوک. حس عجیبی بود. ادمایی بودن که تو این یک سال و خورده ای هیچ تغییری رو نمیتونستی در زندگیشون ببینی. در مقابل آدمهایی هم بودن که جریان زندگیشون کاملا محسوسه. آدمایی که سعی کرده بودن واقعیت زندگیشونو عنوان نکنن و در مقابل ادمایی که میشد لحظه به لحظه در فیسبوک باهاشون زندگی کرد. آدمایی که میشد شادی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1394 22:53
یه ارزیابی از خودم داشتم که خیلی اشتباه از اب درومد. الان هم شوکه ام هم ناراحت. ولی میدونم که باهاش دارم کنار میام. مث بقیه چیزا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1394 22:50
تو ساختمون کناری بزن و بکوبه. صداش همش میاد.... اهنگای شاد و عروسی طور. یهو دلم هوای لرزیدن و دوست داشتن کرد. چقدر دورم از احساس این روزا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1394 18:17
غوطه ور شدم در زندگی فعلیم. درسهای زیادی گرفتم که هنوز خوب نمیتونم پسشون بدم. ولی باز از گذشته بهتره.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 تیرماه سال 1394 20:07
وقتی تیکه تیکه میشی و تیکه هاتم تیکه تیکه میشن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 خردادماه سال 1394 11:51
Sometimes i couldnt help but wonder how some people's lives are easy and some others not...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1394 21:09
لذت بودن کنار همه اعضای خونواده.... بهترین و دلپذیرترین حس دنیا....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 فروردینماه سال 1394 21:38
آرزومه یه جفت کفش لوبوتین بخرم. آرزومه پاریس و نیویورک رو ببینم از نزدیک. آرزومه یه کار بهتر داشته باشم. آرزومه ازین مملکت برم و اقامت امارات داشته باشم. آرزومه گوجه سبز همه فصول سال موجود باشه. آرزومه پوستم صاف بشه. آرزومه هر چی دلم خاست پیتزا و پاستا و شیرینی بخورم اما چاق نشم. آرزومه حس نفرت مثل گذشته برام غریب و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 اسفندماه سال 1393 22:34
یه وقتایی ادم اونقد بی پناه میشه که اغوش گرگم براش غنیمته...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 اسفندماه سال 1393 20:45
ازون دسته آدمهایی ام که تا الان به تغییر اعتقادی نداشتم. باور اینکه کسی رو ببینی و قبول کنی عوض شده برام سخته! ولی دوست دارم بپذیرم باور تغییر رو. چه در من و چه در بقیه آدمها.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 بهمنماه سال 1393 20:40
امروز به اتفاقی افتاد که پرتم کرد به پارسال و یاد بلاهایی افتادم که سرم آمده. بدخواهی به آدم و تهمت ناروایی که بهم زد در حالیکه حتا به درصد همچین حقی نداشت... نهایتا مجبور شدم جهت زندگیمو عوض کنم و همه این اتفاقا رو بندازم گردن تقدیر که لابد الخیر فی ما وقع. تمام این مدتم هی خودمو راضی میکردم به اینکه هیچ خوبی و بدی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 دیماه سال 1393 20:06
actions have consequences and yes... for every one