برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

Think Simple

R1399 روی خط دفتر م.م.ر. (وضعیت: تماس با زندان ا.)

R1399: سلام علیکم. از دفتر م.م.ر. تماس میگیرم. لطفن همین الان آمار تمام زندانیها رو به این دفتر فکس کنید...

.

R1399 روی خط ناشناس. (وضعیت: ارسال فکس به دفتر م.م.ر. خروجی: فکس دفتر م.م.ر. اشغال است.)

R1399 به زندان ا.: فکسی دریافت نشده.

زندان ا. به R13399: لیست ارسالی آماده است. فکس اشغال می‌باشد.

R1399: لیست رو به این شماره فکس کنید.

.

.

.

فکس با موفقیت انجام شد.    

PS1: Think simple. your plans don have to be perfect. they should work for your addressees. o

رفتن رسیدن است...

نوزاد که بودم محبت را خوب می فهمیدم... انگلیسی و عربی را قدری. حتی تصویر آن کلاغ سیاه که روی کارتهای بازیم حک شده بود نیز خوب یادم هست. اکنون اما هر چه فکر میکنم واژه ای، به هیچ زبانی، برای آن کلاغ سیاه نمی یابم. کاش محبت را هنوز همانطور خوب بفهمم.

یک چیز را می دانی؟ هنوز هم نفهمیدم آن همه ماهی پلاستیکی در آن آکواریوم بزرگ شیشه ای چه می کردند؟ مادر یادت هست؟ تا روزها و هفته ها سلام صبحهای من جایگزین تلاش و تقلایی می شد که برای فهم این "واقعیت" می کردم که ماهی پلاستیکی را چه به زندگی در آن اکواریوم شیشه ای.

مادر! تو ترسیدی. تو از دغدغه ی هفته های من ترسیدی و دیگر هیچ وقت با من از آن خیابان و از جلوی آن جعبه شیشه ای رد نشدی... خبر نداشتی که دخترکت پنهانی و بیصدا وقتی به مدرسه میرفتی دوان دوان به سوی آن ماهیهای پلاستیکی می شتافت و دست خالی برمی گشت... یادت هست؟

و از همان روزها بود که فهمیدم دنیای من مبهم تر از آنیست که دنیای همسالانم. همان روزها بود که در پس خنده های کودکانه ام ترس را کشف کردم. چه زود ترسیدم و چه زود بزرگ شدم.

این ترس سالهاست که با منست. دیگر به آن خو کردم. پاره ای از وجودم شده است، وجودی که نه عاریه است و نه ساختگی، و برایم زندگی را به ارمغان آورده است که  دوستش می دارم.

سوراخ می کنیم!!!!

یا از جلو روم برو کنار یا سوراخت میکنم... شوخی هم ندارم.

Where there is a will, there is a way

They says it's hard? I don care. 

It's impossible? I don care. 

I am wasting my time? I don care. 

I will miss everything? I don care. 

No way I can find a door? I don care. 

I am selfish? I don care. 

I am wasting my money? I don care. 

I am not realistic? I don care. 

I am seeing a big one while they see a big zero? I don care. 

I should go for practical matters? I don care!

 

When it comes to my will, I never care for any word, expression and help. Most people, unkowingly, act exactly like a break. If I had ever considered that break, I would have never moved even a pace. They don know me, otherwise they would belt up!

ما هیچ...

دانشجویان عزیز در صورت احراز شرایط ذیل می‌توانند جهت اخذ توصیه‌نامه مراجعه نمایند:

1-معدل کارشناسی بالای 17.5 و کارشناسی ارشد بالای 18.5!

2-در دوران تحصیل خود حداقل 6 درس با اینجانب گذرانده باشد و نمره حداقل 4 درس وی بالای 18.75 بوده باشد و واریانس توضیع تجمعی کل نمراتش نیز 0.47392 باشد.*

3-پروژه کارشناسی خود (با نمره 20) را نیز با اینجانب گذرانده باشد.

4-با آقای دکتر فلانی واحدی نگذرانده باشد!

5-اگر از آقای دکتر بهمانی توصیه‌نامه گرفته‌اند من نامه‌ای نمی‌دم نمی‌دم نمی‌دم. 

 

الف-در صورت داشتن شرایط احراز می‌توانید با در دست داشتن یک عدد گواهی عدم سوء‌پیشینه و یک عدد کارنامه تحصیلی** و همچنین یک عدد ماشین حساب جهت گرفتن توضیه‌نامه مراجعه فرمائید.

ب-بدانید و آگاه باشید که ارائه فقط یک عدد توصیه‌نامه مقدور است.

ج-دانشجو حق هیچگونه اظهارنظر یا دخل و تصرف در محتوای توصیه‌نامه را نخواهد داشت.

د-بعد از تنظیم متن نامه، دانشجو می‌تواند پس از یک ماه و سی و هشت روز برای دریافت توصیه‌نامه خود مراجعه نماید.*** 

 

*برای محاسبه واریانس فوق‌الذکر می‌توانید به کتاب Statistics for Dummies مراجعه فرمائید.

** پدرتو در میارم اگر توی کارنامه‌ات دست برده باشی و معدلتو سه نمره بالا برده باشی.

*** در صورت اهداء یک بسته تنباکوی فرد اعلاء با مارک --------**** به اینجانب، مدت مذکور به یک ماه و دو روز کاهش خواهد یافت.

****به دلیل جلوگیری از هرگونه تبلیغ مارک موردنظر سانسور می‌شود. 

 

PS: این پست رو تقدیم می‌کنم به آقای دکتر چ.! مردی هیچ وقت چیزی نفهمید...

آره بارون میومد... خوب یادمه

هر آدمی توی زندگیش میون واقعیت و خیال تمایز قائله. گویی دنیای خیال و واقعیت ما آدمها با یه دیوار از هم جدا شدن. گاهی توی زندگی اتفاقاتی پیش میاد که صرف نظر از چگونگی و چرایی اون اتفاقها، امواج خروشان دنیای خیال جاری میشن و خودشونو وحشیانه می‌کوبن به اون دیواری که واقعیت و خیال رو از هم جدا کرده... نتیجه به جا مونده بسته به قدرت و خروش اون امواج فرق میکنه... شاید دیوار بلرزه و ارتعاش پیدا کنه و بعد دوباره ساکن بشه و استوار و پابرجا بمونه... شاید ناگهان و در اثر شدت ضربه فرو بریزه. شایدم در سطح دیوار ترک هایی ایجاد بشه و چشمه‌های کوچیک خیال نرم نرمک به حریم واقعیت‌های آدم تجاوز کنن... کم کم اون ترک ها رشد میکنن، بزرگ میشن و بعد از یه مدت ناگهان اون دیوار متلاشی میشه و امواج آب بی‌مهابا به حریم واقعیتها جاری می‌شن. 

انعکاس همچین مساله‌ای توی زندگی آدم دیدن و لمس چیزهایی هست که با منطق این دنیا سازگار نیست. هر کسی خوب می‌دونه جنس خیال آدم از هرگونه محدودیتی آزاده. مثلن شما می‌تونید در خیال خودتون گربه‌ای رو تصور کنین که داره پرواز می‌کنه. ولی در واقعیت دیدن چنین چیزی معنی نداره. به نظر شما کسی هست که گربه پرنده دیده باشه؟

نمی‌دونم چقدر تونستم منظورمو بیان کنم. راستش کمی ترسیدم. بفهمی نفهمی در تشخیص واقعیت و خیال دچار مشکل شدم. انگار اون دیواره ترک خورده... چیزایی رو می‌بینم که معنا نداره. خوابهای مبهم و بی‌معنی می‌بینم که بعد یه مدت عینن توی زندگیم تکرار می‌شن. این اتفاقا اونقدر بی‌منطق و عجیب و غریبن که باعث می‌شن به چشم خودم هم شک کنم.

تمام این قضایا هم به یه نقطه ختم می‌شه. پریدن توی دریا یا یه رودخونه عمیق. نه از جنس یه پرش اشتباهی یا اینکه پات لیز بخوره. آگاهانه و در کمال هوشیاری این کارو می‌کنم.   

خلاصه اینها رو گفتم که اگر یه روزی دیگه خبری ازم نشد شماها خبر داشته باشین قضیه از کجا آب می‌خورده! :دی 

:((

بمباران... کشتار... جنایت... 

اصلن نمی‌دونم چی بگم...  واژه‌ها رو کم میارم برای بیان احساسم.  

 

هیچ فکرشو کردیم اینایی که بیگناه دارن کشته می‌شن انسانن؟ شاید ملیتشون دلخواه خیلی از ماها نباشه... شاید دین گریز شدیم و تر و خشک رو با هم می سوزونیم. شاید عادت کردیم هر بلایی که سرمون میاد هزار و یک داستان واسش ببافیم و تقصیرو بندازیم گردن کسانی که هیچ ربطی به اصل قضیه ندارن. شاید همیشه دنبال یه مقصریم واسه اوضاع نابسامانمون. هر کسی جز خودمون... 

خدا نکنه روزی برسه که بیزاری آدمها از یه سری مسائل باعث بشه چشمشون رو به روی این همه جنایت ببندند و کشتار این همه آدم بیگناه رو به هیچ بپندارن... خدا نکنه...

اصلن سرم شلوغ نیست که!

اصولن وقتی آدم سرش شلوغ میشه با کارهایی که باب میلش نیستن، کلی انگیزه پیدا میکنه واسه کارهای نامربوط کردن. خودمو عرض کردم. اگر بدونین چقدر سرم شلوغه. اینجا الان سگ می‌زنه و گربه می‌رقصه! (همین بود دیگه؟) توی این وضعیت ناهنجار کلی دلم می‌خواد کارای متفرقه بکنم! از شما چه پنهون حتی دلم خواست پست دری وری هم ارسال نمایم! ببین دیگه چه خبره سر کار!

آره جونم براتون بگه که رفتیم موهای گرام رو رنگ کردیم بالاخره! عجب رنگی! عجب رنگی!!!!!! البته من کاملن میدونم چه رنگیه اما خوب روم نمیشه بیانش کنم. دقیقن رنگ ؟؟؟؟؟؟ میمونه! حالا متوجه شدین؟ ولی جالبیش اینه که همه میگن بهم اومده رنگه و خیلی خوب شدم! البته من خوچحالم که رنگ مذکور بهم اومده. ولی ازون ورم یهو بهت برم می‌داره که آخه چرااااااااااا؟ چرا باید رنگی به سان ؟؟؟؟؟؟ به من بیاد آخه.

آره خواهر جون داشتم میگفتم رنگه خیلی بهم اومده. اینو دیروزم که رفتم کلاس زبان از نگاه بچه‌ها فهمیدم. یکی از همکلاسیهام وسط کلاس در حالی که داشت بهم لبخند میزد شروع کرد موهاشو کشیدن و سرشو به نشونه تائید تکون دادن. این یعنی موهات خیلی خوشگل شده مبارکه. منم تشکر کردم. البته من چون خجالتم میشد روسریمو کشیده بودم پائین که کسی زیاد موتو وجه نشه. اما انگار این رنگ کذایی اونقدر تابلوهه که از همون یه ذره موی بیرونم هم حسابی خودشو نشون داده.

آره داشتم می‌گفتم موهامو رنگ کردم... حالا خدا رو چه دیدی شاید به سرمون زد کارهای دیگه هم بکنیم. آره داشتم می‌گفتم اون شبی که موهامو رنگ کرده بودم خواب دیدم کامران/هومن یه جایی که اصلن یادم نیست کجا! کنسرت گذاشتن و منم دارم توی کنسرت واسشون می‌رقصم. به جان خودم عین خوابیه که دیدم. من چنان با شور و حرارت می‌رقصیدم که بیا و ببین. اونها هم هی میخوندن و هی میخوندن.

جدی نگاه کن... ببین یه رنگ مو چقدر جوگیرت میکنه که یه شبه خودتو در نقش یه رقاص حرفه‌ای فرض کردی و با کامران هومن کنسرت میدی بیرون. آره خلاصه خواهر جون الانه من پر از احساسم!

PS1: آره داشتم میگفتم این علامت سوالا رو که ردیف کردم یاد اون نوشته‌ی خواهر جونم افتادم. خواستم دوباره یادآوری کنم خیلی جالب و ابتکاری بود خواهر! یه موقه هایی دلم میخواد منم یه پست اون مدلی بذارم. البته یه طوری که جدی هیچ کی نفهمه چی نوشتم! :دی خلاصه اگر یه روزی نوشتم یه چیزی همین جا ازت اجازشو میگیرم.

PS2: می‌شه بگین تعبیر خوابم چیه؟!

PS3: من دیوانه وار موسیقی راک و رپ رو می‌دوستم. اینو گفتم (هر چند خیلی نامربوط) شاید بتونه توی تعبیر خوابم کمکی کنه!

خانه از پای بست ویرانست...

نزدیک صبح بود. خواب بودم که یهو sms اومد. از خواب پریدم. یکی از آشنایان که سالی یه بار هم با هم کاری نداریم برام تکست زده بود که دختر پاشو نمازت قضا نشه!!! فکرشو بکنید که اتفاقن و از قضای روزگار اون روز خواب مونده بودم و اگه تکست دوستم منو بیدار نمیکرد نماز صبحم قضا شده بود. فکرشو هم بکنید که من خیلی به نماز صبح حساسم و اگر یه روز خواب بمونم تمام روزم خراب میشه. القصه کلی خوچحال شدم و کلی خدا رو شکر گفتم و هوارتا خوش خوشانم شد ازین اتفاق عجیب و غریب و دوست داشتنی! 

پا شدم رفتم دست و صورتمو شستم و مسواک زدم و اومدم نمازمو خوندم و یه عالمه هم واسه خدا درد و دل کردم و گرفتم خوابیدم.  

فکر کنم ساعت ده یازده صبح توی شرکت بود که یادم اومد من امروز صبح وضو نگرفتم! بدون وضو نماز خونده بودم! فکر کنید... نه فکر کنید... اگر یه هفته صبحا نمازم قضا می شد اینقدر حالم گرفته نمی شد که الان گرفته شده... اینم از اتفاقای خوشگل زندگی من.   

 

PS: Ich hasse mich.

Enigma

We make the stories what we will. It is a way of explaining the universe while leaving the universe unexplained, it is a way of keeping it all alive, not boxing it into time. Everyone who tells a story tells it differently, just to remind us that everybody sees it differently. Some people say that there are true things to be found, some people say all kind of things can be proved. I don’t believe them. The only thing for certain is how complicated it all is, like string full of knots. It’s all there but hard to find the beginning and impossible to fathom the end. The best you can do is to admire the cat’s cradle, and maybe knot it up a bit more. History should be a hammock for swinging and a game for playing, the way cats play. Claw it, chew it, rearrange it and at bedtime it is still a ball of string full of knots. Nobody should mind. Some people make a lot of money out of it. Publishers do well; children when bright can come top. It’s an all-purpose rainy day pursuit, this reducing of stories called history. 

Oranges are not the only fruit

Jeanette Winterson