دوستی میون آدمها مث یه تنگ بلور می مونه... اگر بهش ضربه ای وارد بشه، اگر تنگ بلور ترکی برداره دیگه مث روز اولش نیست. شاید تو اون تنگو نگه داری واسه همیشه. هیچ وقتم دورش نندازی. اما وقتی بهش نگاه میکنی... اون وقته که میفهمی تنگ بلور ترک خورده هیچ وقت مثل اولش نیست و نخواهد بود...
*
میون بچه های دنیای وبلاگ یه دوستی دارم (که البته الان دو سالی ازین دوستی میگذره) که هر وخ با این دوست میرم بیرون کارمون فقط گیس و گیس کشیه و کل کل و سر به سر گذاشتن! و لا غیر... تقریبن هیچ وختم کسی کوتاه نمیاد و به نفع اون یکی کنار نمیکشه. خلاصه اینم نوشتیم که یادمون بماند.
یادت باشه مهندس جان. کادوی منو هم ندادی... ای خدااااااا...
یکسالی گذشت از روز انتخابات و قضایایی که به واسطه اون پشت سر گذاشتیم. اما هنوز معلوم نیست که بالاخره تقلب شد یا نشد! و اصولن رای من کجاست؟
من فکر میکنم پیدا کردن جواب سوال بالا خیلی هم سخت نیست. یه محاسبه سرانگشتی بکن. ببین تو این مملکت چند نفر دنبال عدالتن چند نفر دنبال آزادی. نسبتو که در بیاری به جواب اون سوال میرسی...
به بن بست رسیدم. دیگه کاری از دستم بر نمیاد... حقم هم نیست البته...
کسی رو هم ندارم که بهم کمکی بکنه یا کاری برام بکنه. گو اینکه خدا هست اما وقتی خودم حس میکنم حقم نیست دیگه چه امیدی...
همیشه آدمی بودم که هر چی داشتم تمامن حاصل تلاش خودم بوده و لطف خدا. اما دلم میخواد اینبار کسی بود که یهو جلو راهم ظاهر میشد و میگفت نگران نباش. من کارتو راه میندازم. خیالت راحت.
خیلی غم دارم. از صبح تا حالا همش گریه کردم...
خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
بعد از یه هفته انتظار و تاخیر، اومد اون خبر. مثبت بود. خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا عاشقتم.
زبونم بند آمده از خوشحالی... خدایا این همه لطف تو منو شرمنده می کنه. کمکم کن لیاقت این همه خوبیو داشته باشم.
خدایا ممنونننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن این اتفاق معجزه بود واسه من.
عصر کلاس زبان داشتم. بدجور دلگیر و بیحوصله بودم. دلم نمیخواست برم سر کلاس. اما هر چی فک کردم دیدم کلاس نرم کجا برم؟ چه کنم؟
آره. تو نیستی. نیستی که وقتای بیحوصلگی کلاس رو دودر کنیم و بریم سینما. نیستی که به هر بهانه ای کج کنیم سمت بستنی فروشی نزدیک کلاس و تو بری دو تا شیر پسته مخصوص بخری و وقتی من تردید میکنم تو خوردنش ازم بخوای به انتخابت تو خوراکیها اعتماد کنم. راست میگفتی. آدم خوش خوراکی بودی.
اینا رو نمینویسم که خودشیرینیتو بکنم. که اگر شناخته باشیم میدونی همچین آدمی نیستم. فقط نوشتم چون ارزشش رو داشتی که بدونی. همین.
همیشه برات بهترینها رو آرزو میکنم... جز خوبی ازت چیزی ندیدم.
اشکهایم جاری... برای همان چیزی که خداوند را شکر گفتهام، به خاطر نداشتنش، روزی هزار بار. پارادوکس غریبی است... زندگی.
ای تف به اون روحت فلانی! بابا یه خبر میخوای بدی ۴ روزه در انتظاریم فکمون پیاده شد. سکته قلبی شدم. چشام چپ کرد. دستم کج رفت. بابا تکلیفمونو روشن کن دیگه! دههههههههههه!
من این روزا رو با معجزه تو زندگی کردم. من این روزها قدرت تورو با همه وجودم لمس کردم. تو حمایتم کردی. تو بهم امید و قدرت دادی. تو منو از بدیها حفظ کردی. تمام این ۲۷ سال به این وضوح و شدت لطف و محبتت رو حس نکرده بودم. نه که نبوده باشه... چشای من نمیدید.
خدایا نجاتم دادی. شر و بدی رو از من دور کردی. نگهم دار... حفظم کن. حالا که به اینجا رسیدم، حالا که میخندم و از زندگیم لذت میبرم، حالا که زیباییهای زندگی رو با تمام وجودم میبینم حفظم کن.
خدایا... شکرت. طبلم رو گرفتم.
من به معجزه ایمان پیدا کردم. به قدرتی که میتونی به بندههات بدی ایمان پیدا کردم. به بزرگی بینهایتت ایمان پیدا کردم. به اینکه توکل به تو همه چیزو حل می کنه ایمان پیدا کردم. تازه فهمیدم توکل یعنی چی... تازه فهمیدم تو یعنی همه چیز... تازه فهمیدم تو اگر باشی گور بابای همه دنیا... خدایا تا الانش همه چیز به کمک تو بوده. معجزهی تو بوده. پس نگهم دار... حفظم کن...
و خدایی که در این نزدیکیست...
خدایی که بوشو حس میکنم...
خدایی که ... خدایاااااااااااا عاشقتممممممممممممممممممممممممممم
همین...
باورهای آدم نقش مهمی رو در زندگی ایفا میکنن. باور اگر داشته باشی عمیق، شاید نیازی به خیلی چیزها نباشه... واسه همینه که خیلی آدمها خیلی چیزها رو با تلاش (قابل مشاهده با چشم غیرمسلح!) کمتری بدست میآرن که کس دیگری دو برابر اون هم اگر همت کنه نتونه موفقیتی کسب کنه.
فردا برام روز شاید مهمیه که بی ارتباط با مطلبی که نوشتم نیست. ببینم آیا این بار هم باورم تونسته کمکاریهامو جبران کنه یا نه؟