برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

بدجور قاطی پاتی شدم. حس میکنم ته ته های انرژیمه واسه مقاومت کردن. هفته پیش خوب بود... سعی کردم به زور هم که شده واسه هر روزم یه برنامه ای بریزم که دوباره اسیر فکر و خیال و ... نشم. اما به محض اینکه برنامه ها ته میکشن خیالات مثل لشگری که دوباره قدرتشو بدست آورده بهم حمله میکنن.  

خدایا کمکم کن... نمیدونم چه طوری باید ازت خواست. نذار کار احمقانه ای بکنم. نذار این همه سختی که کشیدم رو با یه کار احمقانه بی ارزش کنم.  

آخه چه طوری ازت بخوام. آخه چرا باهام نیستی. چرا دستمو نمیگیری. چرا چرا چرا.......

تماشای یک کتاب فروشی معمولی رو به یک شیرینی فروشی معمولی ترجیح میدم و تماشای یک شیرینی فروشی خوب رو به یک کتاب فروشی خوب ترجیح میدم.

من هیچ...

عجب روز نحسی بود امروز... چه سخت بود تنهایی دنبال همه چیز دویدن. کاش پیشم بودی. می‌دونی؟ دچار حس حماقت شدم. انگار این بازی برای من دو سر باخته. دلمو خوش کرده بودم که مسیر سخت اما درستو انتخاب کرده ام. یه دلخوشی کاذب که رنگ و روش رفته و الان من موندم تنها گوشه زمین بازی خالی...  

دلم خیلی پره... تمام طول عمرم این حسو نداشتم. خدایا حتمن دستمو گرفتی. اما دستای من اونقدر زخمی و دردناکن که گرفتنشون هم جز درد برام حاصلی نداره. داری سر به سرم میذاری؟ بازیت گرفته باهام؟ یا شایدم اذیتم میکنی... به جرم محکم ایستادن. من دیگه هیچ چیز ندارم که براش بجنگم. همه انگیزه هام از بین رفته. هی روزگار... هی روزگار...

...

Nemate pojma koliko sam vam nedostajati. Vratiti se k meni...

:(

تا عطر تو پیچید چشمام جز تو نمیدید...

مردهای زندگی من

مردهای زندگی من دو دسته هستن و ازین دو دسته خارج نیستن. 

دسته اول اونایی که به دروغگویی شون ایمان دارم. 

دسته دوم اونایی که به دروغگویی من ایمان دارند.

...

به من چیزی بگو شاید هنوزم فرصتی باشه... هنوزم بین ما شاید یه حس تازه پیدا شه... 

یه راهی رو به من وا کن... تو این بیراهه ی بن بست....  

یه کاری کن برای "ما" اگه مایی هنوزم هست...

مردن دوباره ی من وقتشه

من مثل تولد فاجعه سردم...

من مثل حادثه آرامش ندارم

سرد و ساده و شکسته، آینه ی قدیمی ام من...  

اصلن منو میبینی؟ اصلن حال و روزم برات مهمه؟

باورم نمی‌شه... دارم دیوونه می‌شم. خدایا یعنی واقعن کسی هست تو این دنیا که من براش اهمیت داشته باشم؟ 

خدایا من الان باید چیکار کنم؟ د بگو. تو که خدایی بگو... الان باید چه گلی به سرم بگیرم؟ منو گذاشتی لای منگنه از همه طرف فشار میدی... دارم له میشم. نخواستم. گذشتم از همه چیز... آخه این چه جهنمیه منو دچارش کردی؟ میخوای چیو بهم ثابت کنی؟ دارم ذره ذره آب میشم. بسمه... من الان باید چیکار کنم؟ جواب پدر مادر بیچارمو چی بدم... تو بگو...  د بگو دیگه

ich weiss es nist, wie ich dir sagen soll oder erwarten soll...

verstehst du was ich fuehle? es tut weh... es tut noch weh.