بعد مدتها رفتم فیسبوک. حس عجیبی بود. ادمایی بودن که تو این یک سال و خورده ای هیچ تغییری رو نمیتونستی در زندگیشون ببینی. در مقابل آدمهایی هم بودن که جریان زندگیشون کاملا محسوسه. آدمایی که سعی کرده بودن واقعیت زندگیشونو عنوان نکنن و در مقابل ادمایی که میشد لحظه به لحظه در فیسبوک باهاشون زندگی کرد.
آدمایی که میشد شادی شون رو لمس کرد و باز در مقابل ادمایی که همه تلاششونو کرده بودن که کسی رد پای غم و شادیشون رو کشف نکنه. من اون زمان که در فیسبوک بودم جزو دسته دوم بودم. باید بشینم خودمو تحلیل کنم در این خصوص.