برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

دل خوش سیری چند؟

نشستم جلو مونیتور و توی وبلاگها می‌چرخم. حال خوشی ندارم. درد امونمو بریده. فکرای منفی هم که دست بردار نیستن و هی رژه می‌رن. هی میون وبلاگها تاب می‌خوردم بلکه یکی یه چیزی نوشته باشه که من رو از این حال و هوا در بیاره. اما هیچی. نه کسی مهمونی رفته، نه مهمونی داده. نه کسی از عشقولانه‌هاش نوشته نه کسی قراره عروسی کنه و نه هیچ هیچ هیچ... 

خدایا... می‌دونم مشکل از خودمه. بارها و بارها بهم ثابت کردی که مشکل منم و طرز فکرم. خدایا این حس ها داره داغونم می‌کنه. تمام زندگیمو تحت شعاع قرار داده. خدایا می‌خوام درستش کنم. باید این کارو بکنم. بهم راهو نشون بده. خواهش میکنم.  

زن بودن... مساله اینست

فکر کن... تمام نشان‌های زنانگی‌ام از دستم برود. نه. فکر نکن. حتی فکر کردنش را هم تاب نخواهم آورد.

خدایا زنانه زندگی نکردم، اما از زن بودن خود هیچ گاه ناشکر نبودم. چرا؟ به من قدرت بده. به من توان بده.  

زنانگیم را می‌آزمایی؟

امید

میگه: ناامید نشو... من برای تو امید دارم. 

میگم: ...