برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

خاطره

با یه حس خوب نشسته بودم به کتاب خوندن. بشقاب میوه کنارم بود و دونه دونه گیلاسها رو میخوردم حین خوندن. انگشتم قرمز شده بود، میخواستم بزنم صفحه بعد اما سعی میکردم قرمزی گیلاسی دستم روی صفحه سفید کتاب ننشینه. بعد با خودم فکر کردم لحظه ی به این قشنگی ارزش حک شدن نداره؟ با انگشت قرمز صفحه رو ورق زدم...

هه هه

هیچ وقت سعی نکنین حسودی یک زنو با یک اقدام نسنجیده تحریک کنین. تنها نتیجه ای که عایدتون میشه اینه که اون زن رو به عشق خودتون مطمئن تر میکنید...

دیروز...

عجب دیروزی بود... با اینکه نزدیک به یک هفته است با خودم قرار گذاشتم روی وسواس فکریم کار و کنترلش کنم، دیروز یهو همه چیز ریخت به هم. یک لحظه خودمو عاجز دیدم و افتادم توش... بدترین حس دنیا رو داشتم... بماند که خودمم نمیدونم چجوری تا آخر ساعت کاریم دووم آوردم. فقط میدونم تا چشم باز کنم خودمو توی امامزاده ای پیدا کردم که حداقل یک ساعت زمان میخواست رسیدن بهش.
قرآن خوندم. وضو گرفتم و ذکر گفتم. نماز خوندم. چقدر اون فضا بهم آرامش داد، اونقدر که گذر زمانو نفهمیدم. یک لحظه دیدم پیرزنی بالای سرم ایستاده و منو به خوندن نماز جماعت دعوت میکنه. چقدر چشمای عمیق و مهربونی داشت. گفت بیا با هم بریم نماز، اینجا نشین... خدای من چقدر زود افطار شده بود. و آقای مهربونی که توی مسجد امامزاده بهمون نون و پنیر افطاری داد. بعد نماز جماعت دوباره به امامزاده برگشتم و مجدد زیارت کردم و نون پنیرمو خوردم...
وقتی اومدم بیرون کوه آرامش بودم. سبک شده بودم. چقدر رویاهام زیبا بود تا رسیدن به خونه.
خدایا شکرت...

شاملو

توان صبر کردن برای رودررویی با آنچه باید روی دهد، برای مواجهه با آنچه روی میدهد...

شکیبیدن، گشاده بودن، تحمل کردن، آزاده بودن!

:)

هستم. میگذرونم. با آزمون و خطا امتحان میکنم راههای جدیدو. یکم جلو میرم شاید پا پس بکشم. شاید ادامه بدم. یه جایی میبینم خیلی هم جلو رفتم اما باید برگردم. اول جاده... درد داشت. برگشتم. حالا دوباره یه راه جدید رو دارم امتحان میکنم. کمی ترس دارم. همین. امیدوارم انتهای این راه، که مسلما آغاز یک راه جدیده، به حقیقت و آرامش و دانایی برسم.

بالا و پایین

برای آدم صفر و یکی که منم، وقتی به یک ناهمواری میخورم انگار دیگه دنیا تمام شده. این روزها... این مدت، دارم روی خودم کار میکنم تا ازین صفر و یکی در بیام. که خاکستری رو هم ببینم. به 1 و 25 صدم هم بها بدم. سخته. تغییر خیلی سخته. گاهی حس کم آوردن دارم. گاهی میگم نکنه همه این تلاشها بیخود و بیجهته. خدا میدونه. فقط خدا میدونه.

ولی نه! من دلم میخواد فکر کنم که همه این تغییرا خوبه. دلم میخواد بیگ پیکچر رو ببینم. آی مین لوک ات می. دو ماه پیش رو یادته؟ چقدر نا امید بودی؟ دنیای سیاه و سفید تو اون روزا سیاه سیاه بود. فکرشو میکردی دو ماه بعد اینجوری باشه؟ به خیالتم خطور نمیکرد. به جای این تصورات سیاه و سفید، به پیشرفتت نگاه کن. به اتفاقاتی که افتاده و مایلستون هایی که گذروندی. قبول کن که جلو رفتی. حتی طول گامهات چندان کوتاهم نبوده. خودت میدونی که فکرشم نمیکردی امروز اینجا و اینجوری باشی.

و الان... نباید بگذاری سختی بعضی لحظه ها تو رو به صفر بکشونه. باید تمرین کنی قضاوت نکردن رو. همش که حرف نیست. الان وقت عمله. قضاوت نکن دختر. تو چه میدونی تو فکر آدمها چی میگذره و چه لحظاتی رو دارن از سر میگذرونن. مثبت باش دختر. نگذار افکار منفی ذهنتو و مسیر زندگیتو خراب کنن. صبوری کن. تامل کن. قرار نیست به ثانیه همه چیز بشینه سر جایی که باید. هر کسی برای کاری که انجام میده دلیلی داره. کاری به دلیل اونها نداشته باش. زندگی خودتو بکن. محکم باش. تو خداتو داری. خدایی که میدونی مسیرو برات هموار میکنه. خدایی که میدونی گویی یک طناب نجات دور کمرتو گرفته و مطمینی نمیگذاره سقوط کنی. تو چیزی کم نداری که بترسی. پس شجاع باش. تو تلاشتو میکنی. قدمتو برمیداری. مهم نیت قبلیته که پاکه و صادقانه و از ته دل. پس در لحظه گیر نباش. جریان داشته باش. جلوی خودتو نگیر. تا همین الانش هم وقتی اتفاقات و لحظات خوبو کنار هم جمع میکنی خیلی بیشتر از لحظات سخت و منفی بودن.

پس دلیلی برای نگرانی وجود نداره. تو نباید خسته بشی دخترک. تازه اول راهی. هنوز راهی نرفتی. نباید به این زودی جا بزنی. خدا با توئه. جایی که تو ناخواسته خراب بکنی اون برات درست میکنه. جایی که تو کاری از دستت بر نمیاد اون دستتو میگیره و خودش جلوت میبره. جایی که داری تلاش میکنی اون حمایتت میکنه. نبینم ناامید و دل نگران بشی دیگه... همه چیز در جریانه. تو جواب خوش قلبی و تلاش صادقانت رو میگیری.

پس کنج این اتاق کز نکن... دستتو بده و بلند شو. بسم الله...

من به تو باور دارم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

first attempt

from now on, I ve decided to overcome my overthinking problem. actually I don have any special guideline or tactic ahead. I m gonna practice keeping my mind away from specific subject matters bothering me, on an ongoing-moment basis.

هی وای من

امروز قراره یک کار هیجان انگیز انجام بدم و از حالا کلی براش هیجان دارم و امیدوارم نتیجه خوبی ازش بگیرم! ب

عد از چند مدت یه آرامش زیرپوستی خوبی بالاخره در وجودم پیدا شد و الانه هم آرومم و هم هیجان مند!

خدایا شکرت.

مرا بشنو از دور... دلم میخواهدت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.