برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

تصمیممو گرفتم. به محض اعلامش اشکهام جاری شد... به دلم نیست... خدایا خودت حمایتم کن.

چقدر سخته آدم بتونه به میل خودش زندگی کنه... من واقعن این هتر و ندارم. همیشه فکر میکنم ایا مادرم پدرم عزیزانم فلان کس بهمان کس راضیه راضی نیست یا هست یا چه... کاش اینطور نبودم. کاش حس میکردم آزادم تو زندگیم همون کاری رو بکنم که دلم میخواد. کاش خانوادم این همه ازم توقع نداشتن. باید تا فردا تصمیممو بگیرم. خدایا... مددی

یه حال عجیبی دارم... یه خواب عجیبی دیدم دیشب... دنیای این روزهای من خیلی هم برام مانوس و قابل فهم نیست. اما هر چی هست لابد یه حکمتی داره.  

قبلترها خیلی بیتاب میشدم اینطور مواقع. الان اما انگار همه چیز، مثل آبی که جذب یه تیکه اسفنج میشه و دیگه اثری ازش نمیمونه، در لایه های درونی وجودم رسوخ کرده. دیگه اثری ازون بی قراریها در ظاهرم نیست اما ... 

حس ششم بهم میگه همه چیز داره زیر و رو میشه... حسش میکنم. بوشو میشنوم. خدایا... توی این گیر و دار منو تنها نذار. امیدوارم تصمیم درستی بگیرم. کسی حامی من نیست. از هیچ طرف حتی خانواده ام مورد حمایت واقع نشدم. ولی چه کسی بخواد کنارم باشه و چه نه... باید این تصمیم گرفته بشه. پس تو کمکم کن. که با وجود همه غد بازیهام، با وجود تمام سهل انگاریهام، علی رغم همه ترسهام و ضعفهام بتونم تصمیم درستی بگیرم. کمکم کن به آرامش برسم.

دل نگران یه عزیزی هستم. دلم میسوزه به حالش و شور میزنه براش... اما کاری هم نمیتونم بکنم. شاید بتونم ها... اما به خودم اجازشو نمیدم... ایشالا که این نگرانی بی مورد باشه. ایشالا

یافتم :)

تو مبحث سیاستگذاری یه اصلی وجود داره. اونم اینه که باید میان هدف و کارکردهای یک سیستم تمایز قائل شد. خیلی وقتها عدم تعریف مناسب هدف و کارکردها باعث میشه تاکید به جای هدف روی یک کارکرد خاص قرار بگیره. می‌پرسین چه اتفاقی میفته؟ مشخصه که به دلیل تعامل اون کارکرد با هدف، با تاکید روی کارکرد هم میشه تا حدی به هدف نزدیک شد. اما نتیجه کار هیچ وقت اون چیزی که باید نمیشه. ضمن اینکه باقی کارکردها دچار ضعف میشن و سیستم عملکرد مورد انتظار رو نخواهد داشت. 

حالا همه این داستانها برای چی بود؟ مدتهاست که یکی از دغدغه های فکری من بحث رضایت خداست. همیشه هم خواستم اینجا بنویسمش اما نشده. من اعتقادی به رضایت خدا نداشتم. توجیهم این بود که خدا نیازی به من نداره و ذاتش اونقدر مستقل و بی نهایته که کارها و عملکرد من نمیتونه تاثیری در ذات وجودی خداوند بگذاره.  

فرضن اگر سر راهم فقیری قرار بگیره و من به اون کمک کنم، هیچ وقت این کار رو به خاطر رضایت خداوند انجام ندادم. همیشه انگیزه ام کمک به اون آدم و رهاییش از مشکلاتش بوده یا شایدم نهایتن واسه دل خودم اون کارو کرده باشم.  

صحبت امروزم با یک دوست باعث شد تلنگری بخورم و بفهمم منم در سیاستگذاری هام دچار مشکل شدم خصوصن در همون مقوله‌ی تمایز قائل شدن.  

هدف رضایت خداست و کارکردهای مختلفی که میشه براش متصور شد شاد کردن آدمها و کمک به همنوع و راضی کردن دل خود آدمه.  

من هدفم رو اشتباه تعریف کرده بودم. واسه همین عملکرد سیستمم اون طور که انتظار داشتم نبود. 

امروز روزم خوب شروع شد. حس میکنم رو راست بودن با خودم هر چند که منجر به اعترافات تلخی شده، باعث میشه در مسیری قرار بگیرم که بتونم دیفکتهایی که در خط فکریم وجود داره رو شناسایی کنم و یه فکری واسه حل کردنشون یکنم.

امروز یک کار بیسیار بیسیار مهیج انجام دادیم و بیسیار بیسیار در حالت شعف به سر میبریم.

کاش میتونستم دردمو به یکی بگم. کاش با گفتنش بار غمم کم میشد. خدایا فقط تو میدونی. خودت آرومم کن. خودت بارشو از رو دوشم بردار... سه شبه خواب به چشام نیومده...

:)

من می تونم...