برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

این روزها حضورتو بیشتر حس میکنم. مجموع شرایط جوری رقم خورده که چشم بصیرتم بینا تر بشه انگار. مواظبمی... هستی. نمیذاری لیز بخورم، حواست هست که آب توی دلم تکون نخوره... کمکم کن ایمانم قوی تر بشه. میخوام خودمو در آغوشت رها کنم.... رهای رها.... خدای خوبم ممنونم برای اینکه در سخت ترین تجربه زندگیم اینطوری ازم حمایت کردی و مواظبم بودی..، شکر میکنم تو رو و قدر این حمایتت رو میدونم. اگه تو نبودی و نمیخواستی خیلی چیزا میتونست جور دیگه ای باشه. 

ممنونم.... ممنونم ممنونم. امیدوارم لیاقت لطف بیکران تو رو داشته باشم و خودم رو از بدیها و پلیدیها دور نگه دارم.... 

پرم از احساسات متناقض. از یک طرف خوشحالم که خونوادمو ببینم از یه طرف دلم نمیخواد. آدم گاهی وقتا یه حسهایی رو تجربه میکنه که لزومن خوب به نظر نمیان ولی کاریش هم نمیتونی بکنی.... احساس میکنم نباید این برنامه ریزیو میکردم برای تعطیلات. اشتباه بود. اعصابم خورده. ولی دیگه کار از کار گذشته نباید بهش فک کنم. خیلی خسته ام. خیلی 

این چند ماه اخیر خیلی سخت بوده. در لحظه نفهمیدم ولی الان به شدت خستگی اش روی تنم مونده. وقتی به ماه اول فک میکنم همه چیز کدر و تیره و تاره برام. به ندرت چیز خاصی یادم میاد. چقدر سخت بودن اون روزا.... تازه من جزو خوش شانسا بودم. روزای بی کاری و معلق بودنم خیلی کم بودن. ولی در عوض یهو درگیر  کار شدم و به شدت همه وقت و فکر و زندگیم رو گرفت. 

وقتی از سنترال رد میشم دلم میگیره. انگار روی قلبم یه وزنه سنگین گذاشته باشن. یاد اون روز سرد بارونی میفتم.... یاد اون روزایی که زیر بارون میرفتم دنبال خونه یا مصاحبه...

ولی همه اش این نیست. روزای خوب هم داره. روزای آزادی. وقتی کسی کاری به کارت نداره. وقتی حس رها بودنو داری کم کم تجربه میکنی. وقتی سعی میکنی کم کم از اون حالت مچاله خودت در بیای و قامت راست کنی. وقتی بهشت رو با چشمای خودت میبینی و لذت میبری.... وقتی فک میکنی جایی زیباتر از اینجا وجود نداره،...