برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

بچه که بودم، تابستونا پدرم کلاسهای تفریحی مختلف ثبت نامم میکرد. کرج بودیم اون موقه ها. باهاش میومدم تهران، سوار سرویسم میکرد و عصرها هم سرویس منو دم محل کارش پیاده میکرد. ساعت 4 بعدازظهر توی اوج گرما وقتی به پدر میرسیدم، با یه بسته پیچیده شده تو کاغذ آ4 ازم استقبال میکرد. کاغذو که پاره میکردم یا یه بستنی چوبی درانتظارم بود و یا یه عدد شکلات چهارتایی ما! هنوزم که هنوزه مزه خوراکیهای اون موقه پدر از یادم نرفته. 


بی ربط به موضوع بالا، باید چند روز پیش میومدم و مینوشتم که یادم بماند، نوشتمش... تمامش کردم بالاخره. 

با چند روز تاخیر میسر شد ولی عیب نداره. ادم ده سال دیگه اینا رو بخونه براش مهم نیست چند روز تاخیر توش بوده. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد