برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

 امروز به اتفاقی افتاد که پرتم کرد به پارسال و یاد بلاهایی افتادم که سرم آمده.  بدخواهی به آدم و تهمت ناروایی که بهم زد در حالیکه حتا به درصد همچین حقی نداشت... نهایتا مجبور شدم جهت زندگیمو عوض کنم و همه این اتفاقا رو بندازم گردن تقدیر که لابد الخیر فی ما وقع.  تمام این مدتم هی خودمو راضی میکردم به اینکه هیچ خوبی و بدی بی پاسخ نمیمونه و اونم سزای کارشو میبینه. .. الان میبینم ازین خبرا نبوده که هیچ برعکسم شده... من ازین تغییر جهت کلی ضرر کردم و الانم رو هوام اینقدر که بلاتکلیفم.  در حالیکه او ن آدم کلی خوش به حالش شد و کلی رشد کرد و الانم با دمش گردو میشکنه.  نمیتونم هضم کنم این وضعو.  نمیتونم حسود نباشم و حسادت نکنم. خدایا کجای این مسیرو کج رفتم که سر از اینجا درآوردم.  منی که نمیفهمیدم اصلا حسادت یعنی چی افتادم تو این ورطه که یه آدم بی لیاقت بیاد زندگیمو بریزه بهم و له ام کنه و از روم رد شه و بره جلو و اخرش من بمونم و حس حسادتی که نمیدونم کجای زندگیم بزارمش. نبخشیدمش تا حالا و نمیتونم ازش بگذرم. براش آرزوی شوربختی نمیکردم اما انتظار داشتم همه سختی که ازش کشیدم و منو به اینجا کشوند لااقل تو زندگی خودم به جوری جبران بشه. .. که نشده. لااقل تا حالا نشده. 

مینویسم که یادم بمونه،  که اگه چند سال دیگه چشمم افتاد به این نوشته بفهمم حس الانم چه معنایی برام خواهد داشت در آینده. ..