-
آآآه!
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 17:05
آخه واقعن ورزش رفتن من طلسم شده! اصلن حوصله ندارم. گفته بودم که حوصله نسترنو بیشتر از همه ندارم. ربطی هم به بدی و خوبی نداره من واقعن خیلی چیزاشو نمیتونم تحمل کنم. بگذریم. کلی با روحیه لباس اوردم برم ورزش... جوری بنده خدا اس ام اس داد که من باید ببینمت که جون هم میدادم نمیتونستم بگن نه! حالا هم دیگه نرفتم. موندم...
-
باید خلوت کنم!
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 11:13
سلام. دو سه روزی با نسترن بودم. من دوستش دارم اما زمان تحمل من یه ماکزیممی داره. بعدش که به ماکزیمم برسم دیگه حوصلشو ندارم. خیلی چیزامون به هم نمیخوره. روی هم رفته گرچه دختر خوبیه اما نمیتونم تحملش کنم. میره روی نروم. میخوام این یه هفته کلن نبینمش. تا اعصابم بیاد سر جاش و اوضاعم بهتر بشه. دلم میخواد مال خودم باشم. من...
-
هدف!
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1386 13:35
سلام. خوب اومد بنویسم که هدفم از نوشتن در اینجا چیه... واقعیتش نوشتن روزانه هام به طور کلی نمیتونه دیگه راضیم کنه! بنابراین قرار نیست اینجا روزانه بنویسم مگر یه اتفاق خاص و قابل تامل. چیزی که دوست دارم دلیل نوشتنم باشه مواردی هستند که به طور کلی آدمها دوست ندارن ازشون بنویسن. یعنی چی؟ یعنی چیزهایی که معمولن آدمها...
-
آغازی نو!
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 12:18
سلام. من ایده. شما؟ من یه دختر معمولی. شما؟ من پر از امید پر از انتظار. من پر از زندگی. مینویسم نه برای شما که بخوانید. برای خودم که بدانم. به خاطر بسپارم و خلق کنم. میام و از یه جای خوب شروع میکنم. دوباره... و شما؟ :)