برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

داشتم فک میکردم مدتهاست منتظر اتفاقا تموم بشن. امروز تموم بشه. کار تموم شه. جلسه تموم شه. هفته تموم شه. این حال مزخرف تموم شه. انتظار تموم شه. و در آخر همه چیز تموم میشه و نمیشه.

خداوندا شنبه ها را برای این ملت پرشور و سرفراز تعطیل قرار بده...

دلم میخواست صبحا آب پرتغال تازه میخوردم.

نه باور نمیکنم. باور نمیکنم دنیا اینقد بی حساب کتاب باشه. بریز... ببار.... همینطوری از در و دیوار روم ببار. 

گاهی وقتا میمونم با این خشمی که درونمه چیکار کنم...

دیشب خواب مدیر قبلیمو دیدم. هنوزم برام محترم و ارزشمنده. ولی چاره ای نبود. کاش میشد دوباره مدیرم باشه.

چار روز بخوریم بخوابیم ول بگردیم بلکه شنبه جونی پیدا شد بریم سر کار.