استاد شاید یک روزی بهتان بگویم که آخر چرا این موضوع را به من سپردید؟ روزهایم به شدت تحت تاثیر کاری است که به خواسته شما دارم انجام میدهم. من در تمام طول زندگی ام جدای مسائل شخصی خودم، تنها به واسطه دو موضوع کلی متاثر شدم و اشک ریختم. یک فقر، دو بیماری.
و الان اشک میریزم و تایپ میکنم و گزارش مینویسم. به حال خودمان. مردمان. به حال علمی که انگار در حال احتضار به سر میبرد. به حال حماقتمان. به حال مدیرانی که علم را و زمان را نمیفهمند. دین را و سیاست را هم نمیفهمند.
به حال وحدت اسلامی دلم میسوزد. وحدتی که با بوق و کرنا در رادیو و تلویزیون جارش میزنیم و آخر شب در اخبار شبانگاهیمان لگدمالش میکنیم. که بروید کتابهای ضدشیعه را جمع کنید. مبادا که جوانه ای از آن رشد کند.
کاش میدانستیم که وحدت یعنی چه. کاش میفهمیدیم اسلام چه ارمغانی برایمان می توانست بیاورد و ما چه ها که نکردیم. هشت قرن تمام است که با تیشه به ریشه آن افتادیم ...
پی نوشت: با تشکر ویژه از استاد محترم دکتر منصوری و کتاب ارزشمندشان "معماری علم در ایران"، استاد زمانی که با شما درس فیزیک دو داشتم هرگز نفهمیدم چه وجود ارزشمندی برای ما هستید. با فیزیک دو که نه ولی اکنون با کتابتان و بعد از گذشت بیش از یک دهه آن را فهمیدم. زنده باشید استاد.