یه روزایی هم خیلی سخت میگذرن. وقتی یهو خودتو تنهای تنها میبینی و میفهمی روی هیچ کس نمیتونی حسابی بکنی... همون تک و توکی که فکر میکردی باشن هم دیگه نیستن. وقتی میبینی حتا حضور کسی هم نمیتونه بهت کمک بکنه. نوشتن حسم خیلی سخته... یجوری درمونده شدم که حضور کسی هم نمیتونه آرومم کنه. یجوری این حالت بهم سلطه پیدا کرده که حتا دلتنگ هم نمیشم، یعنی حتا فرصت دلتنگی و یاد عزیزان افتادن هم برام پیش نمیاد...
همیشه روی من میتونستی حساب کنی.
- جمله بالا کاملا یک جمله استمراری است ;)