برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

اطلاعیه

با تشکر از همه دوستان. پایه یافت شد. این پست هم مختومه اعلام می‌شه. :دی 

به یک عدد پایه‌ی خوب و واجدشرایط جهت همراهی اینجانب در کنسرت علیرضا عصار نیازمندیم.  

کنسرت ۵شنبه ۲۲ اسفند برگزار می‌شه. 

  

PS1: این یک پست کاملن جدیه. 

PS2: پول بلیط جناب پایه به عهده خودشه!! 

PS3: کامنتهای این پست تائید نمی شن.

برف

برف می‌بارد... من دیوانه‌ی برفم. دیوانه‌ی سپیدی نرم نرمی که میهمان زمین می‌شود تا مرهمی بر زخم‌های سیاه و چرکینش باشد.

PS: مورد غرغر (؟) زیاده. اما دست و دلم به غرغر کردن نمی‌ره! شاید دلیلش اینه که الانه حس می‌کنم خدا منو هم مث باقی بنده‌هاش دوست داره و گرمی این حس نیازی باقی نمی‌ذاره واسه ثبت غرغرهام. حالا ببینیم چی پیش میاد...

دنیا

و آنگاه که اراده انسان بر اراده و خواست آفریدگارش پیشی می‌گیرد... :(

۱

فاتح شدم. خود را به ثبت رساندم. 

 

 

 

خدایا شکرت...

از هر دری سخنی نوشت

خوابمان میاد و کلی کار برای انجام داریم و حوصله انجام هیش کدامش را نیز نداریم. در کل حالمان خیلی خوب است.  

سرنوشت نیز چیز خیلی جالبی است. تقدیر! قسمت! ازین چیزها که همه می‌گویند. داشتم فکر می کردم اگر آن روز گرم تابستانی رئیس عزیز تر از جانم سر یک عدد زونکن بی‌مقدار با من بحث نمی‌نمود، هیچ وقت این همه اتفاقی که تا کنون افتاده است نمی افتاد!  

مانتویی که یکسال پیش خریداری نموده بودم را پس از یکسال از ته بقچه در آورده و صبح بر تن کرده و در شرکت حضور پیدا کردم. اصلن فکرش را هم نمی‌کردم! مانتوی مفلوک آنقدر برایمان گشاد شده است که در آن کاملن گم شده ام. اگر مرا ببینی از خنده روده‌بر می‌شوی. 

فعلن.