-
Enigma
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 22:27
We make the stories what we will. It is a way of explaining the universe while leaving the universe unexplained, it is a way of keeping it all alive, not boxing it into time. Everyone who tells a story tells it differently, just to remind us that everybody sees it differently. Some people say that there are true...
-
اینجا نبودن
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 14:03
همیشه اول هر رابطهای مخاطب آدم "شما" تلقی میشه. بسته به اینکه چی بگذره به رابطه، "شما" میتونه "تو" بشه. تا اینجای کارش ایرادی وجود نداره. گند قضیه وقتیه که اتفاقاتی میفته که تو از "تو" برمیگردی به "شما". این خیلی بد و لوس و غیر Mature و اینهاست. خیلی! با خودم یه...
-
David Archuleta
شنبه 30 آذرماه سال 1387 14:29
نه خیلی حیفم آمد ازت ننویسم. دیشب این David Archuleta کولاکی کرد توی امریکن آیدل. به قدری زیبا میخوند که از شدت هیجان میلرزیدم. من که میدونم این David Cook لوس (لوص؟) و بیمزه میبره. همشم به خاطر اینه که قیافهش بهتره و 25-6 سالشه. ولی انصافن تو یه چیز دیگه هستی... هم کاراکتر داری هم صدا داری هم اینکه تازه 17...
-
dont know if it is indifference or just a pretending
جمعه 29 آذرماه سال 1387 20:14
نشستم پای کامپیوتر و به گونهای کاملن هیستریک سرچ میکنم و سرچ میکنم... همش دنبال یه چیز بهترم... هر جایی رو که گیر میارم گو اینکه خیلی هم اوکی باشه باز دوباره یه چیزی تو وجودم میگه بیشتر بگرد... چشمامو ریز کردم و دونه دونه میخونم و میرم جلو. تلویزیون روشنه. صدای تو میاد دوباره. یه مصاحبه دیگه... به نظرم داری غلو...
-
...
پنجشنبه 28 آذرماه سال 1387 11:29
علی رو دعوت کردیم و پیچوندیمش... حسین رو دعوت کردیم و پیچوندیمش... فکر میکنی اگر تو رو دعوت کنیم پیچوندنی در کار نیست؟ اینجا کوفه است... کوفه! اینجا که مائیم سرزمین سرد سکوت است*. PS : درد می کشم... بعد از این همه دست و پا زدن میون افکار مبهم بودن یا نبودن، درد کشیدن خودش بهترین دلیل بودنم قلمداد می شه. من درد میکشم،...
-
تایم ایز آو دی اسنس!
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 14:08
عجیب سرم شلوغ شده...
-
Hard
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 15:11
Sometimes it is really hard to be some body.
-
رویا
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 13:14
داشتم فکر میکردم رویاها واقعیترین چیزی هستن که میتونه وجود داشته باشه.
-
true nice like unlike honest puting it nutshells and everything
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 10:27
از اول صبح دلم میخواست بیام و از بیحوصلگیام بنویسم. بیام بگم که صبحا به زور میرم سر کار. بگم که همهی کارای شرکتو میذارم دیقه نود انجام بدم. بگم که ده روزه به خودم قول دادم برم دانشگاه و تکلیف ریزنمرات و recomm ها و صحبت با استادا و هزار کوفت دیگه رو معلوم کنم اما دل نمیکنم برم دانشگاه. اومدم بگم دو هفته است...
-
او نیست
شنبه 16 آذرماه سال 1387 11:26
دلی که از بیکسی غمگین است، هر کسی را میتواند تحمل کند. هیچ کس بد نیست. دلی که در بیاویی مانده است، برق هر نگاهی جانش را میخراشد. . . . . و طبیعت نه دیگر هیچستانی سرد و گنگ که دوزخی درگرفته از حریق و دریایی مواج از آتشهای عذاب... که هر چهرهای، نگاهی، طرح اندامی، طنینی، رنگی در نگاههای او فریاد می کشد که او نیست!...
-
the stupid real true one
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 11:42
آدمهایی هستن مثل من، که فقط ادعا دارن. یه مشت افکار پوچ و واهی که دلمونو بهش خوش کردیم و فکر میکنیم آوازهش تا کجاها که نباید برسه... پای حرف که میشه در میآیم که آدمیزاد موجود مقدسیه و باید دوستش داشت. بهمون مجال بیشتر که بدن پامونو فراتر میذاریم که "من همهی موجودات رو دوست دارم، به انسانی که اشرف مخلوقاته...
-
هنر
شنبه 9 آذرماه سال 1387 09:57
نمیدونم چرا توی مدرسه به من دانشآموز اینطور القا شده بود که شعرا و نویسندهها از جنس آدمها نیستن. فکر میکردم یه تقدس و پاکی خاصی تو وجودشونه که در من و امثال من یافت نخواهد شد. دلیلم هم این بود که اونها میتونن شعر بگن... میتونن جملات رو خوشگل خوشگل ردیف کنن و من نه! و این یعنی تقدس... بدتر از اون همیشه فکر...
-
چقدررر...
جمعه 8 آذرماه سال 1387 17:08
یه موقههای باید یه اتفاقاتی بیفته که بفهمیم آدمایی تو زندگیمون هستن که برامون عزیز و ارزشمندن... شاید اون اتفاق خیلی احمقانه باشه. شاید وقتی برای مخاطبت تعریف کنی بهت بخنده... اما مهم اینه که بتونی نتیجه درستی ازش بگیری... الان میدونم که چقدر دوستانم رو دوست دارم و چقدر برام مهمن... و چقدر حسرت میخورم که بهشون...
-
سخت است
جمعه 8 آذرماه سال 1387 16:22
خودم را گم کردهام. میخواهم آن را از لابهلای کتابها، در پس یکایک واژهها، یا شاید از میان شخصیتهای یک داستان پیدا کنم. و سخت است دانستن آنکه من کیستم. من این من را گم کردهام، بی آنکه بدانم چگونه منی بود. و چه سخت است یافتن چیزی که نمیدانی چیست و چگونه است و چه رنگی است...
-
سکوت
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 13:57
حرفهایی هست برای نگفتن... و ارزش عمیق هر کسی به اندازهی حرفهایی است که برای نگفتن دارد. دکتر شریعتی
-
اون روزها...
سهشنبه 5 آذرماه سال 1387 09:05
دلم واسهی اون روزها تنگ شده... آره برای همون روزها. ولی هیچ کاریش نمیشه کرد...
-
وبلاگی که نویسندهش کامنتدونیو میبنده، نخونید!!!
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 13:26
وبلاگی که نویسندهش همش شعر و قطعه ادبی مینویسه رو نمیخونم. زیاد با نوشته های ادبی به خصوص از نوع شعر ارتباط برقرار نمیکنم. وبلاگی که عینن نوشتهها و اشعار و آثار بقیه شعرا و ادبا و ... رو منعکس میکنه، نمیخونم. راستش چندان تمایلی به برقراری ارتباط "نتی" با آقایان حافظ و انشتین و ویکتور هوگو و چارلی...
-
فراموشی
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 20:17
مامان میگه میترسم با این وضعی که تو پیش میری حرف زدن از یادت بره.
-
حد و حدود
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 16:35
هر چیزی قاعده و قانونی داره. انگار هنوز یاد نگرفتم مزاحم آدمها نشم و مث بچه پررو ها رفتار نکنم. انگار هنوز برام جا نیفتاده درست نیس اینقد راحت از آدمها کمک بخوام یا درخواست همفکری داشته باشم... برعکسشم صادقه... هنوز حالیم نشده به زور نمیشه به کسی کمک داد یا راهنمائیش کرد. آخه دخترک... کی میخوای خیلی چیزا رو...
-
آبلوموف
یکشنبه 3 آذرماه سال 1387 14:56
آبلوموف (گنچارف)! عجب کتاب فوقالعادهای... کتاب یه بار خوندن و گذشتن نیست... برای بار n ام هم میشه بازش کرد، خوندش و کلی بهش فکر کرد.
-
زورکی
شنبه 2 آذرماه سال 1387 21:43
خوب دلم میخواد یه چیزی بنویسم به زور... اما هر چی فکر میکنم نمیدونم دقیقن چی باید نوشت... یعنی حرفی ندارم... اینو نوشتم تا به قول یکی از دوستان مازوخیسمم ارضا بشود!
-
نشونه
شنبه 2 آذرماه سال 1387 19:20
دنبال یه نشونه ام که بفهمم دوستم داری یا نه... حالا یا نشونم دادی و من خنگ بودم نگرفتم. یا صبرم کمه و باید حالا حالا ها وایسم. یا هم که وقتی دوستم نداری دیگه نشونه رو کردن به چه کاری میاد... ها؟ کدومشه خدا جون؟
-
ایمان
شنبه 2 آذرماه سال 1387 10:03
دختر هیجده ساله برای بار دوم باردار شده و وقت دنیا اومدن بچه شه... متاسفانه به دلایلی که من ازش سر در نمیارم موقع زایمان دچار خونریزی شدید میشه و بینائیشو از دست میده. توی 18 سالگی بچه دومتو بیاری و همچین بلایی سرت بیاد... هیچی از زندگیش نخواهد فهمید... و شوهری که احتمالن با شنیدن خبر کوری زن جوونش داره دنبال نفر...
-
خیام
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 17:49
از منزل کفر تا به دین یک نفس است وز عالم شک تا به یقین یک نفس است این یک نفس عزیز را خوش می دار چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
-
دلم کیک شکلاتی می خواد...
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 17:33
یادمه یکی از بچه های دانشگاه اون زمان تولد گرفته بود، روی کیکش برداشته بود آرم و اسم دانشگاه رو چاپ کرده بود... فک کن!!!!!!!! حالا همین خواهر بنده اواخر آبان تولدش بود می خواست کیک بخره و جشن بگیره... آرم دانشگاشو برده بود به قناد داده بود می گفت رو کیکم بنداز! فک کن!!!!!!! منصرفش کردم البته... یه کیک ساده شکلاتی...
-
تیپ من
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1387 09:30
یه تست روانشناسی دادم که نتیجهش این شد: نابغه (تاثیر پذیر، درون گرا، آرمان گرا، متفکر) تو یک تیپ "نابغه" هستی. تو می توانی ساکت و کم حرف باشی اما پشت ماسک خاموش و کم حرف تو، یک ذهن فعّال وجود دارد که به تو اجازه می دهد که همه موقعیّتها را تجزیه و تحلیل کنی و در پایان، راه حل های خلّاقانه و دور از ذهنی را...
-
تفاوت همون حرف با همون حرف
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 14:29
ایکس که بهم اون حرف رو زد دلم میخواست بزنم لهش کنم! اما وقتی ایگرگ همون حرفو بهم زد اونقد برام جالب بود که خدا میدونه!
-
لب گشودن نیازی نیست، من خوب خوبم!
سهشنبه 28 آبانماه سال 1387 08:24
خوب که فک کنی، از میزان قاچ خوردگی و عمق زخم روی لبهام میتونی به اوضاع روحیم پی ببری.
-
دوستی؟
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 21:47
می دونید؟ قرارداد میون آدما معمولن پایدارتر از دوستیاشونه. آدمها تو ذهنشون با طرف مقابل معامله میکنن. یه جورایی قرارداد میبندن. چیزهایی تعریف میکنن و انتظاراتی دارن. ما آدمها اونقدر که به اون معامله فکر میکنیم و تعاریف رو بالا پائین میکنیم، اصل دوستی رو اونطور که باید مورد توجه قرار نمیدیم... اینطوری میشه که...
-
بالاترین دوست داشتن من
دوشنبه 27 آبانماه سال 1387 21:37
تو دنیا برادرمو از هر چیز و هر کسی بیشتر دوست دارم...