برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

هنر

نمی‌دونم چرا توی مدرسه به من دانش‌آموز اینطور القا شده بود که شعرا و نویسنده‌ها از جنس آدمها نیستن. فکر می‌کردم یه تقدس و پاکی خاصی تو وجودشونه که در من و امثال من یافت نخواهد شد. دلیلم هم این بود که اونها می‌تونن شعر بگن... می‌تونن جملات رو خوشگل خوشگل ردیف کنن و من نه! و این یعنی تقدس... بدتر از اون همیشه فکر می‌کردم تمامی آثارشون و اشعاری که می‌سراین در وصف خدا و عشق الهی و ... هست. همیشه یه حس شرمندگی خاصی داشتم که چرا من نمی‌تونم نسبت به خداوند این مدلی باشم و چرا حرف با قافیه از دهنم در نمیاد!!!

کم کم که بزرگتر شدم و بیشتر خوندم و بیشتر کنکاش کردم فهمیدم چی به چیه... فهمیدم احساس آدمها اگر هست در تمام زمینه ها هست و خوب و بد هم نداره... و شعری که گفته میشه در اغلب اوقات در وصف خداوند نیست و خیلی وقتها عامل ایجاد کننده‌ش هر چیزی هست جز ذات لایتناهی خداوند... و اون شاعر هم مث من آدمه و هزار و یک خطا می‌کنه و تو زندگیش اتفاقاتی میفته که شاید من ندیدم و ندونم اما دلیل بر عدم وقوعش نیست.  

این شد که برای مدتها دست کشیدم از هر چی غزل و قصیده و مثنوی و شعر کهنه و نو و خلاصه مواردی ازین دست، چون حس خوبی نسبت به آدمی که پشت اون اثر هنری بود نداشتم... کم کم و به مرور زمان یاد گرفتم هر چیزی رو به خاطر خودش دوست داشته باشم. از هنر لذت ببرم بدون اینکه اون لذتو با تصویری که از خالق اون اثر توی ذهنم شکل میگیره، خراب کنم... شعر بخونم... فیلم ببینم... داستان بخونم و بتونم ارزش کار هنریو جدای از هنرمندش بسنجم. 

الان حس می‌کنم چقدر بچه بودم... چه اون موقع که فکر می‌کردم شعرا و نویسنده‌ها بعد از پیامبرا و امامان مقدس‌ترین موجودات روی زمینن... و چه اون موقع که دونستن خیلی از حقایق در مورد زندگی‌هاشون باعث شد نتونم از آثارشون لذت ببرم.