باختیم...
------------------------------
قطعی برق را عشق است! با رفتن برق عزیز سرورهای واحد آی-تی قطع شده و وقتی برق مجددن بیاید ایشان (همان سرور جان ها) ریست میشوند و درنتیجه انگار اول روز است! فایدهاش؟ خوب معلوم است تمام سهمیه اینترنتجانم را تا قطع برق (مطابق جداول شرکت برق عزیز) مصرف مینمایم و با قطع برق و آمدن مجدد آن دوباره کل سهمیه روزانه نتم پدیدار خواهد شد! هورااااا! همیشه هم که بد نیست یه جای بی در و پیکر زندگی کنید!
ما در تمام طول عمرمان حسود نبودیم و حسادت نکردیم... اما درحال حاضر صادقانه به تمام عالم و آدم حسادتمان میآید! چرایش بماند...
ما در تمام طول عمرمان به این راحتی در آزمونی ثبت نام ننموده بودیم! اما در حال حاضر به راحتی آب خوردن این کار را انجام دادیم! وقتی بخواهد بشود میشود...
ما در تمام طول عمرمان اینقدر با فروشندههای هیض مواجه نشده بودیم! ولیکن در حال حاضر به آخر هیضی این جماعت پی بردیم! چرایش بازهم بماند. اما گمان دارم چشمهایشان به دوربین هایی مجهز است که بافت البسه آدم را در کل دیتکت نمیکند! الله اکبر...
ما در تمام طول عمرمان اینقدر پول صرف اپیلاسیون نکرده بودیم! در این چندماه اخیر، میزان شجاعت خونمان بسیار افت کرده است و به همین خاطر نوبت اپیلاسیون که میگردد ما باید به خودمان و روحیهمان و ذهنمان جایزه بدهیم و تقویتش نمائیم. بنابرین مدتیست که ساعاتی پیش از انجام این عمل خطیر جهت بالا بردن روحیه سری به بازارها و مراکز خرید میزنیم و از خجالت خود در میآئیم تا روحیه هه کَمَکی بالا رود و آمادگی لازم برای رفتن به سالن را داشته باشیم! نتیجهاش چیست؟ هر بار انجام این عمل خطیر 220 هزار تومان برایمان آب می خورد. 200 هزار تومان هزینه خرید جهت بالا رفتن روحیه و شجاعت خون و 20 هزار تومان هم هزینه اصل قضیه! نه نمی صرفد!
ما در تمام طول عمرمان اینقدر ... و ... و ... نبودیم. ولش کن اصلن.
ای عشق من... منو ببخش به خاطر تمام لحظاتی که تو رو پنهان کردم. به خاطر تمام وقتایی که از تو ازم پرسیدن و سکوت کردم و جوابی ندادم... شرمنده ام. بهت اعتماد نداشتم! عملکردت تو روزای اول حضورت من محافظه کارو ترسوند. نه اینکه دیگه دوستت نداشتم... نه! خدا میدونه همیشه دوستت داشتم! همیشه! سالهای ساله...
اومدم که عذر بخوام ازت... اومدم که بگم پشیمونم! منو ببخش. میخوام همه بدونن که چقدر می خوامت! دیگه مهم نیست ته این بازی چی باشه... برنده یا بازنده... دیگه مهم نیست! مهم اینه که من دوستت دارم! چه ببری چه ببازی! منو ببخش که دیشب خواب بهم غلبه کرد و تنهات گذاشتم... هرچند که بازم پیروز از میدان بیرون اومدی و رفتی جلو. بهت افتخار میکنم! دوستت دارم! تو تیم مورد علاقه منی! واسه همیشه! حتی اگر توی بازی آخر ببازی من بازم دوستت دارم!
موفق باشی عشقم...
اول از همه ممنون از تصوراتتون راجع به من در دو پست قبل! اینم برای اینکه بدونید چه موجودی رو تصور کردید! (به علت مورد سرزنش واقع شدن از طرف یکی از دوستان (که چقدر خل و دیوونهای و این چه کاریه کردی!!!) عکسمو برمیدارم تا موردی پیش نیاد! اما تف به ریدر که این چیزا حالیش نمیشه!)
یکی از الطافی که خداوند به من داشته اینه که زبانم خوب بوده و خوب مونده! وقتی درس و دانشگاه رو تمام کردم نگران بودم زبانم ضعیف بشه و دیگه نتونم به خوبی حرف بزنم. سرکار که اومدم همه چیز خلاف تصورم شد. توی این سه سال کارT همش با انگلیسی سر و کار داشتم و خوشحالم که زبانم فراموش نشد که هیچ کلی هم بهتر شد. البته دلیل داره ها!!! چون مجبور بودم افتضاحترین لهجه ها رو بفهمم. قبلنا وقتی فیلم میدیدم لزومن کل فیلم رو نمیفهمیدم اونم فیلمای هالیوودی که کلی لهجههای درست و حسابی دارن. اما الان وقتی فیلمی رو میبینم کامل میفهمم. آهان... اینو میگفتم که دلیلش اجبار به درک لهجههای گوناگون بود. توی جلسات مجبور بودم و هستم که بفهمم. فیلم نیست که بگی ولش کن! همش بحث و جدل و مذاکرات کاریه که اگر با نفهمیدن یه پله عقب بمونی عملن باختی... اینه که مجبور شدم بفهمم! نمیدونم چقدر مواجه بودید با خارجیهایی که انگلیسی زبان دومشونه. بعضی ازین ملیتها چنان لهجههای افتضاح و خندهداری دارن که بیا و ببین. بعضی لهجهها رو اینجا تقلید!! میکنم... فینگیلیش بخونین!!!
English-Italian accent:m
They say Di dakoomeeeenteee iz noooooot resivdeeeee yet!m
It means The document is not received yet.m
You come to sleep in their meetings because of the long boring tensions of their accent!m
English-Japanese accent:m
They say Our Board haaaaaa has oooooooo some haaai problems lets say regarding oooooooo hai haaaaaaaaaa sanctions!!m
It means Our Board has some problems let’s say regarding sanctions.m
Hai in Japanese means yes! Japanese use this word at least twice in one sentence! Better to know Japanese do not have any word meaning NO!!!!!! I don know what does ooooo and haaa mean! They come to snore in their English speaking!m
English-Indian accent:m
They say OOOOOOOOOOO eeeeee OOOOOO! Just some bubbles coming out!!!m
It means This matter has the same implication on us and there is no reason to ignore holdups.m
You can understand nothing at all with this sophisticated embarrassing accent! It sucks!m
They say Dize organizat’sione issue shoulden very fast bekomen solven!!!m
It means This organizational issue should become solved very fast.m
Actually, they speak their own Deutsch language! Better for you to learn their language than them to learn English!m
They say Sobhaaaaanallahhhh! How can we deal with such stuff?!!! AllahoAkbar!m
It means oh my god! How can we deal with such stuff? It’s somehow astonishing!m
Fortunately they speak good English in their profession, but without knowing any other stuff regarding the language!m
English-Iraninan Accent:m
We say I sink vat we should eeespik!m
It means I think we should speak!m
We Iranian do have a category of Ba-Klas words namely Bear in mind! As a matter of fact! Already! Actually! Jeopardize! To be honest! If any! Ok!!!! The more we use these words, more Ba-Kelas we are!!m
قطره باید سنگین باشه واسه افتادن...
اگر قطره باشی و بی وزن، میچسبی به سطح... محکم و دیوانهوار
سنگین اما اگه باشی فرو میریزی.
نمیشه کنترلت کرد و جلوتو گرفت...
سنگین وقتی باشی... مثل اشک.
من دست چپم. ازون مدلایی که همه کارامو با دست چپم انجام میدم و دست راست واسم فقط حکم یه دست کمکی داره. الان مدتیه که سمت راست گردنم و شونه راستم عجیب درد میکنه و تیر میکشه. هرچی فک میکنم نمیفهمم آخه من که با اون سمت بدنم کاری نمیکنم پس چرا اینطوری میشه. بالاخره اما فهمیدم. نیست من دست چپم حکمن خدا قلبمو برعکس همه آدما چپونده توی سمت راست قفسه سینه ام!! اینکه شونه و گردنم از سمت راست تیر میکشه واسه اینه که قلبم تیر میکشه!!! ببین تورو خدا توی جوونی ناراحتی قلبی گرفتم!
من در دو مورد خیلی عمده به مادربزرگ عزیزتر از جانم رفتم. یکی اون خال روی دستمونه که هرجا باهم بریم همه میفهمن. یکی هم در میزان علاقه به غذاهای تند و فلفلی. من میتونم یه غذای بینهایت تند و با لذت بخورم. یادمه با یه جمعی نهار میخوردیم و غذای تندی سرو میشد... همه واسه خودشون کشیدن و مشغول شدن. دقیقن تمام اون جمعیت یک قاشق توی دهنشون گذاشتن و دقیقن قاشق رو بدون اینکه دست بخوره از دهنشون در آوردن! چه کار زشتی واقعن! من اما دو تا کفگیر کامل خوردم و اگر روم میشد بیشترم میخوردم.
راستی دوست دارم بدونم شماهایی که دوستامین و اینجا رو میخونید چه تصوری از من دارید؟ چه به لحاظ قیافه چه به لحاظ شخصیتی. حتمن برام ذهنیتتون رو بنویسید. البته به جز اونایی که منو دیدن چون دیگه ذهنیت نمیشه واقعیت میشه!
به یه بازی هم دعوت شدم از طرف Medicineman عزیز.
اگر بهم بگن یه روز از عمرم مونده چیکار میکنم؟
واقعیتش واسم جالب بود و به پاسخی که دوستام به این سوال داده بودن خیلی دقت کردم.
من اگر بدونم فردا میمیرم به هیچ کسی نمیگم و اون یه روز رو تنهای تنها میگذرونم. پیش عزیزانم نمیمونم چون هم واسه من سخته جدا شدن ازشون و هم واسه اونها. در نتیجه بهتره نه اونها رو اذیت کنم نه خودمو. به منظور عذرخواهی و دل به دست آوردن هم پیش هیچ کس نمیرم چون اونی که بخواد منو به خاطر مردنم ببخشه همون بهتر که نبخشه. یه بخش روزو میشینم با خداجونم حرف میزنم که هنوزم نمیدونم راجع به چی. بعدشم وصیت میکنم همه اعضامو ببخشن به کسایی که نیازمند اهدای عضون. در نهایتم اون کفش خوشگل پاشنه بلندهامو که معمولن به علت بلندی قد هیچ وقت نمیپوشم رو پام میکنم و تنهایی میرم سینما و بهترین فیلم روی پرده رو میبینم. بعدشم میرم اون رستوران هندی که عاشق غذاهاشم و یک غذای تند و عالی با انوع و اقسام مخلفات سفارش میدم و لذتشو میبرم. دیگه همین دیگه. بعدم پیش به سوی خدا.
یه جمله شش کلمه ای هم باید بگم اگر درست فهمیده باشم...
حرفی نمونده باقی... سکوت حرف آخر...
خوابم... اما همیشه وقتی خوابم هم میدونم که خوابم.
صدای موبایل توی اتاقم میپیچه... اساماس دارم. میدونم که نصفه شبه... اساماسای نصفه شب همیشه هیجان انگیزن! چشممو باز میکنم. یه حس عجیبی وجودمو میگیره. دوست دارم حدس بزنم اون اساماس چیه؟ کی فرستادش؟ حتمن یکی نصفه شب خوابمو دیده و از خواب پریده و نتونسته جلوی خودشو بگیره و اس ام اس داده!!! سعی میکنم حدس بزنم کیه... نمیشه حدسی زد... سعی میکنم انتخاب کنم دوست دارم از کی باشه... اما قبل از اینکه ذهنم کسی رو انتخاب کنه میپرم و گوشیمو بر می دارم...
یه شماره عجیب 5 رقمی... و کلی عدد و رقم...
شهری...
بین شهری...
پیام کوتاه...
و...
اولش معنی این اعدادو نمیفهمم... اما بعد چند ثانیه... تنها چیزی که توی دلم میگم اینه...
تف تو روحت ای مخابرات! نصفه شبم ولمون نمیکنی...
وقتی به تختم برمیگردم همش دارم فکر میکنم خدایا چرا این دوره اینقدر زیاد شده صورتحسابم؟
PS: یه نظریه هست که میگه حداقل دونفر توی این دنیا هستن که حاضرن به خاطرت بمیرن... یه نظریه دیگه هم هست که میگه آدمها میتونن با 9 تا لینک به هر آدمی! هر آدمی! توی این دنیا مرتبط بشن! منم دلم میخواد یه نظریه بدم... یکی توی این دنیا هست که ممکنه شب و روز به تو فکر کنه! بدون اینکه تو حتی فکرشو بکنی. بدون اینکه حتی به ذهنت خظور کنه. پس خدا رو شکر کن. شکر کن به خاطر داشتن کسی که تو شاید حتی نشناسیش اما اون شب و روز به یادته. خدا رو شکر کن.
@هیچ وقت در مورد تقلب کردن عذاب وجدان پیدا نکردم. دوران دانشجوییم هم کم تقلب نکردم. اما نکته مهم این بود که همیشه باید یه انگیزه ای از تقلب کردن میداشتم. خیلی وقتا نمره انگیزه خوبی نبود. لااقل برای من. خیلی وقتام تقلب کردن جنبه fun داشت واسم. چند تا دوست برقی داشتم یادمه سر امتحاناشون جوابای اشتباه به هم میرسوندن تا نمره بقیه کم بشه! بیتا جون به خدا ربطی به تو نداشتا!!! اما بچه های دانشکده ما خوب بودن تو تقلب کردن. سال به دوازده ماه با خیلیا سلام و علیک نداشتیم اما روز امتحان سر همین تقلبها کلی با هم رفیق میشدیم.
یادمه یه درسی داشتیم که اصلنم درس سختی نبود اما استادش عادت داشت سر امتحانهاش یه عالمه سوال بده با وقت خیلی خیلی کم. من و دوتا از بچه ها باهم قرار گذاشتیم سر امتحان این استاد سوالها رو تقسیم کنیم. در واقع مطالب کتابو هم تقسیم کردیم. سر امتحان استاد بدجنس 4 تا سوال داده بود هر سوال 6 تا بخش. 1.5 ساعتم وقت! ما هم سوالها رو تقسیم کردیم و تقبلی کردیم جانانه. تمام سوالا رو هم حل کردیم. نمره ها رو که دادن عجیببببب نمره ما سه تا کم شده بود. پرو پرو رفتیم اعتراض. استاد چون وقت نداشت به سه تامون گفت با هم بریم اعتراض. پرو پرو سه تامون سه تا برگه کپی همو جلو استاد گذاشتیم و معلوم شد دقیقن سر یه سوال استاد عزیز ما متوجه منطق پشت راه حل ما نشده. پرو پرو سه تامون یه راه حل رو بهش توضیح دادیم و بنده خدا به هر سه مون نمره شو داد و کلی خوش خوشانمون شد و شدیم جزو نمره خوبای کلاس! الان که فکر میکنم میبینم اون بنده خدا اونقدرم احمق نبود که نفهمه چه تقلب جانانه ای کردیم ما... فقط به رومون نیاورد! تیریپ جوانمردی و اینا...
@سر همین تقلب یه خاطره دیگه هم یادم اومد که دوست دارم بنویسم. اولین روز دانشگاه معمولن واسه ورودیهای جدید برنامه خاصی میذارن که با رشته و ... آشنا بشن. ما هم همینطور. روز اول دانشگاه بچه های سال بالاییمون واسمون برنامه گذاشته بودن. یادمه وسطای روز مارو بردن توی یه کلاس درسی و فوری یه عالمه برگه سوال جلو رومون گذاشتن و گفتن این یه امتحان مهمه که از همه ورودیهای جدید گرفته میشه و هر کی توش نمره نیاره یه عالمه پیش نیاز میخوره بهش... ماها همه شکه... بدون آمادگی هممون رو نشونده بودن امتحان درسی رو بدیم که هیچ وقت نخوندیمش!! در واقع اون درس رو ما 4 ترم بعد جزو دروس تخصصیمون باید پاس میکردیم. همه ترسیده بودن اساسی. شروع کردیم به حل سوالها یا در واقع تلاش برای حل سوالها و من به شخصه هیچ سوالی رو نتونستم حل کنم. کلی هم ما رو ترسوندن که به هیچ وجه تقلب نکنید و اگر تقلب کنید از دانشگاه میندازیمتون بیرون! ما هم سرمون رو ورقه خودمون مث بچه مثبتها یهو دیدیم مراقب جلسه شروع کرد سر یه دختری که داشت امتحان میداد جیغ کشیدن... دختره رو به جرم تقلب کردن گرفتن و اونقدر باهاهش دعوا کردن که نمیدونید... قلب همه ماها تالاپ و تولوپ میزد اونم روز اول دانشگاه! دختره هم گریه کنان التماس میکرد که ببخشید و ... سر اون امتحان حالی از ما گرفته شد گه نگو... روز اول دانشگاه با دعوایی که با اون دختره شد و امتحانی که هیچیشو بلد نبودیم مثل زهر مار شد واسمون. اون روز یکی از معدود لحظاتی بود که حس کردم ذهنیت بقیه از جایی که من درس میخونم تا حدی درسته.
آخر اردوی اون روز فهمیدیم که قضیه اون امتحان و تقلب اون دختره و دعواها همه سرکاری بوده و میخواستن الکی ما رو بترسونن و خلاصه آخر اردو کلی خندیدیم از دست سال بالایی های بدجنس واسه شیطونیاشون. اون دختری هم که تقلبشو گرفتن یکی از همون سال بالاییها بود که یواشکی خودشو قاطی ما سال اولیا کرده بود و خلاصه نقش بازی میکرد...
این بود خاطره من! جوونی یادت بخیر!
سلام!
میخوام بچه مو بهتون معرفی کنم. این نینی منه!!! الهی مامان قربونش بره! اسمشم بایرامه!
بایرام به خاله ها و دایی ها سلام کن...
بچم بایرام قربونش برم جدیدنا خیلی میخوره چاخ شده شیکم در آورده!
نمیدونم هر کسی چقدر استعداد اینو داره که اتفاقات زندگیشو بندازه گردن در و دیوار و تقدیر و سرنوشت و حکمت خدا و ...
برای من این قضیه مثل یه موج سیکل تناوبی داشته. خیلی کمتر آره و خیلی بیشترم نه. در اکثر مواقع خودمو مقصر میدونم. خودمو باعث و بانی خوب و بد زندگیم میدونم. دوستی دارم که هر وقت اتفاق ناخوشایندی واسش میفته خیلی ساده میگه طلسمم کردن! جادوم کردن! اما من اینطوری فکر نمیکنم. هر چی بوده خودم کردم. شاید مستقیمن نه. اما اگر بخوای زنجیرها رو به هم وصل کنی یکی ازین زنجیرها خود منم.
برام مهم نیست که کسی چی راجع بهم فکر کنه. برام مهم نیست کسی بیاد اینجا رو بخونه چه قضاوتی بکنه. حس الانم اینه: دلم واسه خودم میسوزه. همیشه زودرنج و حساس بودم. چیزای خوب خیلی زیادی داشتم اما اونقدر واسم بدیهی شده حضورشون که معمولن حسی بهشون ندارم. خیلی وقتها حتی فکر میکنم اگر اینقدر به خودم زحمت نداده بودم شاید به نفعم بود.
دوران دبیرستانو توی یه مدرسه خوب و در واقع خاص گذروندم. هیچ وقت درس نمیخوندم. نمرههام افتضاح بود. حتی سر کلاس درس یک کلمه هم گوش نمی دادم. طوری وضع خراب شد که معاونمون مادرمو خواست و اولتیماتوم داد که اگر ترم بعد جبران نکنم ازون مدرسه باید خداحافظی کنم. چشمم ترسید. یه جورایی عذاب وجدان داشتم نسبت به خونوادم. همش حس میکردم این همه برام زحمت کشیدن من همچین مدرسهای درس میخونم درست نیست ناراحتشون کنم. ترم بعد سعی کردم حواسمو بدم به درسهام. شاگر اول شدم. خنده دار بود. تمام نمره هام به جز درس پرورشی بیست شده بود. دو ترم گذشت و من کنکور دادم. یادمه سر جلسه کنکور خیلی بهم فشار اومد. سوالای ریاضی فوق العاده سخت بود. من تمام اون مدت به جای اینکه روی سوالها تمرکز کنم هول برم داشته بود که خونوادم این همه برام زحمت کشیدن و من نمیتونم جواب چارتا تست ریاضی رو بدم. به جای اینکه به آیندهام فکر کنم همش به ناراحتی خوانوادهم فکر میکردم. 20 دقیقه چت کرده بودم. منگ منگ. انی وی هر طور بود گذشت و نتیجه کنکورم هم عالی شد. یه رشته خوب یه دانشگاه خوب... اونم گذشت... فوق خوندم. رفتم سر کار... یه جای خوب. همه چیز اوکی هست.
الان که به همه این سالها نگاه میکنم میبینم برای اینکه چیزایی داشته باشم که جامعه میپسنده خیلی چیزا رو از دست دادم. خیلی چیزا رو. خدایا شکرت. اما آیا trade off درستی کردم؟ من نمیدونم. من به این همه سالی که گذروندم و بیشتر از اینکه به خودم فکر کنم به بقیه فکر کردم، شک دارم. به این همه تلاش شک دارم. مقصرم خودم هستم. نباید میترسیدم. نباید به بقیه بیشتر از خودم اهمیت میدادم. نتیجه اش این شده که متنفرم از خودم به کسی اطلاعات بدم. متنفرم که خودمو به کسی معرفی کنم. دوست ندارم از خودم حرف بزنم. بقیه چه میدونن در ازای این چیزایی که به نظر بهبه و چهچه داره چه چیزایی رو از دست دادم. چه چیزایی رو کشتم... وجودمو، احساسمو جوونیمو دیوونگیهامو... همه رو کشتم. برای اینکه به این نقطه برسم. دیگران فرقی نکردن. همه خوشحالن و راضی. من الان که اون بالا و پایینها رو گذروندم و تموم کردم این خلا رو حس میکنم. خلا چیزایی که از دست دادم. خلا نداشته ها. من نداشتن این چیزا رو گردن کی میتونم بندازم؟ نبودن تمام چیزایی که الان به یه لحظه بودنشون نیاز دارم گردن کی میتونم بندازم؟ یادمه استادی داشتیم توی دانشگاه روز اول کلاسش گفت همه اینها میگذره. شماها آفریده نشدید که چارتا واحد پاس کنید... هدفتون باید برتر از این حرفها باشه... یادمه روز اولی که سر کار اومدم رئیسم بهم حرفایی زد که هیچ وقت فراموش نمیکنم. برعکس همه که بهبه و چهچه شون به راه بود اون سرزنشم کرد. سرزنشم کرد به خاطر کشتن و از دست دادن چیزایی که الان میدونم مهم ترن. من اون روز خندیدم. ته دلم به همشون خندیدم. به کوته فکریش. به طرز فکرش... اما الان میفهمم که رئیسم درست میگفت. استادم درست میگفت. من موندم و حسرت تمام اون چیزایی که ندارم... من موندم و حس تقصیر. من باید خودمو خیلی بیشتر از این حرفها دوس میداشتم. من مقصرم. اعترافش خیلی سخته. کاش میشد گردن کسی انداخت. کاش میشد بهش فکر نکرد. کاش امروز این جمله لعنتی از دهن تو در نیومده بود تا من به این تلخی اعتراف نکنم. بذارم داغش پس دلمو بسوزونه اما اعتراف نکنم. الان خالی خالیم... تسلیم. نول نول!
اگر نظردهی رو میبندم فقط واسه اینه که بگم مجبور نیستید دروی وریهای ناشی از بالا پایین افکار منو بخونید و بهش فکر کنید.
عین 5 روز رو میخواستیم بریم مسافرت. سهشنبه کله صبح پرواز داشتیم شنبه نصفهشب هم برگشت. به مناسبت بعضیها!!!! پرواز سهشنبه مون کنسل شد. توی فرودگاه هم خبرشو اعلام کردن!!!! ما هم دست از پا درازتر برنگشتیم که هیچ... 5 روز تمام رو به در و دیوارها نگاه کردیم و الان آمار تمام ترکهای روی دیوار رو دارم. خیلی مملکت گل و بلبلی داریم. خیلی وقتا قلقلک میشم که بیخیال همه چی بشم و برم. کنسل شدن سفر به کنار ماهواره عزیز هم نمیدونم چش شده بود که به فنا رفته بود. 90 درصد کانالها رو نمیشد گرفت. مامان جون فکر کردن تنظیمش به هم خورده! رفتن و هی چرخوندنش و خلاصه همون چند تا کانال معدود هم پرید و ما عین 5 روز در خدمت برنامههای زیبا و جذاب تیوی خودمون بودیم. من نمیدونم آدمها چقدر میتونن انگیزه داشته باشن فیلمهای با مضمون یکسان بسازن. یکی شیمیایی شده تو جنگ یه زنی عاشقش میشه میفته به پاش که شوهر من شو و این آقا هم در کمال انسانیت و به حکم وظیفه! با اون خانوم ازدواج میکنن و بعد یه مدت بیماریشون عود میکنه و تازه یادشون میاد که نباید زندگی خانومه رو تباه کنن و یک سگ اخلاقی میشن که نگو!!! زن بدبخت هی میسازه هی دم نمیزنه هی سکوت میکنه. آخرشم آقاهه ساک خانومه رو میده دستش و میگه برو خونه بابات! تازه خیلی جوونمرده نمیخواد بگه من مریضم و شیمیاییم! بعدش خانومه طی حرکات ژانگولربازی میفهمه مریضی مرده رو و ول کن شوهره نیست و از شوهره انکار و از زنه اصرار و آخرشم مرده میمیره و زنه به همسرش افتخار میکنه. حالا این فیلم یه بار واسه یه مرد شیمیایی یه بار واسه یه مرد فلج یه بار واسه یه مردی که ترکِش خورده یه بار واسه یه مردی که سرطان میگیره و .... هی ساخته میشه. هی ساخته میشه. هی ساخته میشه. ملتم هی نگاه میکنن. هی عبرت میگیرن. هی تحت تاثیر قرار میگیرن! اینم صنعت فیلمسازیمون!
اصلن دوست دارم غر بزنم. چیه؟!!!
من اصولن عاشق خرید انوع و اقسام لوسیون و کرم و تونر و ... هستم. یه لوسیونی جدیدن خریدم که پاک کنندة Deep Action هست. آقا جان هر دفعه ازش استفاده کردم صبح که از خواب بلند شدم دو سه تا جوش ریز روی صورتم پدیدار شده! خیلی جالبه! این یعنی پیامد اینکه پوست صورتت Deeply cleanse بشه ظهور چند تا جوش روی صورت خواهد بود! هورا بکشید واسه سازنده این لوسیون. فکرم نکنید ازین کرمهای الکیه ها. نه. کلی پولشو دادم از ایرانم نخریدم.
دیگه چه غری بزنم؟؟
آهان! این مربیهای جیم عین آرایشگرا میمونن. کار هیچ کس دیگه رو قبول ندارن. من مدتیه در آن واحد دو تا جیم مختلف میرم. نمیتونم که هر جا میرم به حرف مربی اونجا گوش بدم که!!! تا میری تو و شروع میکنی خودت طبق برنامه خودت ورزش کردن میان جلو و همچین با دهان باز بهت زل میزنن و راجع به ورزش کردنت اظهار نظر میکنن که تو فک میکنی الان اگر دو ثانیه دیگه این تمرینا رو ادامه بدی تنت شیش تیکه میشه! کاملن معتقدن که هر تمرینی جز تمرین اونها کشنده است!!! همشم خودشونو به تو کار دارن! منم جدیدنها فهمیدم اینطوریه جیم که میرم کسی بهم گیر بده میگم ببخشید من Trainer شخصی دارم و برنامه های اونو اجرا میکنم. بعدشم میگم منو اینطوری نبینید ها!!!! من 100 کیلو وزنم بوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!! با Trainer فعلیم یه ساله دارم کار میکنم اونقدرررر عالی بوده که الان شدم 65 کیلو. طرفم دهنش باز میمونه و میره پی کارش و از دور چهارچشمی حرکاتتو نگاه میکنه و به ذهنش میسپره تا بعدنا ازشون استفاده کنه!
آخی! غرام تموم شد.