-
?
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 19:41
چند روز پیش یک پورشه پانامورا دیدم صاحبش توش نشسته بود و ساندویچ کالباس گاز میزد.
-
خطر کن
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 20:42
آدم باید ریسک کنه گاهی. ریسک کردن برای آدمهای محافظه کار خیلی سخته.
-
فیسبوک
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 14:11
چند روز پیش تو باشگاه یکی از بچه ها رو دیدم که توی فیسبوک همدیگه هستیم. حتی با هم سلام علیک هم نکردیم. فقط همدیگه رو تو فیسبوک لایک میکنیم. گاهی وقتا شک میکنم زندگی واقعی ما آدما کدومه؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 22:06
خوب به سلامتی امتحان هم پشت سر گذاشته شد. میمونه من و قولی که به خودم دادم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 21:29
بله عزیزان من... آدم برای اینکه تغییر کنه باید تغییر کنه.
-
دنیای در گذر
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 21:14
این روزها خیلی تحت تاثیر گذر زمانم. زمان چقدرررر زود میگذره. از گذرش برای خودم خیلی ناراحت نیستم. گیرم که چندتا تار موم هم سفید بشه و جوونیی که میگن گذشت و رد شد، خیالی نیست. دردناک ترین بخش این ماجرا وقتیه که پیر شدن پدر و مادرت رو به چشم میبینی. وقتی مادرت از درد دستش گلایه میکنه. وقتی پدرت موقعی که پا میشه مکث...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 22:20
بسیار سرما خوردگی هستم.به جز این مساله اتفاق جدیدی نیفتاده که خوب دال بر این است که اینجانب در کمال دست و دل بازی وقت گرانبها را خرج میکنم. خدا خودش رحم کنه چون تجربه نشون داده تق این ولخرجیهای بیمورد به زودی یکجا در خواهد آمد و اونجا دیگه هیچ تنابنده ای نمیتونه به دادت برسه.
-
نمیدونی
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 00:09
من عاشق این آهنگ جدید گوگوش شدم: نمیدونی... نمیدونی. تو که حال منو نمیدونی. نمیمونی نمیمونی! البته چندان اتفاق خاصی نیفتاده. وقتی من چیزی رو خیلی دوست داشته باشم اونقدر بهش گیر میدم که در آینده نزدیک حالم ازش بهم میخوره. شاید برای همین تو زندگیم مشغول چیزهایی هستم که چندان دلبستگی بهشون ندارم. بهتر... اصلن حوصله ی...
-
باز هم گرفتاری
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 21:14
بسیار بسیار شلوغ شده سرم. خیلی حس خوبی بهم میده دنیای این روزام. کار موردعلاقه امو انجام میدم. همه فکر و ذکرم شده این گزارش. پیشنهاد نوشتن یک کتاب خارجی هم به این خوشی دامن زده. کنار همه اینها برای اولین بار تجربه تعامل با دانشجوها و اینکه زیر نظر تو باشن. اونم دانشجوی دکتری. انگار دوباره متولد شدم. دنیام عوض شده....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 19:56
استاد شاید یک روزی بهتان بگویم که آخر چرا این موضوع را به من سپردید؟ روزهایم به شدت تحت تاثیر کاری است که به خواسته شما دارم انجام میدهم. من در تمام طول زندگی ام جدای مسائل شخصی خودم، تنها به واسطه دو موضوع کلی متاثر شدم و اشک ریختم. یک فقر، دو بیماری. و الان اشک میریزم و تایپ میکنم و گزارش مینویسم. به حال خودمان....
-
وای دوباره از نو
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1391 19:42
داشتم فکر میکردم که باید خاطرات روزانه ام را ثبت کنم جایی. و یاد تو افتادم... چند سال ایست که خاک گرفته ای. دوباره میسازمت :)
-
آخر قصه همینجاست
شنبه 15 آبانماه سال 1389 21:19
حذف شد خداحافظ
-
فقیر میشویم
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 15:01
برای اولین بار بعد از شاغل شدنم حسابم خالیه خالی شده... کلیم تا آخر ماه مونده. به به... به به... باید برم سکه بفروشم. PS: هر کس درخواست کمک مالی به اینجانب بدهد خر است.
-
خفه شدیممممممم
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 11:53
بار الها... به برخی از مردان ما ذرهای شعور عنایت بفرما، تا استحمام را در برنامه روزانه خویش قرار دهند و بوی گندشان یک واحد را در شرف مسمویت قرار ندهد. الهی آمین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 13:57
آخه این همه دانشگاه... چرا ایران باید منحل بشه... کاش جای ایران یه جای دیگه رو منحل میکردن. مسئولین یه التفاتی بکنن من گزینه های جذابتری هم به نظرم میرسه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 09:35
دیدیم دیریست خاک اینجا را نتکاندیم آمدیم پستی صاطع/ساطع نماییم. امروز حسن نیست پارتی میباشد در ضمن... آخ راستی یادم رفت این رو ثبت کنم جمعه عروسی یکی از بهترین دوستام بود. بسی بسی خوش گذشت و بسیار رقصیدیم از اول تا به آخر... و هنوز هم لنگ لنگان راه میرویم. الهی که خوشبخت و سعادتمند بشن. براشون بهترین آرزو ها رو دارم....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آبانماه سال 1389 10:37
امروز روز خوبیه. چون من از صبح دارم به مناسبتهای مختلف شیرینی میخورم. نیم ساعت دیگه هم تولدبازی داریم در واحد دوستان و کیک میخوریم. روزی که با شیرینی توام باشه حقیقتن روز خوبیه :)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مهرماه سال 1389 21:35
تصمیممو گرفتم. به محض اعلامش اشکهام جاری شد... به دلم نیست... خدایا خودت حمایتم کن.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مهرماه سال 1389 19:35
چقدر سخته آدم بتونه به میل خودش زندگی کنه... من واقعن این هتر و ندارم. همیشه فکر میکنم ایا مادرم پدرم عزیزانم فلان کس بهمان کس راضیه راضی نیست یا هست یا چه... کاش اینطور نبودم. کاش حس میکردم آزادم تو زندگیم همون کاری رو بکنم که دلم میخواد. کاش خانوادم این همه ازم توقع نداشتن. باید تا فردا تصمیممو بگیرم. خدایا... مددی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 16:09
یه حال عجیبی دارم... یه خواب عجیبی دیدم دیشب... دنیای این روزهای من خیلی هم برام مانوس و قابل فهم نیست. اما هر چی هست لابد یه حکمتی داره. قبلترها خیلی بیتاب میشدم اینطور مواقع. الان اما انگار همه چیز، مثل آبی که جذب یه تیکه اسفنج میشه و دیگه اثری ازش نمیمونه، در لایه های درونی وجودم رسوخ کرده. دیگه اثری ازون بی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 13:06
دل نگران یه عزیزی هستم. دلم میسوزه به حالش و شور میزنه براش... اما کاری هم نمیتونم بکنم. شاید بتونم ها... اما به خودم اجازشو نمیدم... ایشالا که این نگرانی بی مورد باشه. ایشالا
-
یافتم :)
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 10:26
تو مبحث سیاستگذاری یه اصلی وجود داره. اونم اینه که باید میان هدف و کارکردهای یک سیستم تمایز قائل شد. خیلی وقتها عدم تعریف مناسب هدف و کارکردها باعث میشه تاکید به جای هدف روی یک کارکرد خاص قرار بگیره. میپرسین چه اتفاقی میفته؟ مشخصه که به دلیل تعامل اون کارکرد با هدف، با تاکید روی کارکرد هم میشه تا حدی به هدف نزدیک شد....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 09:01
امروز یک کار بیسیار بیسیار مهیج انجام دادیم و بیسیار بیسیار در حالت شعف به سر میبریم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 16:00
کاش میتونستم دردمو به یکی بگم. کاش با گفتنش بار غمم کم میشد. خدایا فقط تو میدونی. خودت آرومم کن. خودت بارشو از رو دوشم بردار... سه شبه خواب به چشام نیومده...
-
:)
شنبه 3 مهرماه سال 1389 08:44
من می تونم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 12:23
و مکرو و مکر الله... و الله خیر الماکرین
-
لذت
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 13:24
این روزها لذت های به نظر کوچیک حسابی کیفورم میکنن... از پنجره آشپرخونه بگیررررر تا همین لیمو کوچولویی که هی قل قل میخوره و و و...
-
؟
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 13:20
نمیدونم چرا بعد از این همه هنوز باید با تو کانکت باشم؟ تمام شبایی که من خواب به چشمم نمیاد میدونم که باز داری به من فکر میکنی. کاش همین شبا هم تمام بشه.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 12:02
فک کن یه جایی باشی که همه میشناست اما تو هیچ کسو نمیشناسی... دروغ چرا... حس باحالی بود :)
-
معجزه
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 14:27
در سوپرمارکتهای تهرونمون یه خوراکی وجود داره به اسم نوشیدنی کارامل دنت که یکی از بی نظیرترین طعمهایی رو داره که میتونی تصور کنی. واقعن معرکه س... واقعن!!!