خوب دلم میخواد یه چیزی بنویسم به زور... اما هر چی فکر میکنم نمیدونم دقیقن چی باید نوشت... یعنی حرفی ندارم... اینو نوشتم تا به قول یکی از دوستان مازوخیسمم ارضا بشود!
دنبال یه نشونه ام که بفهمم دوستم داری یا نه... حالا یا نشونم دادی و من خنگ بودم نگرفتم. یا صبرم کمه و باید حالا حالا ها وایسم. یا هم که وقتی دوستم نداری دیگه نشونه رو کردن به چه کاری میاد... ها؟ کدومشه خدا جون؟
دختر هیجده ساله برای بار دوم باردار شده و وقت دنیا اومدن بچه شه... متاسفانه به دلایلی که من ازش سر در نمیارم موقع زایمان دچار خونریزی شدید میشه و بینائیشو از دست میده. توی 18 سالگی بچه دومتو بیاری و همچین بلایی سرت بیاد... هیچی از زندگیش نخواهد فهمید... و شوهری که احتمالن با شنیدن خبر کوری زن جوونش داره دنبال نفر بعدی میگرده...
میدونی؟ با دیدن این چیزها اولین فکری که به سراغم میاد اینه که اگر جای این آدمها بودم خدای من چه شکلی میشد؟ چه رنگی به خودش میگرفت؟ چه معنایی پیدا میکرد؟
میبینی ایمان بندهات چقدر ضعیفه؟
از منزل کفر تا به دین یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش می دار
چون حاصل عمر ما همین یک نفس است
یادمه یکی از بچه های دانشگاه اون زمان تولد گرفته بود، روی کیکش برداشته بود آرم و اسم دانشگاه رو چاپ کرده بود... فک کن!!!!!!!!
حالا همین خواهر بنده اواخر آبان تولدش بود می خواست کیک بخره و جشن بگیره... آرم دانشگاشو برده بود به قناد داده بود می گفت رو کیکم بنداز! فک کن!!!!!!!
منصرفش کردم البته... یه کیک ساده شکلاتی سفارش داد که هیچیشم به من نرسید... غارتش کردن اصلن.
PS1: خدایا شکرت... چی بگم از لطف و مهربونیت آخه...
PS2: حال جسمیم هیچ خوب نیست... من که میدونم ته ته تهش میمیرم!!!!
یه تست روانشناسی دادم که نتیجهش این شد:
نابغه (تاثیر پذیر، درون گرا، آرمان گرا، متفکر)
تو یک تیپ "نابغه" هستی. تو می توانی ساکت و کم حرف باشی اما پشت ماسک خاموش و کم حرف تو، یک ذهن فعّال وجود دارد که به تو اجازه می دهد که همه موقعیّتها را تجزیه و تحلیل کنی و در پایان، راه حل های خلّاقانه و دور از ذهنی را انتخاب کنی! مردم عادی این تحلیلهای ذهنی تو را نمی فهمند و فکر می کنند که پنهانی مشغول دوز و کلک چیدن هستی!
به هر حال، سلیقه و اصالت، نقاط قوّت تو هستند و مردم وقتی که تو را بشناسند، به قضاوتها و تصمیماتت احترام می گذارند. و اگر یاد بگیری که فقط یک کم خوش برخورد تر باشی، می توانی رهبر بسیار خوبی باشی. تو مطمئنّاً چنین تصوّری را در همه ایجاد می کنی. فقط مطمئن شو که همه نقشه ها و دسیسه هایی که پشت پرده مشغول کار کردن روی آنها هستی، بی خطر باشند!
میدونی داشتم به چی فک میکردم؟ اینکه اگر نتیجهش شده بود مثلن تیپ "دلال"! یا چه میدونم تیپ "درپیت"! یا چه میدونم به قول یکی از بلاگرها که نوشتههاشو دوست دارم تیپ "خز و خیل"!!!! میومدم اینجا بذارم نتیجه تستو؟ جواب سوالمو البته گرفتم :)
ایکس که بهم اون حرف رو زد دلم میخواست بزنم لهش کنم!
اما وقتی ایگرگ همون حرفو بهم زد اونقد برام جالب بود که خدا میدونه!
خوب که فک کنی، از میزان قاچ خوردگی و عمق زخم روی لبهام میتونی به اوضاع روحیم پی ببری.
می دونید؟ قرارداد میون آدما معمولن پایدارتر از دوستیاشونه. آدمها تو ذهنشون با طرف مقابل معامله میکنن. یه جورایی قرارداد میبندن. چیزهایی تعریف میکنن و انتظاراتی دارن. ما آدمها اونقدر که به اون معامله فکر میکنیم و تعاریف رو بالا پائین میکنیم، اصل دوستی رو اونطور که باید مورد توجه قرار نمیدیم...
اینطوری میشه که ممکنه از یه رابطه راضی باشی اما دوستی به معنای واقعی کلمه تو اون رابطه وجود نداشته باشه. چیزی که ما رو شاد میکنه اینه که قرارداد ذهنمون پابرجاست. تعاریف خوب عمل میکنن و هیچ کسی از محتوای مندرج در قرارداد تخطی نمیکنه... ولی دوستی کجاست؟ کیه که بدونه.
تو دنیا برادرمو از هر چیز و هر کسی بیشتر دوست دارم...