کجایی؟ نه تو جی میل پیدات میکنم و نه وبت دیگه موجوده!
روزهای دلگیر ادامه دارن. پائیز قشنگ و دوست داشتنی من شروع شده و من حالم خوب نیست که بتونم اونجور که باید لذت ببرم ازش. قاطی قاطی ام و روزها رو میشمرم. چقدر بده. عمرت و جوونیت اینجوری بگذره و تو روزا که تموم میشن بگی خدایا شرکت که امروزم گذشت...
همه چیزم بهم ریخته. کارم، درسم، زندگیم... افسرده شدم. گاهی فکر میکنم اینها انعکاس کارهای قبلیم هستن. من فکر نمیکردم کاری که میکنم غلطه. اما الان که وضعم شده این، حس میکنم حتمن اشتباه کردم تو گذشته ام! راه چاره چیه؟ چه کنم؟
خدایا ما که همیشه مزاحم شما بودیم. الانم همینطور. نمیشه یه آستینی برای ما بزنی بالا؟ یکم خودت با تدبیر و قدرت و مهربونیت دست به کار بشی و گره کور زندگی منو باز کنی؟
نمیدونم چه کنم دیگه. دیگه چه کاری ازم بر میاد که نکردم؟ تو که خودت میدونی من تلاش کردم، صبر کردم، تحمل کردم، نذر کردم، دعا کردم... خدایا چه کنم بیشتر؟ حقمه همه اذیتم کنن؟ از غریبه و آشنا... دوست و دشمن... همه
آی ام این دِ میدل آو اِ کرایسیس رایت نَو... هوپ تو گت اَوت آو ایت سون، سیکیور اند سیف...
بدترین روز عمرم بود. باورم نمیشه... از دیدن قیافه خودم تو اینه وحشت میکنم. ولی چه میشه کرد. حتمن خوب میشم باز. دوباره میخندم. آره....
با درد صبر کن که دوا میفرستمت...
خوب به سلامتی انتظار منم تمام شد و با سر رفتم تو دیوار. فعلن از شدت ضربه گیج و گرمم. باز تلاشی دیگر و دیواری محکم تر... ولی من تلاشمو کردم. من همه تلاشمو کردم.
عجیب ترین روزهای عمرمو تا به حال دارم تجربه میکنم. دنبال تغییرم. تغییر زیاد... بنیادی. بعد هشت سال کار میخوام ازین حاشیه امن بزنم بیرون. میخام این پیله رو بشکافم و بیام بیرون. به این راحتیا که فکر میکردم نیست ولی. درد داره. خسته ام. گاهی کم میارم انرژی. ولی من تصمیممو گرفتم. این اتفاق باید بیفته. حتی شاید زودتر باید می افتاد. ولی ترس من، عادتم به این گوشه دنج باعث شد عقب بندازمش. خدایا درد دارم زیاد. دغدغه دارم زیاد. مث یه زایمان میمونه. خدایا کمکم کن.
خدایا حال من گفتم نمیشمرم و اینا... ولی شما بشمر واسه آدم لطفن.
بشمر تمام انتظار. بشمر تا لحظه های خوب. تا شادی از ته دل. بشمر تا شکوفه امید... گل آرزو.
میخواستم بشمرم. ولی نمیشمرم. فایده ای در شمردن نیست. تا ببینیم تو چی رقم زدی برای ما.