برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

هنوز ادامه دارد.

روزهای دلگیر ادامه دارن. پائیز قشنگ و دوست داشتنی من شروع شده و من حالم خوب نیست که بتونم اونجور که باید لذت ببرم ازش. قاطی قاطی ام و روزها رو میشمرم. چقدر بده. عمرت و جوونیت اینجوری بگذره و تو روزا که تموم میشن بگی خدایا شرکت که امروزم گذشت... 

همه چیزم بهم ریخته. کارم، درسم، زندگیم... افسرده شدم. گاهی فکر میکنم اینها انعکاس کارهای قبلیم هستن. من فکر نمیکردم کاری که میکنم غلطه. اما الان که وضعم شده این، حس میکنم حتمن اشتباه کردم تو گذشته ام! راه چاره چیه؟ چه کنم؟ 

خدایا ما که همیشه مزاحم شما بودیم. الانم همینطور.  نمیشه یه آستینی برای ما بزنی بالا؟ یکم خودت با تدبیر و قدرت و مهربونیت دست به کار بشی و گره کور زندگی منو باز کنی؟ 

نمیدونم چه کنم دیگه. دیگه چه کاری ازم بر میاد که نکردم؟ تو که خودت میدونی من تلاش کردم، صبر کردم، تحمل کردم، نذر کردم، دعا کردم... خدایا چه کنم بیشتر؟ حقمه همه اذیتم کنن؟ از غریبه و آشنا... دوست و دشمن... همه

نظرات 2 + ارسال نظر
پندار پارسا شنبه 6 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:59 ب.ظ

تعجب می کنم چرا شرایط اینجوری شده. یعنی اگه گزاره ها رو کنار هم بذاریم نباید به اینجا می رسیدی...
همه چیز رو رها کن و بزن بیرون.

کدوم گزاره ها؟ منظور از گزاره ها توهمات خودتونه؟ چی رو رها کنم؟ کلن خوب بودین وقتی این پیامو گذاشتید؟

مبهم یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:40 ق.ظ

تست !

ممنون مبهم... دوست همدل من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد