برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

امید

میگه: ناامید نشو... من برای تو امید دارم. 

میگم: ...

۲۴ آذر ۱۳۸۸

می‌نویسم که امروز را یادم بماند... برای همیشه.  

خدایا شکرت... برای باری که از دوشم برداشتی. برای آرامشی که به من عنایت فرمودی و برای همه چیز...  

امروز را یادم بماند. پرده برانداختی... کار به اتمام رفت.

...

بر عبث می‌پایم

که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته‌شان

بر سرم می شکند...

وقتی چیزی رو ندارم از نداشتنش ناراحتم... 

وقتی چیزی رو دارم از اینکه خیلیها ندارنش ناراحتم.

دلم می خواست یکی اونقدر دوستم داشته باشه که یه عطر Channel Chance بهم هدیه بده و اونقدر دوستم داشته باشه که تمام وقتی که ازش می خوام رو در اختیار من بگذاره و اونقدر دوستم داشته باشه که نتونه دو هفته بدون من زندگی کنه و اونقدر دوستم داشته باشه که دلش رو با من به دریا بزنه... 

کسی که عاشقه حساب کتاب نمی کنه که، میکنه؟

کاش یکی بود که به تمام سوالای آدم جواب می‌داد...

گریز...

بارالها... 

نعمت سلامتی را از بندگانت نگیر 

و اگر گرفتی آنها را گرفتار پزشکان ایرانی ننما 

و اگر چنین نمودی آنها را ببخش و بیامرز...

ن...ن!

با رئیسم فامیل شدم!

خون

زندگی رو تف کردم. خونی بود...

تویی؟

الو؟ (الو؟) 

الو؟ (مزاحمی؟) 

الو؟ (تویی؟)