برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

خطر کردن

آدم محافظه کاری بودم. خیلی وقت پیشها کسی به روم آورده بودم. باور نکرده بودم. تازه میفهمم چه خوب فهمیده بود. خطر کردن برام کار سختی بوده و هست. شکست خوردن منو میترسونه. اما چند وقتیه بی پروا شدم. خطر میکنم. عشق آدمو نترس میکنه. به آدم جسارتی میده که خودت تعجب میکنی. علاوه بر عشق فشارها و تنشهای زندگی هم آدمو جسور میکنه. بهت قدرتی میده که حاضری برای بیرون آمدن ازون تنشها دست به خطر بزنی. الان میفهمم این همه سال عجب زندگی آرومی و بی دغدغه ای داشتم. در حاشیه امنی خلوت گزیده بودم بی هیچ تنشی و عشقی...

سه شنبه ها با موری

زندگی کشمکش اضداد، مجموعه ای از فراز و نشیب هاست. دلت میخواهد کاری کنی اما مجبوری کار دیگری انجام دهی. از چیزی ناراحتی اما میدانی که نباید باشی. چیزهایی را امر مسلم میپنداری در حالیکه میدانی هرگز نباید چیزی را امر مسلم فرض کنی.
زندگی به یک مسابقه کشتی شباهت دارد.
حالا چه کسی برنده میشود؟
عشق برنده میشود. برنده همیشه عشق است...


آیا سرشار زندگی کرده ام؟

انگیزه

الان که نمیدونم برای چندمین بار در زندگیم دارم کاری رو انجام میدم که انگیزه زیادی برای انجامش دارم، تازه میفهمم چقدر کارای دیگه ی زندگیم برام بی اهمیت و بدون جذابیت بوده که به زور انجامشون میدادم و میدم. تازه میفهمم انگیزه ینی چی و چقدر میتونه کمک کنه به کیفیت انجام کار و موفقیت آدم.

انرژی ای که داره رفته رفته کم میشه. چشم اندازی که محو، امیدی که کمرنگ و خلاصه مهری که به خاطر بی تفاوتیهای تو داره از دست میره.
قدر دونستن، محبت کردن و خلاصه همه تعاملات دنیایی دو طرفه س. هیچ چیز یکطرفه ای پایدار نمیمونه. یک سویه ها محکومند به مرگ. به حبس ابد...

...

ینی یه جوری شده که اگه بخوام به استناد عقل و فکت و فیگرهای موجود تصمیم بگیرم باید بکلی بی خیال بشم و دست بردارم. ولی همه امیدمو بستم به تو و قدرتت که میتونه معجزه بکنه و منو تو این مسیر جلو ببره. خدایا همه‌ی همه‌ی امید و روشنایی‌ام تویی، این جاده تاریکه تاریکه... کمکم کن. چون اگه بهت باور نداشتم باید بی خیال بی خیال میشدم. خدایا... تنهام نذار.

حال و روز روزهایم...

دارم به هر دری میزنم... به هر دری...

چه میشود مرا؟

هر چی جلوتر میرم مه جاده غلیطتر میشه. میترسم... همه شجاعتمو جمع میکنم و چند قدم میرم جلو ولی این مه لعنتی محو نمیشه که نمیشه. خدایا کارم شده فکر و خیال و گریه. و خبرها و اتفاقاتی که لااقل در زمان حال خوشحالم نمیکنه. امروزم که دیگه آخرش بوذ. داری آزمایشم میکنی خدا؟ این یه امتحانه؟ باید همینجوری کورمال کورمال برم جلو؟ من ترسوی محافظه کارو وسط این مه تک و تنها ول کردی؟
من باید چیکار کنم؟ توی این مه هیچی دیده نمیشه. نه نشونه ای، نه نوری و نه صدایی که بشه دنبالش کرد. خدایا من میترسم. نمیخام برگردم عقب. دلم میخاد برم جلو. منو ازین برزخ نجاتم بده. اگه این یه امتحانه به اندازه کافی امتحان شدم نشدم؟ حقم نیست که جلوتر باشم... حقم نیست این سکوت و تنهایی. همراهم باش. همراهم کن.

ثبت میکنیم...

مینویسم که برای همیشه یادم بماند... که آهنگ امشبم چه بود.

اند ایت فیلز لایک آیو بین رسکیود

آیو بین ست فری

آیم هیپنوتایزد بای یور دستینی...