برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

یه حس عجیبی دارم. جدای این حس عجیب متوجه شدم این آرامش کم نظیر توی زندگیم به خاطر این حاصل شد که تموم آدمایی که تو زندگیم آمد و شدی داشتند رو ریختم بیرون. وجودم رو جارو زدم از هر آلودگی که این آدما ایجاد کرده بودن. الان تنهاتر از خودم کسی رو سراغ ندارم. منم و خودم و لبتابم و لواشک ها... ولی هر چند وقت یکبار غبار اون آلودگی ها دوباره وجودمو میپوشونه و من باز جارو به دست مشغول تمیز کردن میشم. شاید دیگه کسی نباشه. حتی کسایی که ادعای دوستی چند ده ساله رو داشتند. که هیچ کدوم دوست نبودند. همه بازیگر بودند و منو هم به این بازی کشوندن. ولی خاطراتشون هنوزم آزارم میده. چقدر سخته گذشتن...

حالا که تازه معنی دوست رو فهمیدم دلم لک زده واسه داشتن یه دوست. یکی که غمتو بتونی بهش بگی. شادیتو ببری پیشش. یکی که تورو بازی نکنه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد