برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

خلاء

یه وختایی هم هست، مث الان... دلت بی هیچ دلیلی که خودت بفهمی شور میزنه. تپش قلب میگیری. آروم و قرار نداری و اشکات بی اختیار صورتتو میشورن... بعد دلت میخاست کسی میبود که بهش میگفتی فلانی، یه حالیم. بیا بریم بیرون یه دوری بزنیم. حرف بزنیم. ولی هر چی فک میکنی همچین کسی نیست... ینی حتی یه نفرو نداری که راه و رسم دوستی بلد باشه، دوستی که هیچ... فقط حس کنی بتونه همراه باشه واسه یه عصر تابستونی دلگیر.
کلیت ماجرا چندانم مهم نیست ولی نمیدونم چرا الان اینقدر درد داره واسم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مبهم چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ق.ظ

واقعا درده ...یه روز بعد از ظهر ، هی کانتکت لیستای گوشیتو بالا پایین میکنی ، دوباره و سه باره و چند باره..هیچ کی نیست که فقط باهاش بری قدم بزنی...بری کافی شاپ . هیچی هم حرف نزنی حتی ..فقط تو سکوت. فقط یه نفر باشه که نیست..هیچ کی نیست گاهی.

واییییی... میدونی تاحالا چند بار لیست کانتکتهامو بالا پایین کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد