تا وقتی که بیگ بنگ تئوری هست، حال منم خوبه. دنیای من اونجاست. انگار هیچ وقت مال اینجا نبودم. دنیایی که نرم نرم و بی جنجال راهشو توی وجودم باز کرده. استار ترک و کلینگان و چیزکیک فکتوری... هی... آقای شلدون کوپر! بینظیرترین موجودی هستی که به عمرم دیدم و مطمئن باش که این حرفم سارکازم نبود. لئونارد... ... ... کاش بیاد یه روزی که ناگفته هامو برات بگم.
توی ون دم در هتل منتظر نشسته بودم که بریم سمت فرودگاه. غرق افکار خودم بودم. داشتم سبک سنگین میکردم که به اویی بگم دلم براش تنگ میشه یا نه؟ گفتنش برام سخت بود اما ترجیحم به عنوان بود تا پنهان. در همین دودلی و تردید بودم که یهو همسفرم که یه دختر هم سن و سال منه سوار ون شد و با دربان هتل خداحافظی کرد و بلند گفت دلم برات تنگ میشه ها!
شاید کمی دیر، اما تازه دارم معنای زندگی رو میفهمم.
زندگی نه سنگ نشانه، نه رخداد است. زندگی از جنس جریانه. از جنس حرکت. زندگی همین رفتنهاست و گاه رسیدن و نرسیدن ها. زندگی یک بازیه، یک فیلمه و نه یک تصویر.