برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

همزمانی

توی ون دم در هتل منتظر نشسته بودم که بریم سمت فرودگاه. غرق افکار خودم بودم. داشتم سبک سنگین میکردم که به اویی بگم دلم براش تنگ میشه یا نه؟ گفتنش برام سخت بود اما ترجیحم به عنوان بود تا پنهان. در همین دودلی و تردید بودم که یهو همسفرم که یه دختر هم سن و سال منه سوار ون شد و با دربان هتل خداحافظی کرد و بلند گفت دلم برات تنگ میشه ها!

نظرات 2 + ارسال نظر
farzad سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ق.ظ http://ma2ta11.blogsky.com

تــآ دَس بهـ جـزوهـ میـزنمـ خـوابمـ میـبرهـ...
با ایـن وضعیــت فــکــ کنـمـ شبــ امتــ کلــا میـرمـ تو کُـمـــآ

پندار پارسا سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ب.ظ

من که می دونم در انتها پنهانش کردی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد