فکر میکردم اگر پیش بیاد از خوشی فلان و بهمان می کنم. اون اتفاق افتاد. به شدت میلرزم. اشک همه صورتمو خیس می کنه. تمام بدنم یخ میکنه. هوشیاریمو از دست میدم. هیچ صدایی رو نمی شنوم. حتی اونقدر سنس ندارم که بدونم دوستی که دارم صداش می کنم الان کنارم نیست. اما بازم صداش میکنم. ۱۵ دقیقه بی وقفه میلرزم انگار سیم برق بهم وصل کردن. اونقدر گریه کردم که ...
من خر هنوز خودمو ذره ای نشناختم. تا من باشم بدونم چی از خدا بخوام. کاش میفهمیدم چیزی که آرزوشو داشتم همچین شکی بهم وارد میکنه. کاش میدونستم این اتفاق درمون درد من نیست. درمان من کجایی؟
*
بازم شکر به خاطر حضور دوستی که وجودش برام خیلی عزیزه.