تو برهوت گم شدم و پی مقصد می گردم. از فرت خستگی و تشنگی به زانو افتادم و به زحمت خودمو رو خاک میکشم و به جلو میرم. بارها شده که همه امیدمو از دست دادم و خودمو آخر خط دیدم. اما همون لحظه دستی دستهامو گرفته و به جلو کشوندتم و لبامو با آب خیس کرده تا از شدت تشنگیم کم بشه. بعد هم ناپدید شده و رفته. و این سیکل همینطور ادامه پیدا کرده تا الان.
وای که چقدر تشنه مه. وای که چقدر دنبال چشمه میگردم.