برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

آتیش میگیریم...

نشستم دارم گودرم رو می خونم. سه ساعته منتظرم عکس همونطور که تو پستش توضیح داده با تقی و نقی تو فلان میدون فلان کشور باز بشه... بعد خندم میگیره. حالا عکس فلانی با تقی و نقی به من چه؟ بی خیالش میشم. می رم سراغ یه لینک دیگه با نام عاشقانه های نمیدونم چیچی. کلیک میکنم و تا باز بشه هی دارم فک میکنم چی شده من این وبلاگ رو توی گودرم اضافه کردم؟؟؟ بازم بی خیال میشم. 

در کل عصبانیم. احساس می کنم بدجور چشمم کردن و هر چی سرم میاد اثر همین چشمای شور آدمهای حسوده که چش ندارن ببیننت. یعنی عصبانیم ها! در حد تیم ملی... دارم فک میکنم امروز نرم با همکارا نهار چون مطمئنم صورت فلانیو که با چشای شورش این بلا رو سرم آورد خط خطی خواهم کرد. صورت یکی دیگه رو هم باید خط خطی کنم که البته چون نمیبینمش میسر نمیشه اما مهم نیست اون آدم خودش خط خطی خدایی هست! 

رئیسم ده روزی هست که کاری بهم سپرده و من مث دیوار تو روش نگاه کردم و انجامش ندادم. دیروز پیگیر کاره بود... دری وری بافتم. امروز باهاش جلسه دارم. فردا هم فاینال آلمانی دارم و هیچی نخوندم. هیچی یعنی برای منی که بی آمادگی نمیرم سر جلسه واقعن هیچی.  

از دیروز ظهر هم هیچی نخوردم. نه که اشتها نداشته باشم، اون که همیشه هست. نمیتونستم چیزی بخورم...  

در کل به این نتیجه رسیدم تو خونه هیچ کس منو به رسمیت نمیشناسه! حس خوبی نیست بعد 28 سال زندگی.  

خلاصه عصبانی هستم دیگه.  

راستی... ایشالا که اسپانیا امشب ببازه! ایشالا که پرتغال له کنه این اسپانیا رو. من همینجا از تیم ملی اسپانیا به خاطر این آرزوم عذر خواهی می کنم. به خصوص از دروازه بانشون! اما چاره ای نیست و بالاخره زندگیه و ازین حرفها... ایشالا که سوراخ شی اسپانیا جون.