برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

لانگ لانگ لانگ

دیشب با دوستی داشتم حرف می‌زدم... بهم گفت چرا اون پستو نوشتی (همین پست قبلی!)؟ گفت پاکش کن! گفتم چرا؟ گفت اینایی که تو نوشتی کفره... حالا از دیشب خیلی رفتم تو فکر که آیا حرفش درسته؟ دلم می‌خواد این سوالو از شما هم بکنم و نظرتون رو بخوام... اما می‌ترسم از جوابی که می‌خواین بدین... ازینکه شما هم تائیدش کنین. خدایی اینجا رو نمی‌تونم انکار کنم که مهم نیست واسم جوابی که می‌شنوم... قبلنا هم یادمه که یه بار راجع بهش نوشته بودم که الان هر چی میگردم پیداش نمی‌کنم کجا بود... کفر گفتن و کافر بودن خیلی هم از آدمی دور نیست... دلم نمی‌خواد بهش نزدیک بشم. دلم نمی‌خواد اگر بهش نزدیک شدم نفهمم و ندونم این واقعیت رو.

همکارم داشت می‌گفت مادر شوهر آینده‌شون براشون از آمریکا یه ست کامل لوازم آرایش لانکوم آورده فرمودن... من عاشق لوازم آرایشم به خصوص از نوع لانکومش. دوست عزیز و سابقم اینو خوب می‌دونست و وقتی اومد ایران برای من یه ست کامل لوازم آرایش لانکوم رو با کیفش آورد... خدا می‌دونه که قیمتش چند بوده... چقدر اون موقه ها همه چیز یه جور دیگه‌ای بود...

شنیدین که میگن کلی گویی آفت شعر است و حرف مفت آفت ذهن. حالا من هر حرفی هم که بزنم اینا!!! وقتی تو نبودی و ندیدی و نمی‌دونی حرف من چیزی جز حرف مفت و آفت ذهن نخواهد بود. ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی/من دوش نام دیگرت کردم که درد بی دوا

دوست بلاگری که گفته بودی می‌دونی میام و میخونم و اینها!!! می‌خوام بهت یه چیزی بگم. اگر تو همین پستو یه روزی می‌نوشتی من میومدم می‌خوندم... بهش فکر می‌کردم و آخر کار هم تو رو مهمون لاحول و لا قوه الا بالله میکردم و الا بذکر الله تطمئن القلوب... بعدشم با خیال راحت و بی هیچ نگرانی اون صفحه رو میبستم و میرفتم پی زندگیم. خدا شاهده اگر سر سوزنی واست نگران می‌شدم! می‌دونی چرا؟ چون خیالم از تو راحته... یه جورایی بهت اعتماد دارم. اما تو چی؟ چرا نگرانم شدی؟ بهم اعتماد نداری؟ خیالت از بابت من راحت نیست؟ دلخور شدم... نگرانم نباش. یه عالمه آدم هستن تو این دنیا که من نگرانشونم. چون بهشون ذره‌ای اعتماد ندارم حالا هر کدوم در یه زمینه‌ای... دلم نمی‌خواد منم ازون آدمها باشم برای تو... چون تو اون آدمها نیستی برای من. خیالم از تو راحت راحته! خوب می‌شم اوکی؟

با یه دوست عزیزی! قرار گذاشتیم که اگر نامه ردیم اومد در خونه‌ام بهش شیرینی مبسوطی بدم!!! حالا ایشون هر روز می‌پرسن کی رد می‌شی؟!!!! ایشالا توفیقش حاصل بشه ما شما رو یه شیرینی اساسی بدهیم! هر چند شما خجالتی تر از اونی هستی که پاشی بیای شیرینی بخوری!!!

نمی‌دونم چرا ازتون می‌ترسم... دلم می‌خواد اونقدر طولانی بنویسم که خدا می‌دونه. آخه ازتون واهمه دارم.

دی‌شب که من با آب و تاب داشتم ماجرای تو رو برای دوستم تعریف می‌کردم خیلی دلم می‌خواست که اینا! بعد فهمیدم همون موقه که من اونقدر به فکر تو بودم تو هم به فکر من بودی... خیلی حس خوبی بود. دلم برات تنگ شده بسی! اما روم نمی‌شه بهت بگم. نقل غرور نیستا... نقل کمروئیمه!

فک کن که من هیچ رقمه با اشعار مشیری و فروغ حال نمی‌کنم اونوخ هی زرت و زرت واسم...

رفته بودیم برای مراسم عروسی داداش جون سالن ببینیم و رزور کنیم. یارو میگه مهموناتون چن نفرن ؟ میگیم 250 نفر. یه ذره فکر می‌کنه و یه چیزایی می‌نویسه میگه 350 سیخ جوجه باید روی میز شام باشه و 300 سیخ کوبیده. به علاوه منو غذایی که خودتون بهش اضافه میکنین. بهش میگم آدم حسابی 250 تا مهمون داریم 350 تا جوجه برای چیه دیگه؟ میگه مگه نمیخواید آبرومند برگزار بشه؟!!! این درسته مهمونا شامشون رو که خوردن سفره خالی بشه؟ زشت نیس؟ اگر شما به فکر آبروتون نیستین به فکر آبروی شرکت ما باشین! این حرف انقدر برام سنگین بود که خدا می‌دونه... فکر کن به کجا رسیدیم که نقل آبروی ما تعداد سیخهای جوجه و کوبیده شده!!! آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید...

نامزدی برادر جون ما مختلط برگزار شد. اون روز به دوستم داشتم می‌گفتم توی مراسمش تنها کسی که حجاب داشت من بودم و مادربزرگ عروس! (مادر بزرگ خودم تو نامزدی نبود و الا می‌شدیم سه نفر!!!) اصلنم بهم خوش نگذشت. اینجانب بسیار خوچحالم که مراسم عروسیشون جدا هست و بنده می‌توانم هر آنچه خواستم بپوشم و هر آنقدر که مایل بودم بترکانم! :)

من نمی‌تونم برم دکتر... نه که نخوام ها... اما فایده نداره. خودم می‌دونم. 

نظرات 21 + ارسال نظر
اریا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:34 ق.ظ

سلام.
در مورد کفر عرض کنم که من نمی دونم چرا همیشه یاد افسانه توشی شان می افتم که پیر مرد بهش سپرده بود که شیاطین هر کاری باهات کردن نباید حتی یک کلمه حرف به زبونت بیاد و نهایتا اون نتونست این شرط رو رعایت کنه و اسم مادرشو برد.
کفر یک چیز سراسری شاید نباشه و بیشتر موضعی هست.یعنی همون حرفها رو بستگی داره با کی بزنه.
با من اگه بگی میشه کفر.
با اون اگه بگی میشه درد دل.

مرسی... اینجا دیگه جوابی نمی‌دم. اونجا با هم بحث کردیم.

میم ح میم دال شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ

به نظر من مشکلی با اینکه آدم حسش رو در لحظه حالا هرچی که هست بیان کنه نیست. حالا اون حس میتونه از سر ناامیدی باشه و زیاد پخته نباشه. یادمه وقتی در شرایط مشابهی بودم یه چیزی نوشتم تحت عنوان سوسک:

سوسک نیم مرده از روی مگس کش به زمین پرید
آخرین تلاشهای زنده ماندنش را زمزمه کرد
دشنامش دادم و به ضربتی آخرین تلاشهایش را حرام کردم
شاید من آن سوسک نیم مرده ام
و تو مگس کش بدست بالای سر من ایستاده ای!

------------------------

حالا به هرکی خواستی فحش بده... نه اینکه بگم از مشیری بدم میاد ها ولی لطفا فروغ عزیز من رو باهاش قاطی نکن... و کلا تیک ایت ایزی... مهم اینه که وقتی به عقب نگاه میکنی حسرت چیزی رو نخوری... ظاهر موفقیت یا شکست میگذره و فراموش میشه...

اوهوم... عجب چیزی نوشته بودین ها... خوشم اومد خیلی!
----
نظرم راجع به فروغ عوض نمی‌شه! این تیک ایت ایزی هم از اون مقوله های نیاموختنی منه... سخته آقا سخت!!!
ممنون!

طوطیا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:51 ب.ظ http://shababi58.blogfa.com

سلام.من داشتم کلاس آلمانی سرج می کردم که سر از اینجا درآوردم.میشه لطفا یه کمکی به من کنید.من دارم در به در دنبال یه کلاس آلمانی توی تهران می گردم.لطف می کنید اگه راهنمایی کنید.

حتمن! عجب دنیای کوچیکی!!! :دی چشم! خدمت میرسیم توضیحات لازمه رو بهتون میدیم.

آسمان رنگین(مشی) شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

چی گفتی؟؟؟ فروغ؟ نیما؟
زرت و زرت؟؟
با کی قهری؟؟؟ روت نمی شه ؟؟ چرا؟؟ اصنم اون پستو پاک نکن!‌چون آدما بعضی وختا دچار این نوسانات می شن. من که اون موقه ها به همه می گفتم خدا خوابش برده!! و منو فراموش کرده!
اما الان می فهمم که به صلاح نبود و الان دارم از سیاستی که برام تو زندگی ریخته لذت می برم!!!

ها ها ها؟ نیما کیه مادر جون؟
با کی قهرم؟ گفتم که با کسی قهرم؟ نه منه؟ اصن برم یه بار دیگه بخونم. انگاری خیلی در جریان نیستم که چی نوشتم مادر جون.

واسیلی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 07:54 ق.ظ

سلام ایده جان
به نظر من انسان در شرایط مختلف قرار می گیره تا قدرت نمایی کنه.
چطور وقتی که دنیا به کام ماست و همه چی داره بر وفق مراد ما جلو میره آنچنان که باید خدا رو وسط نمیاریم و تا حدودی فراموشش می کنیم و خدا رو عامل این خوشی ها نمیدونیم ولی چرا وقتی دچار مشکل میشیم فکر میکنیم که خدا به ما توجهی نمی کنه و چشم از ما پوشیده.
ایده جان، وقتی پدر و مادر انسان (مظهر مهربانی)، انسان رو در تمام لحظات خوشی و بدی حمایت می کنند، چطور ممکن است خدا که مهربان مهربانان است اینکار رو نکند.

عجب اسمی!!
اره همه‌ی اینا رو می‌دونم... جوابی هم ندارم که بدم.

بلوط یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:31 ق.ظ

نامزدی داداش جونتون مبارک!
والا خواهر جون ، هیچ آدمی نیست که در همه لحظات ایمانش درست و کامل باشه....برای همه ی آدما گاهی پیش میاد که در مواقع خاصی حسی شبیه کفر بهشون دست میده ولی بعدش از فکرایی که کردن پشیمون میشن...
اگه به زندگی همه ی آدما نگاه کنی می بینی همه شون یه جورایی با مشکلات روحی یا جسمی روبرو هستن ، حالا ممکنه به روی خودشون نیارن ولی توی دلشون خدا می دونه که چی می گذره...
خیلی وراجی کردم اما اینم اضافه کنم که ارزش آدما موقع رسیدن بلا ها و ناراحتی هایی که بهشون می رسه شناخته میشه و اینکه چقدر می بتونن در مقابلشون ایستادگی کنن

ممنون.

نازلی یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

سلام ایده جون
چقدر خوشحالم که نظر دونی بازه.
حالت خوبه؟ یه کم از نوشته هات گیچ شدم ولی با اون قسمت سیخ جوجه خیلی موافقم منم از دست یارو خیلی لجم گرفت . ولی مثل اینکه همینطوریه. یادمه سر عروسی خودمون مادرشوهرم به همون یارو تشریفاتیه گفته بود میخوام اونقدر غذا روی میز باشه که وقتی همه خوردن انگار میز دست نخورده. چه میدونم مادر انگار این چیزا اون تایم خیلی مهمه به نظر من یه جورایی اصرافه.
مراقب خودت باش عزیزم.

سلام :)
نه به نظر من این چیزا اون تایم اصلنم مهم نیست... یا مثلن رفته بودن عکاسی، یه جایی بهشون گفته بود با هلیکوپتر ازشون فیلمبرداری میکنن و میبرنشون روی یه دریاچه پر از قو توی قایق ازشون فیلم میگیرن و براشون کلیپ آشنایی هم می‌سازن! این آخری دیگه آخر خنده‌س. من اصلن درک نمیکنم. اصلن. به من باشه حتی فیلمبردارم خبر نمیکنم.

a-depressed-soul یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ

+ بعضی وقتا ماها گویا منتظریم که خدا پاشه بیاد دم در خونمون و بزنه توی گوشمون تا بیدار بشیم و فکر کنیم که هست یا نه؟ چرا فکر می‌کنی اگه انقدر راحت تونستی براش بنویسی و بهش گلایه کنی کفر گفتی؟ ایّوب پیامبر به خدا گفت خدایا زندگی رو بد خلق کردی برام، و این فقط باعث شد توی پیامبرا مقامش بیاد پایین، نه این که حتّی از پیامبری ساقط بشه. یعنی صبرت از ایّوب بیش‌تره؟ یعنی می‌خوای بگی که حق نداشتی که حتّی پیش خودت ناراحتی بکشی و پیش خودت گلایه بکنی؟
+ اگه نگران شده کسی، نقل بی‌اعتمادی نیست ... نقل رفاقته. اگه تو بدونی دوستت داره می‌افته از درّه پایین، ولی مطمئن باشی که انقدر عضلاتش قوی هست که خودشو بکشه بالا، با خون‌سردی می‌ایستی کنار منتظر می‌شی خودش بیاد بالا؟ خُدایی اگه آدمی باشی که بایستی کنار تا خودش بیاد بالا ... درسته که همیشه می‌گی آدم سردی هستی و کاری به بقیّه نداری و خیلی سخت راه می‌دی کسی رو پیش خودت، ولی حتّی یک ثانیه هم نمی‌تونم تصوّر کنم ایده رو به عنوان کسی که ببنه شخص دیگری مشکلی داره، ناراحتی‌ای داره و آب توی دلش تکون نخوره! حتّی اگه بلند بلند بهش بگه که بهت اطمینان کامل دارم و می‌دونم پشت سر می‌ذاریش!
+ مام این چند وقتا یه عروسی داشتیم، تنها بی‌حجابشون من بودم (البتّه سبیلام رو زده بودم که یه وقت نامحرم نبینه!) و خطرناک‌ترین آهنگی که پخش شد توی سالن هم نوای تَشت ِ قسمت زنانه بود!!!!!
+ تازه خوبه که معیار آبرومون شده سیخ کباب، بعضی‌ها که همین سیخ کباب هم براشون آبرو نمی‌آره!
+ مگه خواننده‌ها شاخ دارن؟؟؟؟ ماها ترس داریم؟!؟!؟
+ Werden sie diesen kommentar veroffentlichen? یا شایدم نه! نمی‌دونم! (چی نوشتم!)
+ شرمنده که کلّی نوشتم و اینا و احتمالاً هم حوصله‌ت رو سر خواهد برد.

حتی اگر اینی باشه که تو می‌گی همینکه چند پله بیفتی پائین (حتی نه اینکه سر جات زمین بخوری) واقعیت تلخیه.
*
در مورد نگران شدن بقیه اگر بخوام از این منظر بهش نگاه کنم حق با تو هست. ولی مسائلی هست که به نظرم باعث میشه ماهیت این با اون تا حدی فرق داشته باشه.
*
بی حجابی چیز خوبی نیست آقا! تا می‌تونی خودتو بپوشون!
از آدمها می‌ترسم... مگه هر کی شاخ داره فقط ترس داره؟ تازه از کجا میدونی اونی که میاد اینجا شاخ نداره؟
*
Ich publiziere alle Kommentaren, es sei denn du den Kommentar privat bleiben möchtest. war es privat? sag mir dann

خودم دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ

سلام
اینو قبول دارم که زمین خوردن چیز مهمی نیست حتی گاهی لازمه. داستان زمین خوردن و پا شدن خودش یه جور دیالکتیکه تو زندگی آدم ها مثل تز و آنتی تز هگل که نهایتا به سنتز و حرکت رو به جلو بشر منجر میشه (یه ایده خوب برای نیه پست تو وبلاگم پیدا کردم).
در مورد کفر هم من بین نوشته پست قبل تا مرز کفر خیلی فاصله پیدا کردم. اتفاقا اینکه تو اون وضعیت هم یاد خدا بودی نشون دهنده کفر نبودنشه.
موفق باشی

منم دقیقن همین اعتقادو دارم. اصلن دقت کردی یه سری اونقدر از این زمین خوردنه می‌ترسن که حرکتشون لاک پشت واره یا بعضن ثابت یه جا ایستادن؟ زمین خوردن مهم نیست... مهم همون نشکستنه. شاید در مراحل بعدی این شکستنه هم خیلی مهم نباشه.
به به... پس بنویسش... من واست خیلی وقته که کامنت نگذاشتم اما همیشه نوشته هاتو میخونم و راجع بهشون فکر میکنم.

طوطیا دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ق.ظ http://shababi58.blogfa.com/

ممنونم ایده جون.خیلی لطف کردی.

خواهش دارم

بهار دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ http://baharr62.blogfa.com

سلام ایده گلم ... این حرفای تو خودش نشونه نزدیکی زیادته با خدا . من میدونم همین خدای مهربون تو رو به همه آرزوهات خواهد رسوند و قلب مهربونتو همواره در شرایط تسلیم و رضا قرار میده . من یادم نمیره شبائیو که قبل از خواب آروم و تنها اشک میریختم و از ته دل ازش طلب آرامش میکردم . تو داری مورد آزمایش و کاملتر شدن قرار میگیری عزیزم . مثل مادری که گاهی فرزندشو ظاهرا به حال خود رها میکنه و از دور و غیرمستقیم هواشو داره . نمیدونم تو ظاهرا از دید من یه دختر خوشبختی . کاش میدونستم دقیقا چیه که دل مهربونتو گاهی میرنجونه ؟ مواظب خودت باش گلم ... همیشه صدای مهربونت و حرفای آرامشبخشت توی گوشم هست

سلام بهار جون... خوبی؟ خوشی؟
نقل آرزو نیست... نمی‌دونم... یه موضوع خاص نیست. خیلی چیزهاست. چیزهای ریز و درشتی که روی هم جمع شدن.
قربون تو. تو لطف داری عزیزم. یاد قدیم الایام به خیر!

a-depressed-soul دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 06:52 ب.ظ

+ Es war nicht. Ich frage mich
+ By the way, I don't know German. Now go figure ;)
+ چرا دکتر فایده نداره؟ از کجا می‌دونی؟ /:)
+ ما اصولاً خودمون رو می‌پوشونیم!

- ach so
-یکی از پیچیدگیهای‌های آلمانی اینه که وقتی بخوای یه ساختار خاص توی جمله‌ت بیاری مثل (unless, although, if, when, so, also, then,...) باید بالکل پوزیش فعل و فاعل و قیدتو عوض کنی. حالا هر کدومش یه قانون خاصی داره. اینه که اینطوری میشه! هیچ رقمه هم نمیشه ساده سازی کرد.
-قبلنا امتحان کردم. نمی‌تونن. کار اونها نیست.
- I know that

ابراهیم الف سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.ebrahim-alef.blogsky.com

سلام دوست عزیز
اونقدر حرفا ، نظرا و مطالب پستت متنوعه که نمیشه در مورد موضوع خاصی چیزی گفت . بهتر دیدم چن تا نظر کوچولوی شاید غیر مرتبط بدم :
- خدا ، دین و ایمان بخشی از حریم خصوصی آدماس . اکتسابی ، تاثیر پذیر و ارادیه .
- حجاب ، لباس و رفتار کاملا شخصی و انتخابیه .یه امر سلیقه ای که تعریف مطلقی برای خوب یا بد بودن ؛ و یا زشت و زیبا بودن نمیپذیره
- اگه امید رو از زندگی آدمیزاد بردازی ؛ دیگه چیزی ازش نمیمونه . انگیزه ، تلاش ، آموزش ، تغییر ، و ... با امید شکل میگیره و چرخ زندگی رو میچرخونه
- یه روز در جواب یه دوست سیاسی که پرسیده بود : " نان بهتر است یا آزادی " گفتم : آزادی
شاد و سلامت . برقرار باشی
ابراهیم - سلیمانیه - کردستان عراق

-اتفاقن خودم هم همینطور فکر میکنم. تمام این حالات در مورد خود من یه چیز کاملن درونیه که حتی نمی‌تونم توصیفش کنم و به زبونش بیارم. هیچ وقتم نتونستم. اکتسابی بودنش؟ اوم... بیشتر درونی و خودجوشه تا اکتسابی!
-آره اونم خودم میدونم. من که نگفتم خوبه یا بد... زشته یا زیبا... عقیده هر کسی هم محترمه.
-امید برای من در بودنشه... احساسم باهام یاری نمیکنه. بگذریم.
-خوب خنگی منو ببخشید چون نفهمیدم قضیه نان و آزادی به کجای نوشته هام مربوط بود.

inموریx سه‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

تبریک میگم بهتون که خواهر شوهر شدین...امیدوارم از نوع خوبش باشین که مطمئنم همینطوره....حالا نمیخوای به ما یه شیرینی بدی که خواهر شوهر شدی و از اینجور داستانها....
شنیدم میخوای شام اساس بدی.....

سلاممممم داداش مرتضی. خوبی؟ کجایی تو؟ شرکت نفت چیکار می کنی؟ باز رفتی کی رو اونجا دربه درش کنی؟!!!
راستی هفته پیش باهات تماس گرفتم (نه از خط خودم!) جواب ندادی. کار خاصی نداشتم خواستم حالتو بپرسم همین.
من از نوع خوبش نیستم. چرا باشم؟ خواهر شوهرو میگم!

یاسمن پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:57 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

ایده جونم سلام. متاسفم که از خوندن پستهات عقب افتاده بودم تو رو خدا هر وقت به روز میکنی منو خبر کن. حالا بزار ر مورد اون پست خدات بگم. همه ما یه روزایی کم میاریم. و این به خودمون مربوطه که به خدا چی بگیم! تو اون روز دلت خواسته اونجوری بهش بگی و اونطوری هم ارامش گرفتی! پس از این که اونا رو نوشتی ناراحت نباشو بعدم این حرف چیه میزنی. این همه کمک که به نیازمندهای ما میکنی هم این دنیا رو برات داره هم اون دنیا رو..

مرسی یاسمن جان. عیب نداره خانوم شما هر وقت که بیای منو خوشحال میکنی. چقدر خوشم اومد که گفتی به خودم مربوطه چی بگم... یه جورایی حس کردم یه تیکه از این پازل مال منه.
کی من؟ بی خیال بابا.

آسمان رنگین(مشی) شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ب.ظ http://mashi.blogsky.com

هاین؟؟؟ تو کجایی؟؟ پستو می بندی که ینی خفه دیگه!! نه؟؟؟

امان از دست تو دختر!

estedad یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ http://from-to.blogfa.com

ideaie aziz, modathast blogeto mikhunam, har kasi gahi ba khodaie khodesh dardodel mikone, hala ya nevashtani ya az har rahe digeii, man fek nemikonam harfat kofr bashe! Lahnet sadeghanetar az in bud!

ممنون خانوم... خانومی دیگه؟ :دی
اوهوم... ایشالا همینطوری باشه که تو میگی.

مینا یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 05:30 ب.ظ http://enekaasesabz.blogfa.com

سلام.خوب باشی.صذاقت ، جسارت و طنز پر معنایی در بیشتر نوشته هات هست که من دوستش دارم.بسیار اتفاقی گذرم به بلاگت افتاد. مایل بودی به من هم سری بزن .موفق باشی

ممنون.

بهاره دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:24 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

و آنگاه که این ایده خانوم خوشگل ما خواهر شوهر می شود... تا اینجایش مبارک است عزیز دلم، امیدوارم روزی به زودی خودت عروس بشی عزیزم:-* ولی ایده جونم خواهر شوهر شدن تا قبل از اینکه عمه بشی خوفه بعدش دیگه میشه زهرمار، فچ کن من از دو ماه دیگه علاوه بر حمل عنوان خواهر شوهر عمه میشم و زین پس میشم فحش خور بچه برادر عزیز دل، تا به هرکی یه چی میگه فوری بهش میگن: عمه ته! اینا اصلا ادب ندارند و حرمت حال ما عمه خانومای خوف و گل گلاب و نگه نمیدارن
تو کار خوبی کردی که به اونچه که اعتقاد داری عمل کردی... اگه نمی کردی این کار و بعدها با خودت درگیر جنگ و دعواهای زیادی میشدی که چرا انجام ندادی کاری و که دوست داشتی
من ولی برعکس تو عاشق اشعار فریدون مشیریم
به اون دوستت که میگفت کفر گفتی بگو هیچ کس تو شرایط و موقعیت من نیست جز خدا، هیچ کس هم از ته ته دل من خبر نداره جز خدا، هیچ کس هم من قدر یه دنیا دوست نداره جز بازم خدا، پس حالا که من اینقدر با خدا دوستم و رفیقم و نزدیکم، هرجور دلم میخواد باهاش صحبت میکنم و میدونم جنبه ی خدا خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر از ما بشرهای دوپاست و به این راحتی ازمون دلگیر نمیشه... خودش میدونه و من که دارم باهاش حرف میزنم
ایده جون داشتیم؟ از چی ما که منم بینشونم واهمه داری دخملم آخه؟
انقدر از این آدمایی که از روی نادونی و نفهمی (منظورم درک نکردنه) از آدم یه سوالی می پرسن و وقتی جوابشون و میدی بدون اینکه بفهمند و درک کنن که تو چی گفتی، یه چیزی رو هوا میگن، بدم میاد که نگو؛ متاسفانه کم هم تو زندگیم نبودند
از خودت مواظبت باش عزیز دل:-*

راس میگی ها... به این قضیه عمه شدن فکر نکرده بودم... هی میگن عمته عمته! ولی من عاشخخخخخخخخخخ نی‌نی ام. اونم نی‌نی داداشیم که از همه دنیا واسم عزیز تره. ای جان من... ای قمبونش برم. ای نانازی. ای گوگولی... اینا مال نینی هه بودا!!! ؛)
وای ترو خدا نگور بهاره جان...
حالا خودش میاد جواب کامنتتو میخونه دیگه لازم نیست من بهش بگم.
والا بشر دو دست و دو پا کلن موجود ترسناکیه. باید فاصلتو باهاش حفظ کنی!
منم جدیدنها مشکل اساسیم همین سوالای نامربوطه... حالا ایشالا در آینده نزدیک می‌خوام یه سخنرانی قرااااااایی راجع به این مساله بکنم!

مورچه دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

منم بعضی وقتها از این کفر ها می گم . اما به نظرم همون سپاس چوپان از خداست تو شعر معروف چوپان و موسی
بگذریم
عروسی داداشت مبارک
خوشبخت باشه
تو این عروسی ها از این ریخت و پاش ها زیاده حالا چقدر سر ماها کلاه می ره خدا می دونه
حجاب را خوب اومدی . خوشم اومد
حالا چرا این قدر به نظر آشفته می یای ؟
اونقدی که باید شاد نیستی گویا . یا ما روانشناسی از راه دورمون خرابه ؟

عزیزم روانشناسیت خوب کار میکنه از دور. ولی من که اینجا دارم تابلو میگم اوضاع خیطه که! :دی
نمیدونم دلیلشو. یه چیز مشخص و معلوم نیست.
کلن من فهمیدم کار عروس آخر درآمده. از تالار و آرایشگاه بگژیر تا فیلم و عکس و لباسش... خوب ازش می‌خورن! خوبببببببب!

آسمون(مشی) پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

بزار یه فص دعوات کنم اوللللللللللل
بعدش م تبریک به خاطر خوارشوور گشتنت!!
ایشالا که تو مث این لی لی خانوم ما نباشی که نیستی! مطمئنم!! تو ایدی گُلی هستی!!
خانومی یه ذره بنویس تورو خدا هر دفه می آم با دماغ آویزوون برمی گردم!!

نه من مت لیلی خانوم شوما نیستم. ما مهلبونیم. البته کلن طول کشید که نامزد محترمه برادر جان مدل من دستش بیاد. اما الان من خوبم. حتمن اونم خوبه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد