برف میبارد... من دیوانهی برفم. دیوانهی سپیدی نرم نرمی که میهمان زمین میشود تا مرهمی بر زخمهای سیاه و چرکینش باشد.
PS: مورد غرغر (؟) زیاده. اما دست و دلم به غرغر کردن نمیره! شاید دلیلش اینه که الانه حس میکنم خدا منو هم مث باقی بندههاش دوست داره و گرمی این حس نیازی باقی نمیذاره واسه ثبت غرغرهام. حالا ببینیم چی پیش میاد...