برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

چقدررر...

یه موقه‌های باید یه اتفاقاتی بیفته که بفهمیم آدمایی تو زندگیمون هستن که برامون عزیز و ارزشمندن... شاید اون اتفاق خیلی احمقانه باشه. شاید وقتی برای مخاطبت تعریف کنی بهت بخنده... اما مهم اینه که بتونی نتیجه درستی ازش بگیری...  

الان می‌دونم که چقدر دوستانم رو دوست دارم و چقدر برام مهمن... و چقدر حسرت می‌خورم که بهشون نگفتم چقدر دوستشون دارم... 

 

ممنون از دوستی که باعث شد به این موضوغ پی ببرم. شاید تو فک کنی کسی دوستت نداره ولی بدون من دوستت دارم! تو برای من یه دوست خوب بودی حتی اگر خیلی بدجنس باشی و بداخلاق باشی و اینا!!!!! :)

سخت است

خودم را گم کرده‌ام. می‌خواهم آن را از لا‌به‌لای کتابها، در پس یکایک واژه‌ها، یا شاید از میان شخصیت‌های یک داستان پیدا کنم.  

و سخت است دانستن آنکه من کیستم. من این من را گم کرده‌ام، بی آنکه بدانم چگونه منی بود. و چه سخت است یافتن چیزی که نمی‌دانی چیست و چگونه است و چه رنگی است...

سکوت

حرفهایی هست برای نگفتن... و ارزش عمیق هر کسی به اندازه‌ی حرف‌هایی است که برای نگفتن دارد. 

 

دکتر شریعتی

اون روزها...

دلم واسه‌ی اون روزها تنگ شده... آره برای همون روزها. ولی هیچ کاریش نمی‌شه کرد...

وبلاگی که نویسنده‌ش کامنتدونیو می‌بنده، نخونید!!!

وبلاگی که نویسنده‌ش همش شعر و قطعه ادبی می‌نویسه رو نمی‌خونم. زیاد با نوشته های ادبی به خصوص از نوع شعر ارتباط برقرار نمیکنم.

وبلاگی که عینن نوشته‌ها و اشعار و آثار بقیه شعرا و ادبا و ... رو منعکس می‌کنه، نمی‌خونم. راستش چندان تمایلی به برقراری ارتباط "نتی" با آقایان حافظ و انشتین و ویکتور هوگو و چارلی چاپلین و غیره ندارم.

وبلاگی که توش به زور می‌خوان به آدم انرژی مثبت بدن و نویسنده‌ش هی از شبپره و سایه و درخت و رنگ و کرم خاکی و آسمان و مهتاب و اینها می‌نویسه... نمیخونم. انرژی مثبت مصنوعی رو دوست ندارم.

وبلاگی که نویسنده‌ش همش از روابطش با همسرش، دوست‌پسر/دخترش، پارتنرش و غیره می‌نویسه رو هم نمی‌خونم. به خصوص از اون گونه‌هایی که سر درش وصل کرده عشقولانه‌های پیشی و موشی! من رفتم اون اومد... الهی قربونت برم. الهی فدات بشم. دو دیقه نیستی من بی تو چه کنم. من بی تو هیچم. خدا هم پیش تو کم میاره. آی تو تکی تو محشری از همه سری... حرفشم نزن. طرفشم نمی‌رم.

وبلاگی که توش بیس چار ساعت از غم فراق می‌نویسن رو هم نمی‌خونم.

وبلاگی که هی یه سری fact  و figure رو بازگو میکنه حالا در هر زمینه‌ای... اجتماعی، مذهبی، سیاسی، اقتصادی، ورزشی و ... نمیخونم. در کل علاقه ای به اعداد و ارقام و آمار ندارم. گو اینکه خیلیا فک می‌کنن با دونستن و بازگو کردن اینجور چیزا خیلی آدم مهمی جلوه می‌کنن.

وبلاگی که نویسنده‌ش هی به پدر و مادر سیاسیون و مذهبیون و روحانیون و خلاصه هر کی دم دستش میاد فحش میده و به گرونی و ارزونی و فقر و فحشاء و بالا رفتن سن ازدواج و پائین اومدن عمر آدم و بدی آدمها و خلاصه مواردی ازین دست می‌پردازه... نمی‌خونم. خودم به اندازه کافی قدرت دیدن اینجور چیزا رو دارم، نیازی ندارم با یه نوشته تلنگرش بهم بخوره.

وبلاگی که هی گیر میده به خانومها و میخواد آشپزی نکردن و کدبانو نبودن و سرکشی زن رو نشان هوش و زکاوتش بدونه و فرار از خونه و دعوا و درگیری با شوهر و سیگار کشیدن و مهمونی‌های شبانه و خلاصه این چیزا رو نشونه روشنفکری قلمداد کنه... نمی‌خونم!!! این چیزا خیلی لوس و بیمزه‌س واسم. جذابیتی نداره.

وبلاگی که نویسنده‌ش میخواد به زور خودش رو دچار یاس فلسفی نشون بده و هی نوشته‌های عجق وجق از خودش ساطع می‌کنه که مثلن روحم توی ماهیتابه داره جلز ولز میکنه و بوی جلز ولز روحم، حس مبتذل سوختگی رو در من زنده میکنه و دلم میخواد با کارد روح جلز ولز شدمو تیکه تیکه کنم و بخورمش و از لذتش بمیرم... نمیخونم!!!!!! اگر بخونم هم خنده‌م میگیره!

وبلاگی که بی ادبی مینویسه و همش از ... یا از مردن یا از مستی یا سیگار حرف می‌زنه رو هم نمی‌خونم!

وبلاگی که بیشتر از خونده شدن دوست داره لینک بشه یا کامنت داشته باشه رو هم نمیخونم.

وبلاگی که دروغ میگه و خالی می‌بنده رو هم نمیخونم. معلوم نیست مردم رو چی فرض کرده میاد عکس قصر ملکه الیزابتو میذاره میگه اینجا خونمه... یا ادعا میکنه که فلان شاهزاده اعیان زاده پدربزرگشه در حالی که از طرف کلی اطلاعات غلط و نامربوط میده یا مثلن میاد مینویسه ساعت نه صبح همزمان با آوای اذان فلان اتفاق ملکوتی واسم افتاد! یا من هم از طرف مادری و هم پدری نوه اول خانواده ام و دو جمله بعدترش میگه یه پسرعموی بزرگتر از خودم دارم! 

فراموشی

مامان می‌گه می‌ترسم با این وضعی که تو پیش می‌ری حرف زدن از یادت بره.

حد و حدود

هر چیزی قاعده و قانونی داره. انگار هنوز یاد نگرفتم مزاحم آدمها نشم و مث بچه پررو ها رفتار نکنم. انگار هنوز برام جا نیفتاده درست نیس اینقد راحت از آدمها کمک بخوام یا درخواست هم‌فکری داشته باشم... برعکسشم صادقه... هنوز حالیم نشده به زور نمی‌شه به کسی کمک داد یا راهنمائیش کرد.  

آخه دخترک... کی می‌خوای خیلی چیزا رو بپذیری... خیلی باهات حرف دارم دختر جون... خیلی.

آبلوموف

آبلوموف (گنچارف)! عجب کتاب فوق‌العاده‌ای... کتاب یه بار خوندن و گذشتن نیست... برای بار n ام هم میشه بازش کرد، خوندش و کلی بهش فکر کرد. 

زورکی

خوب دلم می‌خواد یه چیزی بنویسم به زور... اما هر چی فکر می‌کنم نمیدونم دقیقن چی باید نوشت... یعنی حرفی ندارم... اینو نوشتم تا به قول یکی از دوستان مازوخیسمم ارضا بشود!

نشونه

دنبال یه نشونه ام که بفهمم دوستم داری یا نه... حالا یا نشونم دادی و من خنگ بودم نگرفتم. یا صبرم کمه و باید حالا حالا ها وایسم. یا هم که وقتی دوستم نداری دیگه نشونه رو کردن به چه کاری میاد... ها؟ کدومشه خدا جون؟