عذاب وجدان دارم. یه غم بزرگی تو دلم لونه کرده بود دیشب... هیچ کاریشم نتونستم بکنم. تا صبح همآغوشم بود این غم. فکر کردم صبح بیام و کلی ازش بنویسم. اونقدر بازش میکنم و میشکافمش که دیگه موجودیت خودشو از دست بده. صبح که شد حس نوشتنش از بین رفته بود.
میدونی؟ هر تصمیمی که در طول شب بگیرم صبح که بشه دقیقن نظرم عوض میشه. یکی از سخنان حضرت علی بود به گمانم که گفتن اگر میخواین راجع به یه چیز مهم تصمیمگیری بکنید بعد از نماز صبح این کارو بکنید چون اون موقع روحتون بیشتر از هر وقت دیگهای به خدا نزدیکه.