برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

The Only One

اولین باری که تو رو دیدم خوب یادمه. 14 ساله پیش بود! اول از همه نگاهت به صفحه‌ی کاغذ توجه منو جلب کرد… بعدشم دستهات. بعدها فهمیدم اون طوری فکر می‌کنی... یه مداد میگرفتی دستت و روی کاغذ و سیاه میکردی و فکر میکردی... من اما موقع فکر کردن همه لبمو میجویدم و وقتی سر بلند می‌کردم تمام لبم زخمی و کبود بود... اون روز هیچ وخ فکر نمیکردم تو یگانه نزدیک روح من بشی. من و تو خیلی باهم فرق داشتیم. دو تا موجود کاملن متفاوت. اما انگار تفاوتها هیچ اهمیتی نداشت. انگار رابطه‌ای که بین من و تو نقش بست تمام اون تفاوتها رو به حاشیه برد.

یادمه با ورودت به کلاس همه فک می‌کردن خیلی خرخونی. شایدم درست فکر می‌کردن. ما هم محله‌ای از آب درومدیم. یادته تابستون بود و قرار گذاشتیم بیایم مدرسه یه سری بزنیم؟ یادته اون مانتوی عجیب غریبو پوشیده بودی و موهای طلائیتو با یه شال نازک پوشونده بودی؟ یادته؟ چقدر پسرا دنبالمون کردن به خاطر تو… که حقیقتن زیبا هم بودی…

یادت میاد آزمون راهنمایی به دبیرستانو؟ چقدر سخت بود؟ و اشکهامون سرازیر شده بود و مراقب کنکور اومده بود می‌گفت عیب نداره… مدرسه عادی هم برید دانشگاه قبول می‌شید… مدرسه‌ی فلان امسال کلی قبولی دانشگاه داشته… رشته‌های خوب قبول شدن دانشگاه آزاد همینجا! و من و تو بودیم که هر هر خندمون رف بالا… گند زدن تو آزمونو فراموش کردیم و به اون خانوم خندیدیم…  

سالای دبیرستانو یادته؟ یادته همیشه سر امتحان زبان من به تو می‌رسوندم و سر امتحان شیمی تو به من می‌رسوندی؟ یادته چقدر آقای فرشی دبیر دیفرانسیلو دوست داشتی؟ یادته چقدر آقای رحمانی دبیر فیزیکو دوست داشتم؟ یادته به خاطر تو دختر آقای فرشی رو تا خونه‌ش دنبال کردیم؟ یادته ماشین خانوم گلفر رو پنچر می‌کردیم که اومد بالای سرمون؟

علیرضا افتخاری رو یادته؟ کاستهای اول افتخاری رو یادت میاد؟ نیلوفرانه ها رو به خاطر داری؟ و من و تو چقدر با اون ترانه ها خوندیم و مست شدیم و خوندیم و خوندیم... چقدر قشنگ بودن اون روزها...

من و تو باهم خیلی فرقا داشتیم. تو باهوش بودی و حواست به درسا بود. شیطونم بودی... من اما شر و کله خر. یادته روزی که میخواستن منو اخراج کنن؟ یادته مامانم اومد مدرسه و از معاونمون یه ترم واسه من فرصت خواست بلکه آدم بشم؟ یادته روزی که تو به سمیه تقلب رسوندی و مامانتو خواستن مدرسه؟ یادمه ادبیاتت رو صفر شدی...

یادته تو مدرسه پشت لبتو بند انداخته بودی و همه فهمیده بودن... چقدر زیباتر شده بودی. یادمه همیشه وصف زیبائیتو میشنیدم از آدمها. بیرون که با هم میرفتیم نگاه همه رو روی چهره‌ی زیبات ثابت میموند...

رضا یادته؟ همسایه طبقه بالایی که باهاش دوست شده بودی؟ چقدر واسم محال بود پذیرش این قضیه... اما به خاطر تو درکش کردم... سال کنکورمون یادته؟ باهم برنامه ریزی کردیم واسه درس خوندن... اما وسطاش از هم جدا شدیم... من نمی‌تونستم مث تو درس بخونم... نشد... کم کم یاد گرفتیم درکنار هم بخونیم اما با هم نه. کنکورای قلم‌چیو یادته؟ یادته رتبه‌‌ات میشد 25 میومدی گریه می‌کردی میگفتی من برق ش قبول نمی‌شم با این رتبه و من 400 می‌شدم!!! و می‌گفتم خره پس من چی بگم؟ و تو میگفتی تو قبول میشی! و کلی باهم می‌خندیدیم... آقای فضلی دبیر گسستمون یادته؟ وقتی خبر فوتشو دادن چقدر گریه کردیم...

خانوم شریفی دبیر ادبیات خاطرت هست؟ که چقدر باهاش لج بودم و حرسشو در میاوردم و تو چقدر باهاش خوب بودی؟

روزی که رتبه‌هامونو گرفتیم چی؟ یادته؟ چقدر گریه کردیم؟ چقدر ناراحت بودیم؟ تو دیگه هیچ امیدی نداشتی که برق ش قبول بشی... منم دیگه هیچ امیدی نداشتم که مکانیک ش قبول شم... شبی که نتایجو دادن من تو تله تکست خونه مامان بزرگم دیدم که تو برق ش قبول شدی... من نتیجه خودمو هنوز ندیده بودم. پریدم تلفن زدم بهت... جیغ میکشیدم... تو هم جیغ می‌کشیدی... خیلی خوشحال بودیم... و این شد که ما باهم رفتیم دانشگاه.

صبحای زود مترو یادته؟ کالاسای شهشه یادته؟ یادته همیشه تو دانشکدتون ولو بودم؟ دکتر مروستی یادته که منو از آزمایشگاه بیرون کرد؟ کاوه رو یادته که عاشق تو شده بود وقتی میومدی سر کلاسای OR ما مینشستی؟ آغاسی رو یادته؟ چقدر حال میکردیم با کلاساش؟

و تو عاشق م شدی... من اون مدلی عاشق شدنو تو هیچ کس ندیدم. تو روحت دیگه مال خودت نبود... روحت با م بود. من درکت نمیکردم. اما کنارت بودم. باهات میخندیدم و گریه میکردم... اما درکت نمیکردم.

یادته ترم 8 بودی و یکی از استادات انداختت؟ چقدر گریه کردیم. چقدر دانشکدتون رو باهم بالا و پائین کردیم؟ به هزار بدبختی بهت نمره داد...

یادته فکر رفتن تو سرمون بود و من اونقدر مطمئن بودم میرم که ذره‌ای توجه به درسهام نداشتم. یادته میخواستن از دانشگاه اخراجم کنن؟ یادته دوون دوون اومدم دانشکدتون... و تو از رنگ صورتم فهمیدی همه چیزو... شبش رو یادته؟ رفتیم خونه خالت... تو واسم پیتزا خریدی... جلوم نشستی و برام قرآن رو باز کردی... و سوره "شرح" اومد؟ یادته هی تکرار می‌کردی ان مع العسر یسرا؟ یادته باهم نامه‌ی "غلط کردم" نوشتیم و کلی خندیدیم که چه دری وری هایی به من چسبوندیم واسه اینکه بهم اجازه ادامه تحصیل بدن...

در تمام اون 11 سال و خورده ای شبی نبود که من پیش تو نباشم یا تو پیش من نباشی... خونه خاله هامونم باهم میرفتیم... یادته مامانت اینا میخواستن واسه منم یه تختخواب بخرن... آخه نصف هفته رو پیش تو بودم... عروسی مژده یادته؟ اولین کسی که میون ما رفت خونه بخت... یادته عروسیش قاطی بود؟ تو یه لباس خوشگل پوشیدی... و رفتی آرایشگاه... منم یه لباس به قول تو املی پوشیدم و با هم رفتیم... من روسری سرم بود و تو برعکس من... یادته چقدر رقصیدی؟ یادته داداش ساناز خواستگارت شده بود؟ و چقدر به اون طفلک خندیدیم... و تو هی رقص تفنگی میکردی و منم ازون گوشه ای که نشسته بودم میدیدم و میخندیدم...

یادته با پریا رفته بودیم رستوران و شرط بستیم هر کی بدتر و بیکلاستر غذا بخوره یه بستنی جایزه داره؟ یادته تمام ماستها رو پاشیدی روی پریا... و چقدر خندیدیم...

متروی دانشگاه رو یادت میاد؟ میخواستیم خلاف حرکت پله برقی که میومد بالا بریم پائین و هر کاری میکردیم نمیشد... و دلامونو گرفته بودیم از خنده. یادته مامور مترو اومد ما رو گرفت و بردمون پیش رئیس ایستگاه؟ یادته گفتی تازه دانشجوییم و این کارو انجام دادیم تا یکی از قوانین فیزیکی که استادمون تازه یاد داده رو امتحان کنیم؟ و من مردم تا جلوی خنده‌مو بگیرم... و اونها باور کردنو ولمون کردن.

روزی که پذیرش گرفتیم و خوب یادمه... می‌دونستی من نمیام و اومدنیم نیستم... تو منو می‌فهمیدی... منم تو رو میفهمیدم... تو توان موندن نداشتی... روزا و شبامون دیگه به گریه میگذشت... گریه‌های بی‌امون... روزی که رفتی فرودگاه رو حتمن خوب یادته... توی فرودگاه همو بغل کرده بودیم و های های زار می‌زدیم... به زور جدامون کردن... و تو دویدی تا دیگه مجبور نشی برگردی...

روزای سخت شروع شدن... تو اونجا تنها... من اینجا بدون تو! روحمون اما نزدیک هم بود... چون میدونستم کی بهت زنگ بزنم... چون میدونستی کی خوردم به دیوار و به حرفات نیاز دارم. روزی که با ع به هم زدم یادته؟ شب زنگ زدی و فقط پرسیدی چی شده؟ میدونم یه چی شده فقط بگو... روزایی که نگران حال روحیت بودم و کاری نمیتونستم بکنم... تو خودت میدونستی چته... راه حلم میدونستی... اما هیچ وقت قبول نکردی انجامش بدی... و حالت همینطور بدتر و بدتر میشد... و من کاری از دستم برنمیومد...

الان سه سال و دو ماه و چند روزه که صورت خوشگلتو ندیدم... از امروز 15 روز مونده تا تو رو دوباره ببینم... و طاقت انتظارو ندارم... من اینقد دل نازک نبودم... اما انتظار کشیدن دیگه محال شدم واسم... اینا رو نوشته بودم که روز اومدنت بذارم اینجا... اما طاقت نیاوردم... می دونی که... همیشه عجول بودم... هیچ وقت صبر کردن برام معنایی نداشته...

تو میدونی من چی میگم... میفهمی... دوستی با تو انتظار منو خیلی خیلی بالا برده از رابطه‌هام... اون رابطه اونقدر برام یکتا و بی نظیر بود که بعد از تو هیچ کس نتونست به من نزدیک بشه... خودم نخواستم... کسی برای من تو نمیشه... تو عشق منی... کسی که هیچ جایگزینی نداره.