برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

Introspection

سلامممم!

اول همه یه تشکر مخصوص از میلاد بکنم واس خاطر هوارتا زحمتی که سر قالب این وبلاگ کشید و درستش کرد... مرسی داداش جون! خیلی خوچگل شد اینجا.

*

یه چیزایی باعث شد دوست داشته باشم این پستو بذارم... در واقع انگیزه اصلیم از نوشتنش فیدبکی بود که از کامنتهای شما دوست جونهام گرفتم... این چند روز داشتم به این فکر میکردم چه ابعادی از زندگیم هست که من هیچ وقت بهش افتخار نمیکنم؟

بزرگترین اشتباه کاریم این بوده که تمام اطلاعات یک پروژه 6 مـــلــــیارد دلاری رو اشتباهی به جای اینکه به شرکت x بدم دادم به شرکت y که رقیب سرسخت شرکت x بود!!!! البته این شرکت y هم تیریپ جاسوسی اومده بود جلو... اما من منکر اشتباهم نمیشم... رئیسم وقتی فهمید تا دو روز فلج بود... خودمم کلن حســـاس و فوق العاده نسبت به خودم سختگیرم در مورد اشتباهاتم... اینه که حال من از حال اونم بدتر بود.

توی درس باید بگم دو ترم اول فوقم رو چون مطمئن بودم دارم میرم از ایران دقیقن شاگر آخر شدم! و دو ترم دوم فوقم رو چون مطمئن بودم ایران میمونم شاگرد اول شدم! خوب اینم از نتیجه-ی صفر و یک بودن...

کلن آدمیم که توی حرف زدنم از لغات انگلیسی خیلی استفاده میکنم... یه مدت حتی با دوستهام انگلیسی حرف میزدم. خوب با زبون فارسی یکم مشکل دارم. برای من لغات و واژه های انگلیسی خیلی شفافتر و ملموستر از واژه های فارسین... باهاشون ارتباط بیشتری برقرار میکنم... اگر بخوام فارسی رو درست حرف بزنم برای پیدا کردن یه واژه مناسب باید کلی فکر کنم... تازه اگر پیدا کنم... خوب اینم یه جورشه.

به قول دوستان و آشنایانی که منو میشناسن همیشه یه دیوار بتنی دورم هست که باعث میشه آدمها تا حد زیادی ازم فاصله داشته باشن... ممنون از آدمهای بسیار باهوشی که خیلی زود!!! این قضیه رو فهمیدن...

دیگه اینکه من اصلن آدم خلاقی نیستم و بسیار بسیار ازین موضوع ناراحتم... دریغ از یه ذره حس نوآوری و خلاقیت که در من وجود داشته باشه... :(

به هیچ وجه آدم کنجکاوی (و در مراحل پیشرفته اون فضول) نیستم! مکالمه-ی دو نفر رو اگر مخاطبش من نباشم (داد هم بزنند) نمیشنوم... خیلی وقتها خصیصه-ی خیلی بدیه چون آدمها فکر میکنن تو حواست به مکالمشون هست و لازم نمیدونن خیلی چیزا رو برات توضیح بدن... این توی خونه و توی محیط کار خیلی برام مشکل سازه... همه تعجب میکنن من چه طور در جریان نیستم...

در کل عادت دارم از همه چیز و همه کس یه برداشتی توی ذهنم داشته باشم... همینطور از خودم... وای اگر بدونید چه قدر سخته اینطوری زندگی کردن!!!! یعنی اگر در عمل باهاش مواجه بشید چنان پدری از آدم میاره که خدا می‌دونه... البته مدتیه دارم اینو توی خودم متعادل میکنم که خیلی خوبه.

هیچ وقت نمیتونم روی چیزی که در لحظه حال جاریه تمرکز کنم... به نظرم همیشه چیزای جالبتری وجود دارن واسه فکر کردن... نتیجه این میشه که من تا حالا توی این 26 سالی که از خدا عمر گرفتم در هیچ کلاس درسی به هیچ وجه به یک کلمه از حرفای معلم ها و اساتیدم گوش ندادم... من بودم و دقیقه-ی نود و شب امتحان و کتابی که میکوبیدم تو کله‌م!!!

میمیک صورتم جوریه که اگر خوچحال باشم یا احساسات مثبت تو وجودم جاری باشه هیچ کس نمیفهمه... اما خدا به داد روزی برسه که یک کوچولو از چیزی ناراحت باشم... عالم و آدم میفهمن... این ویژگیمو اصلن دوست ندارم... همیشه باعث سوءتفاهم میشه.

دیگه اینکه همیشه اینطوری بوده که صمیمی ترین دوست خیلی از آدمها بودم... اما کمن کسایی که بتونن واسه من صمیمی ترین دوست باشن!

کلن با مرغ و تخم مرغ و هرچی که به این دوتا مربوط بشه مشکل دارم فجیع! این مقوله بحث مفصلتری رو میطلبه که ترجیح میدم یه پست جدا واسش بذارم بعدن ها!

آخریش و شایدم مهمترینش ترسه! ترسی که از وسواس فکریم نشأت میگیره... من وسواس فکری عجیبی دارم. یه دوستی داشتم که میگفت تو به همــــــــه چیــــــــــز فکر میکنی و این اصلن خوب نیست...

نظرات 32 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:04 ق.ظ

هوراااااااااااااااااااا اول شدم.(احتمالا)

دیگه وبلاگ خواهر جونمه من اول نشم کی بشه؟

:**************
میدوستمت جیگمل!

بهاره سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:05 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

اوللللللللللللل
سلام ایده جونم اینا
خوفی؟
قالب نو مبارک... کلی خوشگل کردی اینجارو پست خیلی جالبی و نوشتی خوشم اومد... شاید منم یه روز این کار و کردم
اینکه تو از لغات انگلیسی استفاده میکنی که بد نیست خیلی هم خوبه... عوضش اگه کسی انگلیسیش خوب نباشه با تو که صحبت کنه کلی زبانش تقویت میشه و خلاصه باید خیلی ممنونت باشه که اینهمه داری کمکش می کنی
در مورد اون پروژه ی ۶ میلیاردی هم ... نمیدونم چی بگم خوب از قصد که نکردی این کاری ... اشتباه کردی بالاخره انسان گاهی اوقات از این اشتباهات میکنه دیگه.
منم مثل تو مکالمات تلفنی و حضوری کسی و گوش نمی کنم... فقط درصورتی گوش میکنم که اتفاقی اسم خودم و یا اعضای خونوادم و بشنوم... اونقت دیگه سراپا گوش میشم که ببینم دارند درموردمون چی میگن
از خودت مواظبت باش دوستم:-*

سلاااااااام...
تو چرا کامنتدونیو بستی مادر جون؟
قربون مشا... لطف داری شما!
خیلیا خوششون نمیاد... البته درستم هست.. زبون مادری آدم تحریف میشه اینطوری...
از قصد نبود اما یه سری اشتباها خیلی بده... حتی اگر عمدی توش نباشه...
خیلی باحالی... خوشم اومد...

فاطمه سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ق.ظ

خب حالا نظر:

این که آدم بتونه خودشو به این خوبی تجزیه و تحلیل کنه و در موردش حتی بنویسه ، میدونی چقدر عالیه.
هر کسی این کار رو نمیکنه.یعنی خودشناسی و اعتراف به نقاط ضعف و قدرت.
عالیه این کارت.البته تو فقط نقاط ضعفتو نوشتی ، من میگم پست بعدیت قوت هات باشه.

در کل میتونم بگم عالی بود.

جدی میگی؟ امیدوارم کردی که! اصلن فکر نمیکردم...
مرسی... اصلن اعتماد به نفسم الانه تو هواست!!!

زندگی سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:14 ق.ظ http://onsetoflife.blogsky.com

وای ایده جون چقدر تو پیچیده ای ....

تو هر موردی یه ویژگی خاص داری .

میگم رئیست کلتو نکند این اشتباه رو کردی والا اگه رئیس ما بود سنگ کپ که میکرد هیچ با یه اردنگی شوتمون میکرد بیرون...

خانم فرنگی هم که هستی یس ببی؟

جدی؟ جالبه واسم نظراتتون راجع به این پستم...
چی بگم والا...
هیچ وقت یادم نمیره رئیسم خیلی ادم فهمیده ایه... خیلی میدوستمش... حق داشت سر این جریان کلی دعوام کنه... پشت تلفن که جریانو بهش گفتم فقط تا دو ساعت هوار میکشید! میدونی چی میگفت؟ میگفت آقای نماینده شرکت y بیخود کرده اومده مدارکو گرفته. فلانی غلط کرده... بیچارش میکنم... من اما حس میکردم تمام اون لحظات میخواست بگه تو بیخود کردی بهش مدارکو دادی... تو غلط کردی.... :دی همه اینا رو با کش و داد و هوار بخون!

ال - وای سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ق.ظ

اون پاراگراف کوچیکه به خیلی از سئوالات ذهنیم پاسخ داد ...

کدوم پارگراف کوچیکه؟ بابا اینقد ذهنتو درگیر نکن... زبون روزه بیکاری انرژیتو الکی مصرف کنیا برادر من...

صبا سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

سلام ایده جان

اول اینکه رنگ نوشسته ات چشمو اذیت میکنه ... میشه درستش کنی؟

در مورد نداشتن تمرکز دقیقا مثل منی ... و فکر میکنم در مورد خودم که این خیلی بده

همیشه شاد باشی عزیزم

جدی میگی؟ اصلن فکرشو نمیکردم... بذارم ببینم چیطوریه...
ممنون... قربونت برم.

ال - وای سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:35 ق.ظ

همون داستان دیوار ...

اره دیوارم ضدزلزله هم هست تازشم! :دی

میلاد سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:10 ق.ظ http://alivingbeing.blogsky.com

+ ها!!! سلام! قابل شما رو نداره!
+ من جدیدنیا یه ذره با گوگل ریدر مشکل پیدا کردم (به خاطر این‌که سر کار اینترنت رو به یک شیوهٔ کاملا ژان‌گولر استفاده می‌کنیم) در نتیجه مجبورم هی فرت و فرت توی وبلاگ مردم پلاس باشم :دی
+ واو! شیش میلیارد دلار؟ می‌گم نمی‌شه از این اشتباها بکنید بازم تصادفا پولا رو بدین به من؟ :دی
+ شما کلا آدم خرخونی هستید (و باهوش!) و البته یه ذره هم از گذشته درس نمی‌گیرین. دقیقا توی دبیرستان همین کاریو که توی فوق کردین، نکرده بودین؟ :دی
+ منم شدیدا از لغات انگلیسی و مخصوصا اصطلاحاتشون استفاده می‌کنم. امّا با زبون فارسی هم مشکلی ندارم. فقط احساس می‌کنم distinction ای که اونا توی عبارات متفاوتشون رعایت می‌کنن باعث می‌شه که مفاهیمشون با مصادیقشون بیش‌تر جور باشه. به هر حال الله اعلم! ولی در مورد شعر اصلا این‌جوری نیستم. چون به نظرم شعر اتفاقیه که توی زبان رخ می‌ده.
+ این مورد گوش نکردن مکالمه رو منم دارم و بعضی وقتا بدجوری به ضررم تموم شده. مثلا دو نفر با هم داشتن یه چیزایی می‌گفتن که من گوش نمی‌کردم، بعد نه تنها دیگه برای من تعریف نکردن بلکه بعدنا همه‌ش می‌گفتن خودتو نزن به اون راه من که می‌دونم تو شنیدی تا تهش رو! :(
+ من معمولا برعکسم. یعنی تا وقتی مطمئن نشم که ورودی‌هام درست هستن از کسی برداشتی درست نمی‌کنم توی ذهنم.
+ خوب هوش و ذکاوتت زیاده خواهر جون! می‌تونی با چند روز کار پر فشار نتیجهٔ یه ترم خیلیا رو بگیری. چرا از وقتت استفاده نکنی سر کلاس که چیزایی رو یاد می‌دن که خودت می‌تونی به تنهایی هم یاد بگیری؟ به نظر من اتفاقا این جور زندگی کردن بیتر بید. چون در اون لحظه اون مسئله‌ای که ذهنت رو مشغول کرده شاید درجهٔ اهمیت‌اش هزار برابر درسی باشه که استاد داره می‌ده.
+ زیاد فکر کردن ... این می‌تونه خیلی مشکل‌ساز بشه، نه؟

+قربون شما!
+ما که نفهمیدیم چی شد... قدمتون رو چشم.
+نه! زرنگی!
+خوب پس بیراه هم فک نکردم.
+دقیقن... باورشون میشه مگه
+چه خوب... خیلی عالیه... به ما هم یاد بدین
+بابا.... دستت درد نکنه داداش جون... من با این همه اعتماد به نفس دیگه چه ها که نکنم.... منم فک میکنم تو خیلی باهوشی... لااقل هوش اجتماعیت که بالاست! به من ثابت شد خوب.
+خیلی:( شما درمونی سراغ ندارید؟

خانومی سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:32 ق.ظ http://khanoomi.blogsky.com

خیلی قشنگ شده

در مورد این که گفتی برداشتی از همه کس و همه چیز داری
وای قوقول این جوریه اگر در مورد یک چبزی برداشتی داشته باشه محاله ممکنه تغییرش بدی
با اینکه میدونی اشتباه برداشت کرده
برای اطرافیان هم خیلی سخته

حالا تغییر کردن اون برداشت رو که قبول ندارم... من اگر فکت و فیگر داشته باشم برداشتمو عوض میکنم... انعطاف دارم... منظورم اصل وجود برداشت در مورد هر چیزی بود

اینموریکس سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

کاشکی مشتریهای منم مثل تو بودن و اطلاعات رقبا رو بهم میدادن...البته بماند که اگه خودشون ندن از جای دیگه میگیرم و یواش یواش به رخشون میکشم....
راستی مگه تو انگلیسی هم بلدی؟؟؟تو دانشگاه که مطمئنم یاد نگرفتی چون تو دانشگاهتون ماکزیمم ۱۷ نفر (مثل عربستان تو زمان مبعث)الفبای انگلیسی رو قبلا دیده بودن....

ای وای... تو هم جاسوسی میکنی؟ ای پسر بددددددددد!!!
نه فقط توبلدی! الانه خونم به جوشششششش اومده!!!! یعنی الان خون جلو چشامو گرفته.............. آی نفس کششششش!!!! وایسا بالاخره میکشمت!!!

خانوم زیگزاگ سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:47 ب.ظ http://Daily.30n.ir

خب خیلی از اینایی که نوشتی فقط در همون لحظه شاید باعث بشه بهشون افتخار نکنی... اما ابعدای دیگه هم هس! مثلن همون اشتباهه ۶ میلیارد تومنی! اون فقط جنبه ی منفی نداش همینی که خودت قبول میکنی اشتباه کردی خیلی عالیه و باید به این خصیصه افتخار کنی! خیلیا اینجور راحت اشتباهشونو نمیپذیرن! حتی اگه ۱۰۰ درصد کارشون نادرس باشه!!!

بله عجب اشباهیم کردم مادر جون... خدا واسه هیچ کس پیش نیاره...
دیگه میشه ادم اشتباه به این تابلویی رو نپذیره؟ خوب شاید خیلیا اعتماد به نفس کاذب دارن... پس باید خوچحال بشم ... تو درست میگی...

شادی سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:11 ب.ظ http://shadi1987.blogfa.com


پس تو همه مهمونی های ایرانی گرسنه می مونی چون همه از دم مرغ میذارن سر سفره

شوهر منم فکر میکرد با کارشناسی میره دوترم اول شاگرد آخر شد اما دو ترم بعد رو اول نشد

اره.... دقیقن... این نکته ای ه که دقیقن تو متوجه شدی...
:دی شوهر تو احتمالن هنوز درگیریهای عاشقانهش با خانومش ادامه پیدا کرده! :دی

راجر چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.tomorrowwillbecome.persianblog.ir

سلام
عب نداره کلن سخ نگیر چن سال دیگه که باز نیگا کنی کلی چیزا عوض شده رفته .... ولی خب بی زحمت آدم احساس می کنه که یه مقدر متنابهی جو رخ داده... نمی دونم حالا

راستی چی شد که نرفتی از ایران؟
چون منم در حالت - معذرت- گهگیجه به سر می برم ..
البته چن ماه دیگه میخام برگردم ولی بعدشو نمی دونم هنو....

اگه می خای جوابیتو بخونم بهم بگو

اون که بله... اما خوب آدم اگر سخت نگیره یهو کل عمرش گذشته و همه کارا رو غلط غولوط انجام داده و به هیچ جا نرسیده. این سخ گیریا واس خاطر اینه که در آینده دیگه اشتباه ها کمتر بشه. جو رخ داده؟ جو چی؟
خوب... من اینجا فوق میخوندم... کار میکردم... یک کم هم واسه خونوادم سخت بودم رفتنم... موندنی شدم!
والا تصمیم رفتن و موندن به شرایط خود آدم بستگی داره. امیدوارم که از این تردید و ودلی رها بشین و یه تصمیم قطعی بگیرید...

فاطی بلا چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:34 ق.ظ http://delakam20e.blogfa.com

=در مورد اشتباه ۶میلیاردی شاید شرکت xکاری کرده که مستحق این امتحان خدا بوده وشرکتy مستحق پاداش!
این وسط شما فقط وسیله بودی البته درست که باید بیشتر دقت میکردی اما دیگه ارزش ناراحتی نداره.
=تسلطت به انگلیش قابل تحسینه اما بعد زبون مادریت!
=این دیوار بتنی تو =چهارچوب های نزدیک شدن به منه.البته بیشتر برای عناصر ذکور ناشناس به کار میره.تو واسه همه نااشناهای خانوم هم دیوار میزاری؟؟
=من فکر میکنم اتفاقا خلاقیتت زیاده.این پستت یه جور خلاقیته.یا هیچ دو جواب مشابهی تو کامنتات نیست.حتی اگه مظمون نظرا یکی باشه.این آخر خلاقیت فکریه.
=پس کاش هیچوقت تو ناراحتیت نبینمت.چون آدمایی با قیافه ناراحت کلا انرژیمو میگیرن.یه دلتنگی خاص پیدا میکنم.
=دیگه چیزی به ذهنم نمیاد.
فقط اینکه موفق تر باشی.

اوووو... انصافن این یه نظریه جدید و نو بود...
خوب میدونی حتی اگر وسیله بودم دلیل نمیشه اشتباهاتمو در نظر نگیرم...
نه این دیوار بتنی من خانوم و آقا سرش نمیشه... یونی سکسه!
جدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ممنون...
آره قبول دارم... خوب ناراحتی که غیرقابل پیشگیریه... ایشالا که حجم ناراحتی کم باشه

نازلی چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:59 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

ببخشید کامنت قبلی رو پاک کن یهو اینتر شد.
منم با قضیه معلمها عین خودت بودم همیشه توی باقالی ها بودم و نمیتونستم متمرکز بشم نمیدونم چرا اینطوریه. البته الان بهتر شدم یه مقداری. (شاید هم نشدم چون کلاس که ندارم بفهمم) ولی من هنوز به صفحه ات عادت نکردم دنبال اون رنگ زرد میگردم.

من بهتر نشدم... :(
الهی... ایشالا کم کم به این رنگم عادت میکنی مادر جون...

زندگی چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ق.ظ http://onsetoflife.blogsky.com

خوچبحالت چه رئیسه با شعوری داری دوستش بدار همچنان مادر

ممنون... اره شعورش که انصافن مث ای کیوش خیلی بالاست.

علی چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

چرا اینقده طولانی مینویسی؟! من ده روز طول میکشه بخونمش!

:O

آ9ا با طعـــم گریپ فر9ت چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:08 ب.ظ http://zahrehalahul.blogfa.com/

شباهتمان
راز آشکاری است
در ارتفاع پیشانی و لحن چشم ها
در آمیخته با صدای نبض هایمان
شباهتمان
در خواب هایی ست که دیده ایم
با این همه خویشی مان را
شناسنامه انکار می کند
***
وبلاگ ساده وزیبایی داری به حسن سلیقه ات تبریک میگم البته با علی موافقم برای من که مینیمال نویسم یه مقدار پستات طولانیه البته حتما حرف برای گفتن داری که مینویسی وبه بیان ساده تر چهار دیواری اختیاری
من که متاسفانه فقط فرصت کردم پست اخرت رو بخوونم

سبز باشی و عاشق
تابه زودی
در پناه خدا دوست من

خوب یه سری پستهای من جدین و برام مطالبشون ارزش زیادی دارن... نمونش همین پست طولانی... یادآوری این چیزا خیلی وقتا لازمه واسم... اما در کل قبول دارم همیشه بلند و طولانی نوشتن حوصله بقیه رو سر میبره...

عسل چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:32 ب.ظ http://eshghas.blogfa.com/

به نظرم رنگ ها یه مقدار ایراد دارن . خوندن مطالب سخت شده .

جدی؟ چک میکنم...

راجر چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.tomorrowwillbecome.persianblog.ir

قربان شما نرفته برگردم دادا
ینده روزه ام اونم چه روزه ای و امشب نیز افطار پارتی یک عده از دوستان روزه بگیر و نگیر را دعوتیده ایم با یکی دو تا دیگه از بروبچ و سفره ای تدارک که حالا تو پست بعدی بیا حالشو ببر - فقط قربون دستت بردی برگردون بقیه هم استفاده کنن-
بنده اصولن در کار قانع کردن نیستم اونم چه برسه به خداش دادا... اوس کریم کارش درسته به هر حال بقول قلمبه صولومبه ها یا سولومبه ها : علا ایو حال به خود آدم که بستگی داره ولی به خیلی چیزای دیگه هم بستگی داره که حتا ممکنه خود آدمو اصن محو کنه....
حالا می شه بپرسم چی خوندی و چی کار می کنی؟

عجب... خوب من از پست خودتون برداشت کردم روزه نمیگیرید... در هر حال عذر خواهی میکنم...
در مورد قانع کردنم ما مزاح کردیم... و الا در کاردرستی خداوند که شکی نیست....
من مهندسی خوندم... الانم کار میکنم تو یه شرکتی

athena چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:51 ب.ظ

خوب دیوار بتنی ....
دیوار از جنس سیمانشو من دارم..من به راحتی میتونم دوستامو به خودم وابسته کنم ولی به ندرت وابسته میشم!و از اینکه بهم وابسته بشن وحشت میکنم!چون دوست ندارم این دیوار سیمانی انسان ساخته فرو بپاشه ...نمیدونم درسته یا غلط...
اصلا آدم فوضولی نیستم!!2 سال خوابگاه که بودم حتی یکبار از هم اتاقیم نپرسیدم کجا میره ..یا چرا میره...
برداشت ذهنی جنون آوره !
واییی امان از وسواس ..وسواس فکری.. شاید حتی یک لحظه هم آرامش نداشته باشه ذهنم..وسواس های فکری میفته به جونم و خورد خورد روحمو میخوره....
به به ایتالیایی! خیلی زبان قشنگیه یاد بگیری حال میکنی!
خوب اون پوله شاید به کسی جایی کمک کردید خدا جوابشو از یه جایی که فکرشو نمیکنید داده!!

خوب من بیشتر دوست دارم کسی بهم وابسته نشه... بدم نمیاد میتونستم به کسی وابسته بشم... اگر کسی توانشو میداشت که اینکارو بکنه...
دقیقن با جنون موافقم:دی
انگار من همشو دارم :دی دیگه ببین تو فکر چی میگذره.........
یاد که نمیگیرم... بلدم نیستم... حالا در فرصتهای آتی
شاید.... اما خوب باید پیشو گرفت ببینم از کجا اومده

مازیار پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:16 ق.ظ http://baharesydney.blogfa.com/

من استرالیا زندگی می کنم.
در خدمت شما هستم.

ممنون.

علی پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ق.ظ http://siakia99.blogfa.com

مطمینی به اینایی که نوشتی افتخار نمیکنی؟
بعضی هاش را داره آدم بهش افتخار کنه.

مثلن کدوماش؟!

راجر پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 ب.ظ http://www.tomorrowwillbecome.persianblog.ir

سلام
۱-من به این نتیجه رسیدم که بیشتر از اینکه مهندس باشی دکتری...
۲-اون سخ نگیریم به معنیه بی خیالی نبید دادا ینی خوتو نکش...
۳-من که نفمیدم از اون پست چه جوری میشه فهید که من روزه نمیگیرم - بعدم عب نداره ولی اون کلن نقل قول بود
۴- ببینم حالا مثلن نمی گفتی پروژه ۶ میلیاردیه اصل مطلب چیزیش می شد؟... به این نتیجه می رسیم که تو ام مث من همچین بدت نمیاد که از خودت تریف کنی... بابا معلوم بود کارت درسته بابا کار درس....
۵-اونم هی چه دوستیم خیلی نیس... حالا این کار و کرده ینی بچه خوبیه...
بقیشم باشه برا بعد چون الان سر کلاسم ... البته برکه
تی سی

۱- نه من مهندسم!!!
۲-ها...
۳-خوب من برداشتم اشت بود!
۴-من واقعن میخواستم بگم چقدر وحشتناک بود... چون اگر قیمت پروژه ده تا تک تومنی بود که اهمیتی نداشت اطلاعاتو به هر کی بدی
۵-خوب یه ذره آرهه!

شادی پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:52 ب.ظ

جیگمل کی تزشو به تو تقدیم کرده؟خیلی عشقولانه بید دوست میدارم خوشحالیتو دوست میدارم خیلی

دوستم.
خودمم خوشحالیمو دوست میدارم.

راجر پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:20 ب.ظ

راستی خوب شد گفتی که تو شرکت می کنی وگرنه تا حالا فک می کردم که تو مغازه کار می کنی...

خوب گزینه های زیادی هست... مغازه... توی جوی آب... توی بیمارستان... توی فرودگاه.. تو آرایشگاه... تو سبزی فروشی... تو سالن ورزش و و و...

میلاد پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:48 ب.ظ

سلام خواهر جان! من تا شنبه شب احتمالا اینترنت ندارم :(
به همین دلیل خواستاریم لطفا یک عدد آپ بنمایید تا آن زمان که ما از راه می‌رسیم مشعوف گردیم :دی

به خاطر شما حتمن! خوب آپ چه مدلی دوست دارین؟

میلاد پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:11 ب.ظ

والا مدلش چندان تفاوت نمی‌کنه!
شما آپ بنمایید فقط که ما بخوانیم مطالبتان را :دی
فقط از اونا که نظراتش رو می‌بندین نباشه، چون معمولا آپ‌های خطرناکی هستن
:دی
چه سرعتی در پاسخ‌گویی!

معمولن خطرناک که نیستن... اما خوب بستنشون چندتا دلیل داره... آپهای اونطوری خیلی چیزها توشون سانسور میشه و نمیشه توضیحش داد در نتیجه مخاطبم نمیتونه کامل بفهمه قضیه از چه قراره... دوم اینکه معمولن نوع این آپها کمی غمناکزاانگیزن! دلم نمیخواد کسی خودشو درگیرش کنه... اما اگر کرد خوب من خوشحال میشم که کسی دوست داشته
خوب دیگه! ما اینیم دیگه!

زندگی پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:16 ب.ظ

خواستی نتیجه کار فروغ الزمان رو ببینی ایمیلت رو برام بفرست فقط به خاطر توووو

آخ جون! :)

فاطمه خطاب به میلاد جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ق.ظ

ببخشید خواهر جان اینجا میگم ها، واقعا شرمنده.

تو ساعت 5 اینجا چه میکردی؟تو صبح به من نگفتی نیستی؟
بعد نگا کن ها ، هی من هیچی نمیخوام بگم.

===========
بازم ببخش ایده جون.یه کم دعوا کردن لازمش بود

سلام فاطمه جون... من شرمنده ام... اما از کسی که سدیم قاطی آفتابه معلماش می‌کنه بیشتر ازین انتظار نداشته باش! :دیییی
خواهش میکنم... آره خوب لازم بود!!!

راجر جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:25 ق.ظ http://www.tomorrowwillbecome.persianblog.ir

مرسی چی کار می کنی حالا
شما همون دکتری حالا می خای مهندسم باش عب نداره ولی دکتر رو هستی...
چه ده تومن چه یه عالمه مهم کار خود آدم و دقتشه وگرنه که هر چی می شه آدم بگه این که خیلی ارزش نداش عب نداره که نمی شه همش فرت و فرت عب نداره میشه و ...
دیدی حالا
تی سی
خصوصی نداری

دست شما درد نکنه... بدم نیست ادمو دکتر فرض کنن خوب...
این تی سی یعنی چی اونوخ؟

علی جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ب.ظ http://siakia99.blogfa.com

مورد ۴-۶-۹-۱۰

خوب این هم یه جور برداشته... :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد