برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

دلم پره از حرفای نگفته...

خوبید خوشید؟ نماز روزه ها قبول!

من روز اول داشتم میمردم اما روز دوم همه چیز رو به راه شد. آخه من عادت دارم بی سحری روزه بگیرم. اینه که سحرا فقط واسه نماز بلند میشم. ولی جدن آدم عصرا بمونه شرکت کار کنه بهتره، چون من زود که میام خونه تا 8 شب وقتی کار خاصی نداشته باشم سخت بهم میگذره.

*

میدونید من بلندترین تماس تلفنیم چقدر طول کشیده؟ 4ساعت و ده دقیقه! کسی رکورد بهتری از من داره اینجا؟!! این رکوردو زمان دانشجوئیم زدم! با یکی از هم دانشکده ای هام! خوب یادمه از ساعت ده دقیقه به 10 شب تا دو نصفه شب.

*

روز اول ماه رمضون افطار با دوستم (همونی که داره میره :() و شوهرش رفتیم بیرون. شوهر دوستم هم دانشگاه ما درس خونده ولی اینها بعد دانشگاه باهم آشنا شدن و اصلن توی دانشگاه همو ندیده بودن. اون روز هی بهشون گیر داده بودم که بابا مگه میشه شما تو یونی همو ندیده باشید؟ یهو شوهر دوستم خیلی جدی گفت چرا بابا دیده بودمش... نخواستم به روش بیارم ما با هم کارگاه داشتیم توی کارگاه همش میومد پیش من کاراشو بکنم!!!! ورقه هاشو من میبریدم جوشهاشو من میزدم واسش! میله هاشو من واسش خم میکردم! دوستم هم یهو باورش شده بود گفت اااااا راست میگی؟ کی کجا؟ اونی که واسه من ازین کارها میکرد که تو نبودی... فلانی بود!!! خلاصه  کلی خندیدیم.

*

توی شرکت تو قوانین استخدام جدیدمون مصوب شده دیگه از دانشگاه ما کسیو استخدام نکنن. من چند نفر میشناختم که معرفی کرده بودم واسه مصاحبه همه رو رد کردن... بیشورا!!! البته خوب حق دارن. بچه های ما زیاد عادت به یه جا موندن ندارن. همشون هم بعد یه سال میرن خارج. شرکت این وسط خیلی متضرر میشه.

خوب خداحافظ!

نظرات 39 + ارسال نظر
مشی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

بابـــــــــــــــا دانشگاه توپ برو!
ایدی جونم ناراحن نباش! دوستای جدید پیدا می کنی و رفتن دوستات کم رنگ می شه!
تو هر برهه ای از زمان دوستی جدید وارد زندگی آدم می شه و شاید خیلی از قدیمیا بهتر باشن!
بعضی قدیمیا به درد نخور میشن!‌(البته من بهاره رو خیلی دوس می دارم ! منظورم به اون نیس!)
شوهر دوستت هم مث ابو خان من بعضی وختا بلوف می زنه هااااااااااااا!

آره شاید باید کم کم قبول کنم که وقت پیدا کردن دوستهای جدید و وارد شدن به گروههای جدیده... شاید به قول تو بهتره هم باشه کسی چه میدونه.

فاطمه پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:24 ب.ظ

ایول ایده جان، حالا نمیدونم اول شدم یا نه
میگم این شرکتتون از دانشگاه شما استخدام نمیکنه از دانشگاه ما که استخدام میکنه نه؟؟

بعد خوشم میاد از نوشته هات خفن.

در ضمن خواهرجونم، بنده آپم ها.

بابت دیشب هم معذرت نتونستم باهات بحرفم

ممنون لطف داری. خدمت رسیدیم.
ایشالا یه روز همکار شیم خواهر

میلاد پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:22 ب.ظ http://alivingbeing.blogsky.com

نماز و روزهٔ شما هم قبول!
آدم معمولا اولش سختشه بعد که می‌گذره کم کم عادی می‌شه بعد براش می‌شه یه ضرورت. من همیشه آخر ماه رمضون که می‌شه و می‌خوام برگردم به روال عادی دچار مشکل می‌شم
من رکوردم 3 ساعت و خورده ایه با یکی از بچه های هم دوره ای که پاشده بود رفته بود خارجه!
طفلکی دوستتون کلی رفته سرکارها! منم حتی خندیدم بهش!
اااااااااااااااااااا! این یعنی چی؟ مگه بچه‌های طفلکی خستهٔ بیچارهٔ دانشگاه شما چه گناهی کردن؟

ممنون.
من فک نمیکردم آقایون هم در حرف زدن تا این حد ید تولا؟ طولایی داشته باشن.
منم نمیدونم! البته انصافن بعضی رشته هاش زیاد به درد نمیخورن! میدونین که!!! :دی

athena پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام!
بابا خیلی بده که بی سحری روزه میگیریا!جدی خیلی ضرر داره!من که بی سحری میتم!
کلا اینچند روزو تا 5 بعد از ظهر خوابیده بودم!موندم دانشگاه شروع بشه چه غلطی میخوام بکنم!
میدونی اولین قبضه مبایلم چقدر اومد؟
150000!تازه اونوقتا هنوز اس ام اس وصل نبود!
میگم شرکتتون شرکت چیه؟
شادزی یاحق

نمیتونم اخه... چیکار کنم... حس غذا خوردنم نمیاد کله صبح...
خوب دانشگاهم شروع بشه کم کم عادت میکنی...
اوووووووووووووه.... بابا موبایل حرف بزن!!!

ال - وای پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:07 ب.ظ

پسر بود یا دختر!؟؟!؟!
چه سئوال احمقانه ای ...

دختر بود بابا. من با پسرا ۴ ساعت که چه عرض کنم ۲ ساعتم حرف مشترک ندارم بزنم برادر من. انصافن پسرا هم ازین استعدادا ندارن.

زندگی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:10 ب.ظ http://onsetoflife.blogsky.com

نماز و روزه هات قبول خانمی...
ما هم روز اول داشتیم له له میزدیم...

من رکورد چت داشتم ولی تلفن نه چون دستم عرق میکنه گوشی زیاد دستم باشه

خوش بحالت روز اول ماه رومضون دعوت بودی اونم با دوستت که دوسش داری

وای پس چه مغزایی هستین شما و بچه های دانشگاتون ....
میگم من از این شکلا خوشم نمیاد ا ولی الان حال داد...

چه بامزه. در مورد چت نمیدونم تا حالا فکرشو نکرده بودم.
چه فایده که میره...
جدی؟ چه خوب که خوشت اومد

علی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:35 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

1

علی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:36 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

2

علی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

و اما 3
معلومه! شرکت کلی خرج این میکنه که نیروی ماهر درست کنه بعد اونا میذارن میرن! اصلا باید همه مهندسین بیکار بشن

اینطوری قبول نبودها.
ما مهندسا هر چی که باشیم... از شما دکترا بهتریم!!!

میلاد جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:40 ب.ظ http://alivingbeing.blogsky.com

راســـــــتی!!!!! این ۴:۱۰ قبلا زمان کنکور نبود؟؟ نکنه داشتین توی کنکور تقلب می‌گرفتین تلفنی؟
بعد من اون ۳ ساعت خورده ای که گفتم داشتم به بنده خدایی که پشت خط بود یاد می‌دادم چه شکلی ویندوز نصب کنه، آخرشم نتونست ... پاشدم رفتم خونشون.
آره خب، بعضی رشته‌هاش واقعا چیزن ... امّا بقیه چه گناهی نمودن؟ مثلا من بی‌چاره چه شکلی بیام توی بخش آی.تی. شرکتتون استخدام بشم

د نه داداش نشد! اون رشته هایی که چیزن معلومه چی هستن! خودتم میدونی! اوا راست میگیا.... دیگه استخدامت نمیکنن... بد شد حالا کی رو کامپیوتر من و فاطمه برنامه نصب کن ه واینترنتمون رو نامحدود کنه :(

علی جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ب.ظ http://siakia99.blogfa.com

ببین چه کردی شما که مجبور شدن قوانین شرکت رو عوض کنند!!!

نه من کاری نکردم که! بقیه گند زدند!!

فاطمه جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:20 ب.ظ

بیا خواهر جان ، تو رو خدا میبینی؟شانس نداریم دیگه.
ولی به هر حال من ول کنه میلاد نیستم که استخدامم نشه، برش میدارم میارمش برامون برنامه نصب کنه ، مگه شهره هرته

بعد یه نکته ای، میلاد چه شکلی تو اینجا هستی ولی تو مسنجر نیستی؟

آره والا... یه کاری باید بکنیم بالاخره. من که خسته شدم بس که این آی تی ما رو محدود کرد. من نت پرسرعت درست حسابی میخوام با کلی برنامه!
والا اینو دیگه منم نمیدونم! ای میلاد! پا شو بیا اعترا کن! میگما فاطمه... بعید نیست داره سور و سات عروسی رو راه میندازه وقت نداره بیاد مسنجر!!

نیمه خالی لیوان جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:30 ب.ظ

نه ... من رکورد بیشتر از یک ساعت ندارم... داشته باشم پدر جان بفهمد ... تکه بزرگمان گوشمان است!!
--------
من که اصلا قصدی ندارم... اصلا هم نمی خواهم پز بدهم که مثلا که چی؟... همه کارهای کارگاه را در کلیه قسمتها خودمان کردیم و که مثلا چی؟... در آن دوره نمره مان از همه .. حالا که چی... از همه پسرها!... بیشتر شد... پز ندارد که! ها؟...

آخی... خوب بنده خداها لابد کلی پیاده میشن بابت تلفنهای شما!
آفرین... دفعه بعد حواستو جمع کن شاید اون دختری که کمکش کردی یهو بعدنها شد همسرت! ؛)

athena جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:54 ب.ظ

خوب هیچ کی اشتها نداره!خوب غذا نخور سحری
بیدار شو خرما بخور و یا چیزهای شیرین حداقل!

اخه چندتا خرما که بخوری معده ت رو که نمیگیره اونوخ معده اسید ترشح میکنه اما تو چیز خاصی نخوردی اونوخ ادم زخم معده میگیره! البته این تصور منه ها... بازم نمیدونم... الانم معده داره از درد میترکه... با سه روز روزه گرفتن دوکیلو هم کم کردم... اگر زنده بمانم!!! :دی

یاسمن جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:34 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

ببینم یعنی تو تو ماه رمضون نمیتونی بیای خونه مون؟

میتونم خوشگل خانوم... آخه تو سختت نمیشه؟ زبون روزه حال داری با من حرف بزنی؟ :) حال داری من مختو بخورم؟؟؟؟؟؟؟ باهات حرف بزنم؟ ها؟

یاسمن جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

برای من فرقی نمیکنه اما نمیخوام برا اولین بار که میای خونه مون روزعه باشی و نتونم ازت پذیرایی کنم.. بابت پول یه دنیا ممنون.

خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم...

فاطمه جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:51 ب.ظ

امدم جواب سلامی عرض کنم و بروم.چطوری؟
امروز نبودی تو مسنجر

قربون تو داداچ! خوبی تو؟
اومدم پیجت کردم نبودی...

athena جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:14 ب.ظ

دیدی گفتم میخوای معده درد بگیری!؟
میدونی سحری از افطاری واجب تره ؟
اصلش اینه که سحری مواد پروتئینی بخوری!
ولی تو که نمیتونی شیر و خرما بخور خوب!من نگفتم فقط ۳ تا خرما بخوری که!
نون و پنیر هم یکم بخوری خوبه
ولی بی هیچ چی نباشه!

وای سه تا نخورم چند تا بخورم... نگوووووو... من تصورشم نمیتونم بکنم همون سه تا خرما رو بخورم... وای به حال اینکه بیتشر بخورم... یا با شیر...
ترو خدا فحشم نده... نمیدونم چیکار کنم... مامان!!!

اینموریکس جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:15 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

این نوشتت از William Shakespeare منو تا کجاها که نبرد.....

Oh Really؟
Come back please! i am afraid you get lost!!!

فاطمه جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:19 ب.ظ

گمونم خواهرت بودم ها

ااااااااااا کی پیج کردی؟من چیزی دریافت نکردم.

جدی میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من پی ام دادم بهت... امان از دست این مسنجر!

اینموریکس جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:21 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

من رکورد تلفنم زیر ۱ ساعت هستش....اونم دوران جوونیهام...جاهل بودیم خوب
خدا رو شکر که مدیراتون خلاصه فهمیدن نباید از دانشگاه شما کسی رو استخدام کرد...آخه؟؟؟؟هم شد دانشگاه...کل دانشگاهتون رو متر بزنی ضربدر ۷ بکنی یه فاکتوریل هم بگیری یک دهم مال ما نمیشه... همین عملیات ریاضی رو میتونی واسه تعداد دانشجوهاش و استاداش و سطح علمیش هم انجام بدی...
بدجور با این مطلبت خودزنیکردی

الان عاقل شدی این شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخ نزن!!! خوب آخه عاقلیتم یه جوریه خوب! :دی
تو حرف نزن... تو حرف نزن! حرص منم درنیار با اون دانشگاه .... تون! که رئیس دانشگاش ... بود! همه توش دنبال ۴پایه ان. باز تو به یونی من حسودیت شد؟ چرا قبول نمیکنی تو رو اونجا راه نمیدادن! دلم میخواد سه صفحه جوابیه بذارم واسه این کامنتت اما خوب کوتاه میام! (راستی از کی تا حالا معیار خوب بودن چیزی مترمربعش شده ها؟؟؟؟؟؟ :دی تو کیفیت همه چیزو به مترمربع حساب میکنی؟ وای توی گناهی! :دی پس احتمالن ... باید ۱۵۰ کیلویی وزن و کلی مساحت داشته باشه!)
حیف که هر چی حساب میکنم تو شعاع سه کیلومتریم نیستی و الا تو رو میزدم میکشتم! خودمو چرا.

[ بدون نام ] شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ق.ظ

مرسی که سر زدی . ولی عزیز تمکین که خیلی خوبه به یه چیز دیگه گیر بده .

تمکین مگه انجام وظایف زناشویی نیست؟ خوب من فکر میکنم اگر یه روز با همسرم دعوام شد شاید دلم خواست یه ماه قهر کنم بذارم برم!!!!! خوب تمکین نمیخوام بکنم مادر جون!!! ؛)

فاطمه شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:09 ق.ظ

ببینم خواهر جونم، شما الان شرکتی؟اونوقت تو شرکتتون مسنجر نداری؟
یاهو میل که هست.

اگه آنی یه جوری خبرم کن
امضا :از کار به در کن

آره شرکتم... مسنجرم دارم! اما خودت بهتر میدونی دیگه... کارا مثل بلای آسمانی نازل میشن. اگر شد میام و پیجت میکنم...
signature: ms. i want to escape!!!!

مشی خانوم شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:07 ق.ظ http://mashi.blogsky.com

این متنی که نوشتی از مکبث بود یا هملت؟؟
مال قطعه Out out که نبود؟؟

نه خانومی. از کتاب اشعار شکسپیر خوندمش.

بهاره شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:11 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام ایده جونم اینا
خوفی؟
نماز روزه تو هم قبول باشه ایشالا راستش من روز اول و دوم و خیلی راحت کرفتم ولی ۵ شنبه پدرم دراومد تا افطار شد دیگه نزدیکای افطار همه رو شبیه لیوان آب میدیدم از بسکه تشنه ام بود
راستش من طولانی ترین مدت تماس تلفنیم ۲ ساعت و نیم بوده بعدش دیگه از گوش درد و دست درد مجبور شدیم قطع کنیم
مگه دانشگاهتون کجا بوده ایده جونم اینا؟ ولش کن خودت و ناراحت نکن این شرکتتون خیلی هم دلش بخواد یه همچین فارغ التحصیلهایی رو استخدام کنه
از خودت مواظبت باش دوستم:-*

من گشنه تشنه نمیشم. فقط مخم دیگه فانکشن نمیکنه!
نماز روزه ت قبول بهاره جان. ایشالا همیشه موفق باشی.

صبا شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:35 ق.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

سلام ایده جون
زود میری خونه بگیر تا دم افطار یه سره بخواب
من که تا خود افطار میخوابم!
جای دوستت خالی نباشه

والا من نمیتونم بخوابم... کلن آدم اهل خوابی نیستم زیاد. مشکلاتم یکی دوتا نیست که مادر جون!
مرسی... دوستان به جای اون دوست قدیمی!

گستاخ شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ق.ظ http://gostakhi.blogsky.com

گفته بودی بیام افطار منزل شما

ادرس اما ندادی

آره... حالا شما اون یه کیلو حلیم و یه کیلو زولبیا و یه کیلو آش رشته رو اول ابتیاع بفرمائید! آدرسس رو هم خدمتتون میدیم! :دی

بهروز شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:51 ق.ظ http://behrooz12.blogfa.com

سلام.ممنون از نظرتون،بله،از خودمه

اینموریکس شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:28 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

راستی این زبون بسته ها بدون اینکه به وصال دیدن میدون آزادی نایل بشن رفتن....راستی دانشگاه ما یه تور بازدید از دانشگاه گذاشته واسه علاقه مندانی که نتونستن اینجا درس بخونن...یه ۲ ساعتی میتونی بیای و عکس بگیری و به همه نشون بدی...اگه بخوای میتونم پارتی بازی کنم اسمتو توی قرعه کشی بازدید برنده کنم....میدونم داری از خوشحالی پرواز میکنی...چه کنیم که این مرام ما بچه های دانشگاه؟؟؟؟خیلی بالاست

اگر یه ذره... فقط یه ذره شانس زنده موندن داشتی اونم از بین رفت... برو دعا کن نبینمت...
در ضمن تورت پیشکش خودت. من عمرن سرم بره پامو اونجا نمیذارم... البته اگه شام میدن... فقط اگه شام درست حسابی میدن حاضرم بیام!!!

فاطمه شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ب.ظ

ایول افطاری میدی ایده جونم.

من که فعلا شرکتم.ولی برم خونه یه راست رختخواب

ا وا... من کیم؟ من کجام؟ افطاری واس چی؟ به چه مناسبت؟ جریان چیه؟
خوش به حالت. من اصلن نمیتونم بخوابم. :( جای منم بخواب تو حالا

نازلی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com

عبادات قبول باشه خانم. مارو هم دعا کن که خیلی خیلی محتاج هستیم. گلم سحری بخور که آخر ماه رمضون ناپدید نشی

خانومی ناپدید شدم دیگه... باورت نمیشه شلوارام اونقد گشاد شده از پام میفتن...:((

علی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.mylostdreams.com/

طولانی ترین تماس تلفنی مال من هست. یه سالی تو ایتالیا دانشجو بودیم بچه ها خبر دادن یه تلفن عمومی هست پشت پارک سیستمش قاطی کرده. وقتی رفتم دیدم چند تا زرنگ تر از من صف کشیدن. هیچی نگفتم و برگشتم دانشگاه. شب پتو و فلاسک چایی را برداشتم و رفتم سراغش. با اجازتون از ساعت یازده شب تا ساعت هشت صبح با همه اهل خونه و فامیل و در و همسایه که صحبت کردم هیچ ... صبر کردم تو شیراز صبح مغازه دوچرخه فروشی سر کوچه باز بشه برن صدوی مجید چرخی هم بزنند او هم بیاد یه سلامی بهش بکنیم دلمون براش تنگ شده بود.

وای خدا کلی خندیدم... خیلی فرصت طلب بودید ها... دمتان گرم... شما رکورد شکستید... کلن همچین فرصتی گیر هر کسی نمیاد... ییچاره مخابرات ایتالیا احتمالن ورشکست شده است!

ال - وای شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:44 ب.ظ

رشتشون یکی بود!؟

نه.

خانوم زیگزاگ شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:04 ب.ظ http://Daily.30n.ir

واقن ایول بابا! روی منو تو تلفن حرف زدن کم کردی آ! دوستت چقد ساده بود... واقن باورش شد؟!!!

منم باورم شد اولش مادر... من از اونها ساده تر

میلاد شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 ب.ظ

اااااااااااا!!! این‌جا چقد کامنت‌دونی شادی می‌باشد. من الان از بیرون آمدم (جلسه با استاد راهنما ) و دچار خوش‌حالی الکی می‌باشم از خواندن این کامنت‌ها. ببخشید که وبلاگم بر عکس عمل می‌کنه

آخه جلسه با راهنما خوشی داره که تو خوشی؟ همینه دیگه! همین کارا رو میکنید که آبروی ما ... ها رو میبرید!!!

میلاد شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:17 ب.ظ

اااااااااااا!!! این‌جا چقد کامنت‌دونی شادی می‌باشد. من الان از بیرون آمدم (جلسه با استاد راهنما ) و دچار خوش‌حالی الکی می‌باشم از خواندن این کامنت‌ها. ببخشید که وبلاگم بر عکس عمل می‌کنه

میلاد یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:58 ب.ظ http://alivingbeing.blogsky.com

اوووووووووووووو!
نه
اشتباه متوجه شدین! من با حال عصب از نزد استاد راهنما برگشتم و اومدم کامنتای این‌جا رو خوندم و کلّی شاد خندان شدم

ها... یاد عصب حالیهای زمان خودمون به خیر...

ال - وای دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:03 ب.ظ

بیا چت کن! اینجوری تند می گذره!

یه تنها شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:59 ب.ظ

سلام گذری از وبلاگت رد میشدم چشمم افتاد به تماس تلفنیت ، اومدم بگم من رکوردم از شما بیشتره از ساعت 10 دقیقه به 11 شب تا ساعت 5:10 صبح منم با یکی از هم دانشکاهیم که خیلی هم دوستش دارم ولی اون دیگه با من نیست ولی من به یادشم .

خوب شما رکورد طولانیترین دارین...
ایشالا همیشه شاد یباشید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد