برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

من و رانندگی

نمی‌دونم راننده خوبی هستم یا نه؟!!

اگر راننده خوب به کسی می‌گن که تنهایی بدون اسکورت شدن توسط یه ماشین دیگه، جاده اصفهان تهرانو 4.5 ساعته بره، من راننده خوبیم!

اگر راننده بد به کسی میگن که نمیتونه ماشینشو توی پارکینگ پارک کنه خوب من راننده بدیم!!! من تا حالا نه تونستم توی پارکینگ پیچ وا پیچ خونمون برم نه تونستم ازش در بیام!!!

اولین باری که در طول عمرم به عنوان راننده جلوی دکه اخذ عوارض ایستادم اونقدر فاصله داشتم که مجبور شدم پیاده بشم!!!! نخند! خوبه منم به تو بخندم؟!

اولین باری که رفتم کلاس رانندگی با ترمز محکمی که گرفتم معلم رانندگیمو به سمت شیشه جلوی ماشین پرتاب نموده و پیشونیشو زخمی کردم!!!

مدتی اونقدر زیاد مینشستم پشت فرمون که رانندگی کردن رفته بود توی ضمیر ناخودآگاهم. فکرم میرفت هزار و یکجا و حواسم اصلن به رانندگیم نبود. بعد که حواسم میومد سر جاش میدیدم شصت جا ویراژ دادم شونصد جا مارپیچ رفتم و یه خیلی جای دیگه هم از لابلای ماشینا به زور خودمو رد کردم. خدا رو شکر که زنده‌ام تا حالا! نتیجه این شد که تصمیم گرفتم کمتر بشینم پشت رل!

همیشه خدا توی ترافیک یا گیر پیکان قراضه‌های عهد دقیانوس افتادم که پت‌پت کنان میرن جلو یا گیر ماشینای خداتومنی که از ترسشون از جاشون جم نمیخورن!

دروغ چرا فرصتی پیش اومده باشه کورسم گذاشتم کل‌کل هم کردم. راه هم سد کردم. اذیتم کردم! نوربالا هم ای... یه بار فقط! اما خلاف نکردم!!!!

همیشه هم طبق نظر بابام مشتاق زیر گرفتن آدمها بودم. اگر یه موقعی بابام کنارم نشسته باشه واسه آدمها امتیاز تعیین میکنه! معنی حرفش اینه که "ببینم بالاخره میتونی این بدبختو زیر بگیری یا نه؟؟؟!!!"

خوب فکر کنم جواب سوالی که اول این پست مطرح کردمو خودم گرفتم!!!

من چرا این روزا اینقدر می‌نویسم؟ قول می‌دم تا هفته بعد این ورا پیدام نشه! یعنی سعی می‌کنم. یعنی حالا ببینم چی می‌شه!!!

پ.ن. چقدر زیاده حجم خوشحالیهای امروزم... خدایا بنده نوازیتو شکر...

نظرات 17 + ارسال نظر
فینگیل بانو دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:59 ب.ظ http://www.thinkinloud.wordpress.com

ها ها ها!!! به نظر من راننده بی تجربه ای هستی... منم اولاش هر وقت میرسیدم خونه زنگ میزدم بابام بیاد ماشینو بزاره تو پارکینگ... یه بارم که یه مسابقه فوتبال بود و ملت ریخته بودن تو خیابون اومدم ماشینو بزارم تو پارکینگ که مثلا بلایی سرش نیاد که از دو طرف کوبوندمش به دیوار... چیزی نیست فقط باید تمرین کنی... من که خودم راننده شجاع بی تجربه رو به راننده ترسو ترجیح میدم

حس تمرین تو پارکینگ نیست. کلن رفت و آمد من با ماشین محدوده به زمان حضور بابا تو خونه! :دی و الا ماشین تو پارکینگ میمونه!

پیرهن پری دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:54 ب.ظ http://pirhanpari.blogsky.com

من از رانندگی کردن میترسم ...دلیلش هم میشه گفت خیی از اینایی اِ که تو گفتی ... اونم تازه تو خیابونای شلوغ پلوغ ...
هر چقد رهم تو حواست باشه ممکنه راننده ی ناشی پیدا شه و دیگه خلآآآآآص ...

بله راننده ناشی هم هست... اما تجربه بهم ثابت کرده اگر توی خیابون به رانندگی بقیه اعتماد کنی راحتتر رانندگی میکنی.

عاطفه جون دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ http://www.golden-camp.blogsky.com

کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد ، همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند

:)

عاطفه جون دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:47 ب.ظ http://www.golden-camp.blogsky.com

سلام . وبلاگ قشنگ و پرمحتویی دارید . اگر خواستید به ما هم سر بزنید خوشحال می شم . منتظر حضور سبزتون هستم .
اگر با تبدل لینک موافقید من رو با نام عاطفه خانوم یا عاطفه جون لینک کنید بعد خبر بدید تا من هم شما رو لینک کنم

ال - وای دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:18 ب.ظ

تو از کجا فهمیدی این تیکه ی عوارض خنده داره!؟!؟!؟
واقعن خیلی جالب بود ....
- در مورد اذیت کردن و کل کل کردن که کاملن قابل پیش بینی بود ...
- خوب خوشحالم که خوشحالی! و نوشتن زیادیت هم حتما دلیلی داره دیگه ...

هیچم خنده نداشت!!
من اهل کل کل نیستم! کی میگه!

علی دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:10 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

امروز دیدم یک ماشین زده به 4 تا ماشین پارک شده! تو نبودی؟!

نه خیر. تو بودی!!!

اینموریکس دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

آها پس خودتو لو دادی...اولین راننده خانم فرمول یک تو هستی و رو نمیکردی/؟؟؟؟

وای شرمنده شدم... نه من عرصه فرمول یک رو واسه جوونا خالی کردم!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:09 ق.ظ

بابای با حالی داری.
خوشحالم که خوشحالی.

اره خیلی باحالن.
ممنون. اسمتو چرا ننوشتی دوست جان!

شادی سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:08 ق.ظ

خب با این اوصاف ما دفعه بعد ماشین سواری می کنیم نه؟

خوشحالم خوش حالی چرا اسمایل کیس نداره

مرسی. اره خوچحالم... ایشالا همه خوچحال باشن مادر. آره! تو بیا! ماشین هم سوار میشیم! تاکسی! :دی

امیر سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ق.ظ http://cremona.blogfa.com

خب پس رانندهء خوبی هستی... هرچند ایتالیایی های دیوونه یه ضرب المثل دارند با این ترجمه: زنِ پشت فرمون مساویه با خطر دائمی! به من ربطی نداره... برو یقهء خودِ ماسکیلیستشون رو بگیر!! میدونی من با این سن و سال و قد و هیکل و اهن و تُلپم رانندگی نمیکنم....یعنی اصلاً خوشم نمیاد از رانندگی!!!

جدی؟ امیدوارم کردین... مردا معمولن رانندگی رو ودست دارن. حالبه.

نازلی سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:18 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

با این چیزایی که تو گفتی فکر کنم که معجزه بوده تا حالا صحیح و سالم موندی. ولی گاهی خود من هم این کارارو کردم وقتی که مجبور شدم بخاطر بسته نشدن یه سازمان از پیچ شمیران تا زعفرانیه نیم ساعته برم مامانم فقط چشماشو میبست و وقتی رسیدیم گفت فکر نمیکردم زنده باشیم.
خیلی هم خوبه که مینویسی به کسی چه مربوط.

اره والا... برم هی صدقه ای چیزی بدم. بازم خدا رو شکر!
مامان منم همینطوره دقیقن

عسل سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:06 ب.ظ http://eshghas.blogfa.com/

مثل این که اون موقع مشکلی وجود داشت .حالا من شما را لینک کردم .

ممنون:)

علی سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:52 ب.ظ

زحمت می کشیدین تصویر رو Save میکردید و بعد درشتش می کردید و می خوندید!! سمپادی بودی دیگه ها؟!

هه هه هه! باز تو به سمپادی بودن من حسودیت شد؟!!!!

دخترک سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:55 ب.ظ

پروردگار



سلام ایده! وقت بخیر:)
خوبین؟

راستش بنظر من رانندگی اساسی نه فقط توی خونه شماست بلکه گویا ذاتا راننده متولد شدین اما در طی دروس رانندگی و گذر عمر یادتون رفته و هل میشین و نمی‌تونین ذاتتون رو رو کنین!
کمی به خودتون مراجعه کنین و مکاشفات، شاید جواب داد:)



پ.ن: باحالی شما انسان را سرشار می‌کند

جدی اینطوری فکر میکنی؟ خوشحال شمدا!!! هم اینکه میگی ذاتن راننده بودم! همینکه میگی باحالم! ممنون!

علی چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ http://siakia99.blogfa.com

این لینک دونی ها این روزا دیوونه شدن....اسمم رو نوشته بودم نمیدونم چرا حذف شده...آلبالو های قرمزم به هر حال....

آره میدونم آلبالوهای قرمزی.

من آزادم دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:12 ب.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

من تو رانندگی خیلی تنبلم......همیشه خوش باشی.....

من تنبل نیستم اما خوب!!!

میلاد چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:49 ق.ظ http://alivingbeing.blogsky.com

شرمنده اما کلی خندیدم بهتون! خاصّه به اون قسمت اقالهٔ برگهٔ عوارض!
این پستتون به علّت پرکاری شما (در نوشتن پست) و بنده (در مشغولیّت خارجکی) از زیر چشمم رد شده بود و نفهمیده بودم!
اتفاقا پدر بنده هم که می‌شینن کنار هم‌شیره، برای عابرین محترمی که در خیابان - یا حواشی به شعاع 12 متر - حضور دارن امتیاز تعیین می‌کنن که متاسفانه یا خوش‌بختانه آبجی خانم گرامی هم‌چنان موفق به کسب این امتیازات نشدند!
البتّه ناگفته نماند که بنده خود شخصا از اخذ گواهی‌نامه به علل متعدّد گریزانم!
یکی این‌که در منزل تبدیل می‌شوم به رانندهٔ آژانس، دیّم آن‌که حقیقتا حسّ رانندگی توی شرایطی که گاهی اوقات آدم مجبور می‌شه سر ماشینو یه نمه بده پایین که از زیر ماشین جلویی در بره، ندارم. این است که حاضرم در مسیر قطری در طول شهر عزیز و تمیز تهران پای‌بسپرم، امّا گواهی‌نامه نگیرم!
خوش‌باشید!

وای برادر منم همین ایده رو داشت... واسه همین خیلی دیر گواهینامه گرفت. درواقع وقتی که کم کم داشت نامزد میکرد! از خونواده خودت فرار کنی دوست عزیز راننده آژانس نامزد محترمه که باید بشی!!! :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد