برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

Left outside alone...

اون موقع ها که چیزی می خواستم و شرایط انجامش جور نمیشد از تلاشم کم نمیکردم، اما دعا هم نمیکردم که اونو برام به انجام برسونی. میگفتم اراده و صلاح تو چیزی نیست که ازش رو برگردونم.

الان اوضاع برعکس شده... عالم و آدم دست به دست هم دادن تا یه چیزایی اتفاق بیفته که من نمیخوام. همه راضی و خوشحالن جز من... اینکه همه چیز اینقدر راحت میره جلو رو بنا به قاعده گذشته، میذارم رو حساب اینکه تو هم راضی به این اتفاقا هستی. باشه نقلی نیست... این بارم ساز مخالف میزنی با من. شاید باید بگم اینبارم ساز مخالف میزنم با تو... عیب نداره. شاید من از چیزایی که میخوام بتونم چشم پوشی کنم... اما ازم نخواه چیزیو بپذیرم که نمیخوام... نمیتونم.

خدایا کافیه. تمومش کن. تمومش کن...

تو شرایطی نیستم که اینطوری مهره‌هاتو برعلیه من میچینی. بذار یه ذره نفس بکشم. دارم خفه میشم. میفهمی؟ I am done… that’s all