برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

...

می‌نویسم چون ته‌ته های روحم مرا به نوشتن می‌خواند. اینجا برای من است. برای دخترک من...

دخترک...حرفهایم را خورده‌ام. واژه‌ها در گلویم خفه می‌شوند. دخترک برایت نقش بازی کرده‌ام. دخترک تغییر کردم. زمین تا آسمون عوض شدم.

تو هم دیگر آن دخترک سابق نیستی. تیکه تیکة روحتو فروختی... چوب حراج زدی بهش. فروختی بدون اینکه قیمتشو دریافت کنی. بدون اینکه حتی بدونم و بدونن چیزی که داری میفروشی ارزش داره. دخترک ساده چه کردی باخودت... نفهمیدی به خدا قسم که نفهمیدی داری چه غلطی میکنی...

اون روزها یادته؟ فقط همون شب رو به یاد بیاری کافیه...اون شب سرد و برفی زمستون توی سعادت آباد؟ پای پیاده کل سعادت آباد رو گشتی یادته؟

یادته دخترک؟ روزایی که به تک تک گداها و گل فروشا و فال حافظ فروشای این شهر احساس مسئولیت میکردی...

روزایی که پاتو تو هیچ رستورانی نمیذاشتی چون تاب نگاهای گرسنه بیرون رو نداشتی...

روزایی که نخندیدی چون کسی نمیخندید...

 

دخترک ساده احمق من...

 

دخترک اعتراف کن چقدر به این در و اون در زدی که بگی یه آدم معمولی هستی. چرا هیچ کی باور نکرد؟

من اما الان باور می کنم! تو میتونی متنفر باشی از چیزها و آدمها... مثل همه. میتونی هر اشتباهی بکنی مثل همه. دخترکم... الان می‌فهمم که تو هم یه آدم معمولی هستی و اندازه همه آدمهای معمولی این دنیا دوست داری خودخواه باشی. دوست داری بخندی... برقصی... آشپزی کنی... حتی دنبال یه هوس نیم‌بند و شرم‌آور بری که واسه یه لحظه از همه چیز رها بشی. تو هم صبر و تحملت یه حدی داره. تو هم دوست داری دل ببندی و عاشق بشی. دوست داری دل بکنی و پشت پا بزنی به همه چیز. کسی چه میداند... شاید روزی هم دلت بخواهد خیانت کنی. دلت یه بوسه پنهانی بخواهد که فقط لذت یک ثانیه از زندگیت باشد. دل خوشیت یه چیز مبتذل و بیخود باشد که حتی نشه تصورش رو هم کرد. شاید تو هم دلت خواست روزی تلافی کنی... انتقام بگیری. شاید تو هم دلت خواست. راستی فراموش کرده بودم که تو هم دلی داری.

خیلی دیر فهمیدم که تو دخترک بزرگترین آرزوت اینه که هیچ کس ازت انتظاری نداشته باشه. اما نه من نه هیچ کس دیگه نفهمید. در عوض هروقت گفتی نمیدونی بهت خندیدیم. هر وقت گفتی نمیفهمی فکر کردیم داری دروغ میگی...  

کاش دیگه نبیننت. کاش بگذرن و برن. کاش اندازه یه نقطه سیاه کوچیک بشی و روزی یکی ناخواسته بدون اینکه بدونه چیکار می‌کنه لطف کنه و اون نقطه سیاه و پاک کنه!

دخترک منو ببخش. توی این سلول انفرادی تنگ و تاریک مردی...