برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

حس خوبی ندارم... چشام همش به ساعته.

صدای مدیرم میاد یه لحظه... فوری اون پوشه حاوی فلان مدرکو میگیرم جلوم... گوشم به صداست. منتظرم تا صدا دور بشه. محو بشه... حس میکنم صدا میره تو اتاقش. یعنی دیگه تو سالن نیست. پوشه رو میزنم کنار. گوشی رو میذارم تو گوشمو شروع میکنم آهنگ گوش دادن. مگه بهت نگفته بودم... بی تو روزگار من تیره و تاره... حالا روزگار من بعد سفر کردن تو طناب داره...

نگاهی به گوشه میزم میکنم. جنایت و مکافاتم نصفه و نیمه مونده و رهاش کردم. حس ادامش نیست.  آهنگ همینطوری ادامه داره... میپاشه خونم رو عکسات... نکنه سدی بسازه رنگ چشمات سیل اشکام...

آهنگ تمام میشه. بازم من میمونم تنها. این هفته آخرین هفته کاری س هست. میره... اون دور دورها... من دوباره تنها میمونم. دیگه هیچ دوستی واسم باقی نمی مونه. هیچی. همشون رفتن همشون. من تنهای تنها قسمتم اینجا موندن شد. اشکم سرازیر میشه. با دستمال پاکشون میکنم. برام مهم نیست کسی ببینه یا نه.

دیروز خواهرم thunder منو دزدید. نمیدونم این اصطلاح به فارسی چی میشه. Thunder منو دزدید چون عشق همیشه پیروزه.

یه لحظه سردم میشه. تنم یخ یخ میشه. یه موقعهایی مشاعرمو از دست میدم. موبایلم هی زنگ میخورد. شماره یه غریبه بود. جواب ندادم. تکرار شد. یه بار. دو بار... چهار بار. جواب میدم. شماره تهرانه. دوست خواهرمه. حرف میزنیم. اصلن حواسم نیست انگار. هی دارم فکر میکنم مگه قرار نیست با خواهرم برن تولد. چرا تهرانه پس؟ (منم تهرانم توی خیابون اما نمیدونم چرا حس میکنم کرجم. همه کرجن. حس میکنم اون باید میومد کرج با خواهرم بره تولد. اما الان تهرانه.) چرا با خواهرم نمیره تولد؟ نکننه تولد بهم خورده؟ هی میخوام بهش بگم چرا نمی یای کرج؟ اما نمیگم. حس میکنم به من ربطی نداره. صحبت تمام میشه. من میرم خونه. خواهرم رفته تولد. همش دارم فکر میکنم دوستش چه طوری خودشو به این سرعت رسونده کرج و رفتن تولد. اما رفتن. هر دوشون. نمیدونم چند ساعت طول کشید تا فهمیدم من تهرانم. اینجا کرج نیست. دوستش تهران بود. ما تهران بودیم. تولد تهران بود.

آهنگا ادامه دارن... چه سرنوشت خوبی... وقتی خود خدا هم برای خوشبختیمون پادرمیونی کرده... عروس خوب قصه!

با خودم دارم فکر میکنم این آقا قدبلنده چقدر پرینت میگیره. همش دم پرینتره.

خیلی وقتها پرینت که میگیرم، میرم ورقهامو بردارم پرینت بقیه توی پرینتر مونده و من باید درشون بیارم. چقدر هم که پرینتهای کاری گرفته میشه با این دستگاه. طرز تهیه کوفته تبریزی. نحوه ثبت نام در آزمون تافل. نحوه تمیز کردن کیبورد کامپیوتر(به خدا اینو با چشمای خودم دیدم). پرینت شعر بچه گونه... دس دسی باباش میاد صدای کفش پاش میاد...

من حوصله کار کردن ندارم. حوصله هیچی ندارم. مهندس امروز کاری به کارم نداشته باش. امروز به حال خودم رهام کن خواهشن...

نمیدونم این ریملی که دیروز زدم با اینکه پاکش کردم آخر شب تا کی میخواد دستمالمو وقتی اشکامو پاک میکنم سیاه کنه... یه هفته؟ یا کی؟

گوشیو بردار تا صدات یه ذره آرومم کنه... این نفسای آخره... دلم داره جون میکنه... همش دارم فک میکنم دست یکی تو دستته. دارم میبینم ای خدا فک میکنم حقیقته...

آهنگ ادامه داره. میخونه و میخونه... نوشته من اما تمام میشه.

نظرات 10 + ارسال نظر
آیدا شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:53 ق.ظ http://ninas.blogsky.com

سلام.چقدر ناامید و غمگین نوشتین امروز.
منم خیلی دوست دارم از ایران برم، تا حالا که کارم درست نشده... شما هم امیدوارم موفق باشی و به آرزوهات برسی و انقدر نا امید نباشی . اکثر اقوام و دوستای منم رفتن هر کدوم یه وری . منم یه جورایی تنها شدم !

هی... همدردیم امروز پس.

بهاره شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام ایده جونم
خوبی؟
عزیز دل خودت و بیخودی ناناحت نکن که چرا دوستات رفتند اونور آب و تو تنها موندی... خیلی وقتها میشه یک لشگر دوست دور و برت باشه و تو بازم تنها میمونی:(
منم تازگیا زیاد اتفاق میفته که مشاعرم و از دست میدم... مثلا از صبح تا حالا انگار نه انگار که منم... حس میکنم یه نفر دیگه تو وجود منه و اصلا نمیفهمم که دارم چی میگم و اصلا الان کجا هستم:(
این نفسای آخره... دلم داره جون میکنه... همش دارم فک میکنم دست یکی تو دستته. دارم میبینم ای خدا فک میکنم حقیقته...خیلی این آهنگ و دوست دارم:)
از خودت مواظبت باش دوست جونم:-*
پ.ن. راستی چندم شدم؟

سلامممم. ناناحتم! ناناحتم!!!!!
هی... منم نشستم پشت و میز و به قول تو نه من منم نه کار میکنم نه هیچی. ایشالا حال هردومون بیاد سر جاش.
دوم شدی عسیسم.
اون اهنگه عشخ منهههههههههه

من آزادم شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

با من دوست شو خیلی دوست دارم از این مملکت گل و بلبل فرار کنم.....لینک پست قبلیت واسم فیلتره؟؟؟؟

مثل اینکه اون لینکه واسه یه عده فیلتره. واسه من باز بود. بیا پس بامن دوست شو! سه سوت رفتی!

علی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ب.ظ

سلام
این نا امیدیها مقطعیه.زیاد جدیشون نگیر.سعی کن کاری که دوست داری انجام بدی.مثلا اگه نمی تونی تحمل کنی برو مرخصی پارکی جایی....
سخت نگیر مثل من موهات سفید میشه!!!!!!

ممنون...

علی شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:11 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

دلت شاد و لبت خندان باد :)
ضمنا چرا غریبگی می کنی؟! ;) مثل تو کامنت ها بعد از تائید دیده میشه

اوه در موردتائید که راست گفتی. بس که خنگم...
غریبگی هم چون اونجا همه دکترن!!! من هیچی سر در نیارم!!!

مشی خانوم یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:30 ق.ظ http://www.mashi.blogsky.com

بابا عیبی نداره! این همه دوست داری تو که برات نظر می ذارن!
این همه دوستای اینترنتی! بی خیال دنیا باش! زمان همه چیو حل می کنه! به وب من هم یه سری بزن!http://www.mashi.blogsky.com

صبا یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ق.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

حس میکنم چی میگی
فقط من نمیخوام از ایران برم
مصداق یه ضرب المثله:
گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده
خودمو گفتم...

علی یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:25 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

به خدا ما هم آدمیم :D نترس b:

میدونم آدمید!!! اما بازم میترسم!

آبینه دوشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:26 ب.ظ

خانومی چرا انقدر بی حالی؟؟؟ چی شده عسیسم؟؟

هیشی والا.... شاید روزمرگی. دلم یه اتفاق خوب میخواد

یک برگ بید جمعه 28 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:52 ق.ظ http://bid.parsiblog.com

روز مرگی هایتان بی تکرار

... نگارش زیبایی داشت.

ممنون :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد