برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من سکوت کنید...

سرم سنگینه... دیروز اندازه یه دنیا خوابیدم. تا ساعت دوازده ظهر. بیداربودنم فقط تا دو و نیم بعد از ظهر ممکن بود. دو و نیم تا 5 و نیم دوباره خواب بودم. ساعت یازده شبم دوباره خوابیدم تا 7 صبح. یه جور ضعف وجودمو گرفته. یه جور ناامیدی. شاید برای اولین بارها باشه که به ناامیدی اقرار میکنم. نه که فکر کنی این جمله رو تکرار میکنم نه! اما این بار ناامیدی چیره شده. هست. شاید به روم نیارم. شاید خودمو بزنم به اون راه اما...

هلوی نوبرونه خوردم امروز. طعمش به دل نشست. اولین هلو رو که خوردم ناخوداگاه دو قطره از آبش ریخت روی میز. حس اینکه با دستمال کاغذی تمیزش کنم رو نداشتم. هلوی دوم گفتم حواسمو جمع میکنم... اما باز هم... هلوی سومو که خوردم سکسکه‌ام گرفت. ربطشو خودمم نمیدونم.

یکی توی وبش نوشته بود خوشحالی خوشحالی میاره و ناراحتی ناراحتی میاره. من غم دارم یعنی غم بازم در راهه؟ خیلی قانون ناجوانمردانه‌ای به نظر میاد.

گاهی وقتها دلم واسه مامان بابا میسوزه. حس میکنم تحمل کردن یه آدمی مثل من خیلی سخته... خیلی صبورن که منو تحمل میکنن. خیلی کم طاقت شدم. خیلی دل نازک شدم. اونها که تقصیری ندارن.

گاهی وقتها به مامان بابام حسودیم میشه. نزدیک به سی ساله که با همن. سخت و آسون. تلخ و شیرین همشو کنار هم بودن. اما هنوز همونطوری عاشق همن. چیزی کم نشده. چیزی عادی نشده. کیفیتی که من توی زندگی امروزی‌ها نمیبینم. منم امروزیم. گاهی میترسم منم دچر روزمرگی همین امروزی‌ها بشم توی زندگی مشترک. اما از طرفی منم بچه همون پدر مادرم... از کجا معلوم مثل اونها نشم؟ ژنتیک مقدمه یا چیرگی دوره و زمونه؟!

من خسته‌ام. انگار دوستم نداشته باشی... همون حسو دارم. انگار بخوای یه چیزیو بهم ثابت کنی و من نفهمم... همون حسو دارم. کاش لااقل میگفتی کجای کارم ایراد داره که اینطوری میخورم به دیوار...

خدایا... ذخیره انرژی مثبتم ته کشیده. وای که چقدر سرم درد میکنه...

نظرات 9 + ارسال نظر
علی شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:04 ب.ظ

خوشجالی خوشحالی میاره و غم غم! من موافقم اما ما انسانیم و میدونیم.این حالتها پیش میاد.بدتر از اینها هم پیش میاد.دنبال چیزی هستی که خودت هم نمی دونی چیه.کاری که دوست داری رو انجام بده. سعی کن زیاد هم نخوابی. خواب زیاد خودش کسالت میاره.ر.حیه به بدن مستقیما در ارتباطه.ببین علت ناامیدیت چیه و خوب راجع بهش فکر کن.شاید اشتباه میکنی....
و خدا یادمون باشه در این نزدیکیهاست....

خدا نزدیکه... قبول. اما شاید من نتونم خدا رو درک کنم. حکمتشو بفهمم. من میدونم دنبال چیم... میدونم.

یه دوست شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:59 ب.ظ

چراغ جادو داشتی که چی؟ چی میخواستی؟ هیچی. به خدا هیچی. ول کن بابا

بودنش بهتر از نبودنش بود.

بهاره شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:53 ب.ظ

ایده جونم اینا سلام
در مورد خواب دیروز که من فکر میکنم یک ویروسی چیزی در هوا منتشر شده بوده چون دقیقا من هم همون کار تو رو کردم صبح تا ساعت ۱۱ خوابیدم بعدش دوباره از ساعت ۱ تا ۳۰/۵ بعد ازظهر خوابیدم تازه بازم دلم میخواست بخوام:) مال کمبود خواب و خستگی هفته ست که تو تنمون مونده بوده:)
هلوی نوبرانه هم نوش جان:)
البته منظور از خوشحالی خوشحالی میاره حس و حال و روحیه آدمیه که اگر انسان به چیزهای خوب و مثبت فکر کنه خوب طبیعتا سرحال و شاد میشه ولی به این معنی نیست که حس خوشحالی در پی خود وقایع خوشحال کننده میاره و بر عکس. این ناراحتی و گرفتگی هم که الان داری طبیعیه... احتمالا یک هفته یا شایدم کمتر اینجوری هستی ولی بعدش خوب میشی... خوب خوب اینقدر که خودت از ناراحتی بی موقع ات خنده ات میگیره:)
هیچ کجای کارات ایرادی نداره عزیزم فقط باید این دوران و رد کنی... همه خانوما این حس و حال و در یک برهه ای زمان دارند:)
مواظب خودت باش نازنین:):-*
در پناه حق باشی:)

چه خوب! من فکر کردم من مجل دارم!
من یه مدتیه که دارم این دوران و مثلن رد میکنم... کی به انتها برسه... الله اعلم.

inmorix شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:38 ب.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

سلام...ببخشید که دیر بهتون سر زدم...نگران نباشین...هممون بعضی وقتها به قول آلمانیها energyfreiمیشیم...ولی بعد یه مدت کوتاه میشیم همون آدمه قبلی...مهم اینه که توی این مدت کاری نکنیم که پشیمون شیم....

اوهوم. همه همینطورین بله. عدم پشیمونی رو نمیشه اما تضمین کرد.

فروغ یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام
یه چیزی نوشتم که می خوام بخونیش. شاید بیشتر در مورد من بدونی

علی یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:37 ب.ظ http://medicineman.persianblog.ir

به مامان و بابات تبریک میگم :)

شاذه یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:21 ب.ظ http://shazze.blogsky.com

سلام ایده جون
کاملاً درک می کنم. منم سرم درد می کنه و بدجور خسته ام... غیر از این که با تمام این احوال باید به سه تا بچه ام برسم و فرداشبم برای شام مهمون دارم. خدا خودش بخیر کنه.

هلو طبعش سرده. زیادش باعث سکسکه میشه. باید با گرمی جبرانش کنی. مثل خرما یا عرق نعناع یا شکلات

من آزادم دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

همه ما زمانهایی رو داریم که از غصه می ترکیم اما پایدار نیست.....قربونت برم....این زندگی چه با کسی چه بی کسی همش نکبته.....از این روزهای گند منم زیاد دارم...به یک بازی دعوتت کردم بیا

صبا دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.hichkare.wordpress.com

حالتو میفهمم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد