برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

خیلی روزانه!

صبح که آمدم گفتن رئیس عزیز رفتن ماموریت یه روزه. ما خوشحال! کلی برای روزم برنامه‌ریزی نمودم. عصر رو هم قرار گذاشتم مرخصی بگیرم و بروم آرایشگاه برای کوتاهی مو. ساعت 9 نشده طی یه اقدام غیرمنتظره رئیس جان در انظار عمومی ظاهر شدن و حالی مبسوط از همه گرفتن با حضورشون. امیدوارم عصر رو بتوانم برم به کارهام برسم.

5 شنبه هم رفتم آرایشگاه و 3 ساعت تمام توی صف بودم واسه یه ابروی ناقابل برداشتن. تنها مساله ای که باعث شد سه ساعتو دوام بیارم این بود که آرایشگاه مذکور اون روز 5 تا عروس داشتن و من مشغول دید زدن عروسها بودم و خلاصه تک تک اجزا صورت و موشونو مورد بررسی قرار دادم. بازهم خدا رو شکر که بودند!

دیروز رفتم مانتو خریدم. وقتی چیزی رو انتخاب میکنم توی تنم که هست مامان جان میگن خوبه و بخر. میرم که بخرم یهو ایرادها شروع میشه... جنسش یه جوریه آدم حس میکنه آب میره! پایینش خیلی از هم بازه وقتی میشینی خیلی ناجور میشه! اصلن دوباره بپوش بابات هم ببینه!!! وای خدای من... اما دیروز دیگه نذاشتم این ایرادها خدشه‌ای به خریدم وارد کنه. خریدم با قاطعیت تمام!!!

شما وقتی از کسی خوشتون بیاد چیکار میکنید؟ من خیلی دقت کردم به آدمها... خیلی رفتارهای متفاوتی دارن در این مورد. من به شخصه وقتی از کسی خوشم بیاد یه دیوار سیمانی بلند و بالا میون خودم و آون ادم میسازم. نمیدونم چرا اینطوریه. دست خودمم نیست. خیلی وقتها فرضن اگر از کسی خوشم اومده رفتارهام باعث شده طرف فکر کنه من از اون آدم متنفرم. یا اینکه یه پدرکشتگی ازش دارم. در صورتیکه کاملن حس من برعکس بوده. خیلی ها رو هم دیدم که خیلی ریلکس هستن و خیلی راحت ابراز علاقه میکنن. حرفم البته خیلی کلیه و برنمیگرده به ارتباط خاصی. یادمه خواهرم که کاملن رویکردش برعکس منه میگفت من از یکی از استادهام خیلی خوشم میومد بعد از کلاس رفتم پیشش و گفتم استاد من از شما خوشم میاد خیلی! به این دلیل و این دلیل و این دلیل.... من اما اصلن این مدلی نیستم و فکر میکنم که اصلن خوب نیست که نمیتونم حسمو به آدمها منتقل کنم. باید بتونم و باید بشه که علاقه رو منتقل کرد. دلم نمیخواد آدمها فکر کنن من ازشون بدم میاد در حالی که کاملن برعکسه. یا رب مددی. البته مجددن شایان ذکره که طرح این مساله هیچ ربطی به حال و هوای الانم نداره. کلیه.

نظرات 13 + ارسال نظر
بهاره شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام ایده جونم
خوفی؟
راست میگی خیلی جالب بود که دوتایی بعد از هم آپ کردیم... ولی من تا خواستم بیام و برات نظر بذارم، این آقای ایکس فوضول که فقط منتظر آتو گرفتن از آدمه، اومد تو اتاقمون و من مجبور شدم فوری همه صفحات غیر کاری و ببندم:(
از این ضد حالا که تو خوردی امروز من چـــــــــــند بار از ناحیه رئیس و معاونش و اون معاون اصل کاریه خوردم و دقیقا می دونم how it feels.... منم امیدوارم عصر بتونی بری و به کارهات برسی:)
من دقیقا بخاطر این معطلی توی آرایشگاهه که به ندرت گذارم اونورا می افته... البته جوونتر که بودم یه دیپلم زپرتی آرایشگری گرفتم برا روز مبادا و رفع حاجت (چشمولک) برا همین ابروهام و معمولا خودم بر میدارم.... تازه برا عروسیم هم با هزار ترس و لرز نشستم زیر دست آرایشگر برا برداشتن ابروم... راستی گفتم عروسی یادم اومد... دوستم من تقریبا نه ماهی میشه که رسما رفتم خونه خودم و ۹ اردیبهشت که بیاد دقیقا ۳ سال از روز عقدمون میگذره:)
مبارکه مانتو باشه:) بابا این مامانا همشون مثل هم هستند... منم با مامان همین مشکل و داشتم و تقریبا هنوزم دارم... مثلا دلم میخواد برا یک نفر کادو یک مجسمه کریسال بگیرم... اگه تنها باشم، خریدم انجام میشه ولی اگه مامان همراهم باشه مجسمه تبدیل به کاسه و لیوان یا آجیل خوری و این چیزا میشه:(
من اگه طرف خانوم باشه که راست و حسینی میگم به دلم نشستی و میخوام باهات بیشتر آشنا بشم ولی اگه طرف مرد باشه ... راستش دیگه از خوش اومدنم گذشته ولی قبل از ازدواجم دقیقا مثل تو عمل می کردم... اصلا به طرف محل نمیدادم... پیش خودم میگفتم اگه اونم از من خوشش بیاد خودش پیشقدم میشه... ولی حالا که فکر میکنم شاید اگه حد وسط و میگرفتم بهتر بود... نه زیاد اوقات تلخی و کم محلی می کردم و نه زیاد بهش میدون میدادم... آخه اوقات تلخی زیاد این برداشت و به طرف میده که من آدم خیلی عنق و شایدم عصبی هستم که همیشه خدا دارم اخم و تخم میکنم (پارازیت... خوب اون از کجا باید بفهمه که من فقط با اونه که اونجوریم) روی باز و گشاده هم این برداشت و به طرف میده که من خیلی راحت با همه دوست میشم و ارتباط برقرار میکنم... در نتیجه یه روز بداخلاق خوبه یه روز خوش اخلاق... دوباره ۲ روز بداخلاق، یه روز خوش اخلاق:دی
از خودت مواظبت باش دوستم:-*

سلام. خدا رو شکر من ازین مشکلها ندارم اینجا. یعنی کسی نمیتونه پشت سرم در بیاد. ماا مطمئنن توی اتاق آی تی همه میدونن که آدم داره چیکار میکنه!
خدا کنه بتونم برم.
آره راست میگی. باید یه حد وسطی رو رعایت کرد. من هنوز اون ور بومم. باید بشه تعادل برقرار کرد.
این سیستم یه روز خوش اخلاق و یه روز بداخلاقم خیلی کار میکنه!! باور کن. طرف حسابی میره سر کار!
وای کادو گرفتن که دیگه واسه من خودکشیه قشنگ. جونم در میاد. به خصوص که کادو بخری و بیاری و گبن اصلن بهش نمی یاد اینقدر پول داده باشی واسش!
شما هم مواظبت خودت باش دوستم! :)

بادبانها شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:24 ب.ظ http://gastby.parsiblog.com

سلام -- مانتو پیدا کردن خیلی سخته یعنی اکثراً رنگشون مشکیه و اندامی و قیمتها نجومی حداقل برای یک مانتوی خیلی معمولی قیمتها نجمومیه --- همه که جنبه ندارن بهشون بری رو در رود که ازت خوشم می آد ---

آره خوب همه جنبشو ندارن. اما خوب ادم ازون ور بوم هم نباید بیفته.
مانتو هم واقعن نمیشه پیدا کرد. من خیلی مشکل دارم توی مانتو.

آست - روزمرگی شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام دوست عزیز

بخدا سرم شلوخه و افتخار دیدار دوستانم نصیبم نمیشه.

در مورد مطلب اخرت من وقتی از کسی خوشم بیاد پاشنه کفشم و می کشم کمر بندم هم محکم میکنم . راه های در رو منطقه رو هم می سنجم و میرم به طرفم خواسته ام و میگم.

چون تجربه ثابت کرده که درین جور موارد بعد از گفتن این خواسته ام باید فرار کنم . این که شوخی بود ولی
معمولن اگر در بر خورد اول نتونم طرفم و متوجه خواسته خودم کنم بحثر رو اغاز میکنم و طرفم و مینشونم جلو خودم و سعی میکنم اونقدر قضیه رو براش جذاب کنم که نا خود اگاه وارد بحث بشه.

درین صورت کافیه ۲ ساعت زمان داشته باشم رد خور نداره که بعد از ابراز خواسته ام نتونم طرفم و جذب کنم.

ولی بعدش تحسین همگان منو در تصمیمی که گرفتم دچار وهم میکنه و با خودم میگم من که تونستم این و و. . . پس دیگه اون و . . .

ایامتان خوش همیشه

اوهوم!
آفرین. خیلی خوبه. پس میتونی کسی رو که ازش خوشت میاد به خودت جذب کنی.
:)) اون وهمت منو کشته... خیلی بامزه ای.
موفق باشی.

من آزادم شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

چه دخمل زرنگی؟؟؟اومدم ارشیو بخونم دیدم آپ کردی
به به.........
مانتو نو مبارک

اوممم.... زرنگ کهچه عرض کنم... خودم دیروز داشتم یه نگاه به آرشیوم میکردم دیدم نوشته های قبلمو چقدر بیشتر دوست میدارم. حس میکنم جدیدها یه جوری شدن.
ممنون.

کوکو خانوم شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:28 ب.ظ http://kokoo.blogsky.com

به به خوشگل خانوم...
موهاتو کوتاه کردی ان شالله؟
من معمولا تنهایی یا با پیشول برم خرید راحت ترم... مخصوصا که پیشول با دقت نظر میده
مانتو که دیگه نگو! الان چند وقته می چرخم تو مغازه ها یه مانتوی خوشگل پیدا کنم که بذارم روی خریدم جر ۱ مورد دیگه پیدا نکردم! اون چند ۸۵ هزار!!! پیشول می گفت بخر اما هنوز مرددم!
تازه هیچ معلو نیست اندازه ی من باشه!‌ تپلیه و هزار درد و مرض مادر :دییی

سیلاااام.
آری کوتاه کردم. خیلی خوب شد... همه گفتن تو اصلن اون ایده سابق نیستی! من دلم کباب شد که مگه من قبلن چم بود؟
منم مانتو گیر نمیارمممممممممم... گرفتار شدم به خدا.
وای تپلی؟ منم همینطور!

inmorix شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.inmorix.persianblog.ir

سلام..ممنون از کامنت جامع و کاملتون...راستی من خیلی خوشحالم که آرایشگاه رفتنم بیشتر از 30دقیقه طول نمیکشه...خوشبختانه توی خرید هم هیچکی باهام نیست که نظر کارشناسی بده و همه چیز سریع انجام میشه ...در مورد موضوع آخر هم باید بگم که همچین روش قشنگی نداری....حداقل میانه رو باش...
پ.ن: بله توی نفت بودم...الان هم توی انرژی هستم(آب+نفت)...شما چطور؟

بله اقایون که کلن معافن ازین قرتی بازی ها. البته پسرای این دوره زمونه هم دیدن دارن. ماشالله قدر یه عروس جلوی اینه وقت صرف کردن.
منم وقتی میخوام راحت خرید کنم تنها میرم. یه دوست خوب هم دارم که خیلی عالیه واسه همراهی در خرید که اگر بشه با اون میرم.

آبینه یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:10 ق.ظ

مال تو مامانت این کارو می کنه من خودم می کنم... یعنی وقتی یک چیزی رو همه می گن خوبه من تازه می شینم ازش ایراد می گیرم... انقده می گم می گم که خودم کلافه می شم و بی خیال اون چیز می شم... بعضی وقتا فروشنده ها دلشون می خواد منو بکشن...

خیلی بامزه ای ها... دیگه این مدلی شو ندیده بودم خدایی... خوب پس همون چیزی رو میخری که خوشت نمی یاد؟ یا چه جوری میشه اونوقت؟! :پی

دزی یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 ب.ظ

مانتو نو مبارک عزیزم
منم یه بار کلی کار داشتم و می خواستم برم بیرون از شرکت که یهو آقای مدیر عامل که قرار بود مNموریت بیرون از شهر باشه اومد
حالا فکر کن ببین من اونموقع چه شکلی بودم؟؟؟

:دی دقیقن این وضعیتو درک میکنم. شانسه دیگه...

حامد یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ http://bibahar.blogsky.com

شما چقدر دلتون خوشه! یکی نیست به داد دل ما فقیر فقرا برسه.

خوب آره. با غصه که چیزی حل نمیشه.

فروغ یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام.

خوبی ایده جان. راستش این روزها دیگه مثل قدیمها نمی تونم تند تند بیام اینترنت. ولی اشکالی نداره . می گذره.
من آرایشگاه رفتن را خیلی دوست دارم چون همیشه یه چیز جدید توی اون هست ولی اخرین باری که معطل شدم بیست و نهم اسفند بود که چهارساعت و نیم شاهد ابرو گرفتن خانمهای مختلف بودم تا نوبتم بشه.
مانتو نو مبارک. من بیشتر وقتها تنهایی می رم خرید و نظر کسی را هم نمی پرسم و اغلب همون مغازه اولی رفع حاجت می کنم ولی خرید را دوست دارم.
در مورد این حس اخرت هیچی نمی تونم بگم چون مخصوص خودته.
..................
راستی هفت روز دیگه استاد را می بینم. قند توی دلم آب شده

سلاممممممم... جات خالیه ها!
ووی خوشم اومد که یکی مث من عاشق آرایشگاهه.
منم به این نتیجه رسیدم که تنهایی بهتره. حالا میخوام فردا تنهایی برم بازار. خریدم که عاشقشم.
---
ای جانننننننننننننننننن من... من پس میشینم روزها رو تند تند فوت میکنم که این هفت روز بگذره. خوش باشین. :*

تارا دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:50 ق.ظ http://www.awoman.blogsky.com

مامان من عوضش وقتی من می خوام مانتو بخرم ،اونجا می گه خوبه..بخر...بعد که خریدمش و اومدم خونه و همون موقع یا بعدها غر زدم که اصلا این مانتو اونی نبود که می خواستم ، مامانم با عصبانیت می گه : تقصیر خودته! صدتا مانتو بهت نشون دادم ،گفتی همینو می خوام !!
ــــــــــــــــ
منم وقتی از یکی خوشم می یاد...خصوصا جنس مخالف...برای اینکه مبادا غرورم جریحه دار بشه و اون بفهمه من نظر خوبی بهش دارم..یا مبادا پیش خودش فکرهای الکی بکنه..یا مبادا پررو بشه...یا اصلا شاید لیاقت این خوش اومدنو نداشته باشه اصلا..یا به هزار و یک دلیل دیگه..دقیقا جوری رفتار می کنم که همون که تو گفتی..طرف فکر می کنه من حتی ازش بدم هم می یاد!...البته الان خیلی قابل تحمل تر شدم...و دارم عاقل تر می شم!...
البته اونا مال دوران مجردی بودااا...در دوران متاهلی که اصلا وابدا خواهر!...
ولی جدا آدم که متاهل می شه..کلا باید عاقلانه تر رفتار کنه انگار...و خیلی مسایل حتی شبیه بهم در دوران مجردی و متاهلی دو مفهوم جدا پیدا می کنن...و طبیعتا عکس العمل جدایی رو می طلبن...
ولی کلا هرچی آدم با تجربه تر و پخته تر باشه...در برخورد با آدم ها سنجیده تر و ریلکس تر رفتار می کنه...هیچوقت یه رفتار عجولانه و با دستپاچگی کسی رو جدب نمی کنه...
البته قضیه خوش اومدن با عاشق بودن ۳۶۰ فرق داره ها...
وقتی عاشق باشی خیلی خریت ها ممکنه بکنی!!
وای!چقدر حرف زدم!!

وای اونطوری که دیگه خیلی بدتره. منم اگه تنها خرید کنم برم خونه مامانم کلی ایراد میگیره... اصلن دیگه خریدهام از چشمم میفته.
شاید دلایل منم یکی از همین چندتا دلیلین که تو آوردی. همیشه نگران غرورم هستم. یا نگران امنیتم. یا نگران حریم شخصی یا ....
بله... باید پخته تر شد. حس میکنم در این زمینه هنوز که هنوزه نتونستم به اون بلوغی که باید و شاید برسم. نمیدونم...
امیدوارم منم وقتی متاهل شدم کاملن بتونم میون احساسی که به همسرم دارم با حس دیگران تمایز قائل بشم و اونها رو با هم قاطی نکنم.

بهاره دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:24 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام
دالی ایده جون:-*
کجایی پس؟

سیلامممم.
خوفی؟
هستم همینجا! موضوع کم آوردم!

م ش دو سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:38 ق.ظ

وقتی چیزی در سطح باشد سریعتر بالا می‌آید. اما چیزی که در عمق باشد بالا آمدن و ظاهر شدنش سخت‌تر است. حتما که دوست داشتن شما در سطحی متفاوت با خواهرتان قرار دارد.
اما من همیشه فکر می‌کنم حرف را باید زد . هر کلام و سخنی متعلق به زمان خاصی است که دقیقا باید در همان زمان خلق شود در غیر اینصورت اعتباری نخواهد داشت .
حرف را باید زد
درد را باید گفت
سخن از مهر من و جور تو نیست
سخن از تو
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرورآور مهر
آشنایی با شور ؟
و جدایی با درد ؟

چقدر خوبه که اینطوری به قضیه نگاه کنم... امیدوارم لااقل توی برخی موارد بالا نیومدن این حسها برگرده به عمق و ریشه اون حس توی وجودم. اما خودم میدونم که در برخی دیگر از موارد هم دلیلش ناشی از این مساله است که توی روابطم تا حدی معامله‌ای فکر میکنم. نه همیشه... اما بوده. و خودم هم اینو میدونم...
امیدوارم هیچ وقت روزی نرسه که از نگفتن حسم به موقعش و در زمان خاصش پشیمون بشم. یا بهتره برعکس بگم... امیدوارم بتونم همه حرفها رو در زمان مناسبش به زبون بیارم. دیگه دلم نمیخواد از دست بدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد