برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

شماها هیچی نیستید...

دیروز عصر برای اولین بار حس نفرت و انزجار رو لمس کردم. شب توی خونه تلخ بودم. تلخ تلخ. امروز صبح که از خواب بیدار شدم ماتم برده بود...

دیروز واسه اولین بار حس نفرت رو با تمام وجود توی خودم کشف کردم. نفرت نه از اون پسر دیوونه‌ای که بهم حمله کرد و مورد آزارم قرار داد. نه! متنفر شدم از اونهایی که مسئول امنیت اخلاقی هستن اما هیچ غلطی نمیکنن.

دیروز توی اون خیابون خلوت مورد آزار قرار گرفتم. دیوونه اونقدر کنترل خودشو از دست داده بود که وقتی من بدون اینکه حتی فکر کنم چیکار می‌کنم خودمو انداختم وسط خیابون اونم چسبیده به من اومد وسط خیابون. نمیدونستم چیکار کنم. توی اون خیابون خلوت ماشینها تک و توک گذر میکردن. اما کسی هیچ اهمیتی نمی داد! شاید منم اگر جای اونها بودم اهمیتی نمیدادم! آره شاید... هیچ عابر پیاده‌‌ای هم نبود که دیوونه به خاطر شرم حضور کس دیگه دست از کارهای زشتش برداره. من مستاصل شده بودم... یهو دیدم از ته خیابون یه ماشین پلیس داره میاد. پلیس حفظ امنیت اخلاقی! همونایی که دم هر مرکز خریدی پارک میکنن و وظیفشون حفظ امنیت مردمه! خوشحال شدم. همیشه وقتی ماشینهای گشت ارشادو می‌دیدم ترس ورم میداشت. خودمو یه جوری قایم میکردم. اما دیروز خوشحال شدم. اونقدر مستاصل بودم که دویدم طرف ماشین گشت ارشاد. دیوونه اونقدر بی‌خود بود از خودش که اونم دوید سمت من. فکر می‌کنید چی شد؟ ماشین گشت محترم ارشاد از کنار ما گذشت. بدون اینکه به فریادهای من اهمیتی بده. بدون اینکه به دختری که برای پناه خواستن از اونها خودشو انداخته وسط خیابون اهمیتی بده... گازشو گرفت و رفت... یه لحظه ماتم برد. حتی حضور دیوونه رو فراموش کردم. دیوونه انگار میدونست و پیش‌بینی می‌کرد حتی پلیس امنیت اخلاقی هم مزاحم کثافت کاریش نمیشه... دوباره کار کثیفشو ادامه داد.............

من دیروز نفرت رو تجربه کردم. من از دیوونه متنفر نشدم... نفرت من از اون آدمهایی بود که خودشونو فقط مسئول قد و اندازه مانتوهای مردم میدونن و جلو عقب بودن روسری دخترا... متنفر شدم از اونایی که مسئول رنگ لباستن، مسئول بلندی مانتوتن، مسئول آرایش تو ان. اما هیچ اهمیتی به این نمیدن که یه دیوونه توی خیابون خلوت داره چه بلایی سر یه دختر میاره. نه.... این کار جزو شرح وظایفشون نیست... اونها کارهای مهم تری دارن. قد مانتوی من مهمتره از خود منه. میزان آرایشم مهمتره. همه چیز مهمتره از خود من...

از همهتون بدم میاد... بدم میاد... بدم میاد... بدم میاد ازتون چون اینقدر پستید... ناچیزید. هیچی نیستید اصلن. فکر نمیکنید. شده تا حالا فکر کنید اصلن؟ شده تا حالا اندیشه کنید اصلن؟ توی مخ شماها چی میگذره؟ چی میگذره جز سایز و اندازه لباس مردم. جز این چی میگذره؟ از همتون بدم میاد...

شب تو خونه داشتم فکر میکردم اگر دفعه بعد تو خیابون همین اتفاق افتاد باید چیکار کنم؟ کسی که کمکم نخواهد اومد. بهترین راهی که به نظرم اومد گذاشتن یه چاقو توی کیفم بود! فک کن... چاقو بذاری توی کیفت. توی یه خیابون خلوت یکی بهت حمله کنه... مورد تعرض قرارت بده. گشت ارشاد عزیز از جلوت رد بشه و به هیچ جاش هم نباشه... (حقم داره!!!! آخه تو خودت وظیفه دفاع از خودت رو داری و اونا هم کارهای خیلی خیلی مهم تری دارن واسه انجام دادن. مثلن متر کردن مانتو شلوار مردم) و تو برای دفاع از خودت چاقو در بیاری و از خودت دفاع کنی. اینجاست که پلیس متعهد یهو از راه میرسه!!!!!!!! میبرنت زندان. دادگاه تشکیل میشه و تو به جرم کشتن پسر جوون و بیگناه مردم محکوم به اعدام میشی... اونوقت اگر دوستی آشنایی کسی داشته باشی که دلش به حالت بسوزه، بیاد و توی وبلاگها بچرخه و امضا جمع کنه که این دختر به خاطر دفاع از خودش اونم وقتی هیچ کی به دادش نرسید، مجبور شده چاقو بکشه! اگر امضایی جمع شد و شانس آوردی... اعدام نمیشی... محکومی به حبس ابد... چون باید بتونی یه دیوونه روانی که هر کاری دلش میخواد انجام میده و هیچ جوری نمیشه جلوش قد علم کرد رو تحمل کنی. باید بتونی!!!! وظیفه تو هست. نه وظیفه پلیس نمیدونم امنیت کوفت...

تلـــــــــخ تلـــــــخم.....................

نظرات 16 + ارسال نظر
بهاره سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:10 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام ایده جون
راستش انقدر شوکه شدم که نمی دونم چی بگم!!!! من شنیده بودم اینا خودشون شریک دزدند ولی باور نمی کردم... شنیده بودم بعضی از اینا اگه دختر و پسری و باهم می گرفتن پسر و ول میکردند که بره ضمانت برا آزادی بیاره ولی دختر بیچاره از دستشون قسر در نمی رفت... شنیده بودم اینا خودشون.................................... ولی باور نمی کردم..... دروغ نگم، باور می کردم ولی نمیخواستم باور کنم! شاید از اینکه باور کنم دارم جایی زندگی می کنم که سنگ رو سنگ بند نیست، می ترسیدم! ولی حالا باور میکنم... مجبورم که باور کنم... خیلی متاسفم ایده جان... امیدوارم یه روز هزاربار بدتر از مزاحت اون دیوونه برای خواهر و خانوم و دختر همین آقایون امنیت اجتماعی اتفاق بیفته ببینم اون موقع میخوان چه غلطی بکنن یا اصلا براشون مهم هست که یک غلطی بکنند یا نه راحت ترند که فقط کلاهشون و بالاتر بذاراند!
نه عزیزم چاقو خوب نیست... یعنی نه که خوب نیست، هست ولی تو اون شرایط آدم نمیتونه ازش استفاده کنه، بهترین چیز اسپری چشمه ، ۸۰-۹۰ هزارتونمه ولی دیگه خیالت راحته و راحت میتونی صاف بزنیش تو چشم طرف و فرار کنی...
مواظب خودت باش دوستم.
در پناه حق باشی.

هییییییییییییییییییییی.... چی بگم اخه! اینی که تو میگی هم خیلی وحشتناکه... ماها چقدر ساده ایم به خدا... یادم باشه اگر یه وخ بردنم جایی تنهانرم و تنهام نذارن!! به قول تو نمیخواستیم باور کنیم اما مجبوریم..
این اسپری هم خیلی جالبه ها. نیست من از همه جا پرتم نمیدونستم همچین چیزی هست...
تو هم مواظب خودت باش. همه باید مواظب باشیم چارچشمی.
ممنون...

آبینه سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:19 ق.ظ

وااای بمیرم برات که چی بهت گذشته.... ولی عزیزم فک کنم یادت رفته که ما خیلی ساله که یاد گرفتیم فقط تحمل کنیم و هر بلایی که سرمون اومد و میارن فقط بهش لبخند بزنیم و بیشترین کاری که می کنیم اینه که تو تاکسی با راننده تاکسی از وضعیت بدمون گله کنیم... هر روز که از میدون ونک رد می شم دلم می خواد کله همه این بیشعورا رو بکنم....

توی تاکسی هم که هرچی بگی هیچ کی طرفتو نمیگیره. راننده هم صم بکم نگات میکنه. البته همیشه استثناهایی هستن. یادمه یه بار تو تاکسی این مشکل واسم پیش اومد راننده بامرام یارو رو پیاده کرد. اما در اکثر مواقع هیچی به هیچی...

مورچه شماره دو سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ق.ظ

من از طرف دیوونه و گشت ارشاد و همه کسانی که شما را آزار دادند معذرت خواهی میکنم.نسخه‌ای برای تخلیه نفرت ندارم اما توصیه می‌کنم خیلی نگهش ندارید.
امیدوارم تلخی بزودی به شیرینی‌های خوشمزه جلسه تاپیک قبلی تبدیل شوند.

خوشحال شدم پیش من اومدید.
شما لطف دارید. در مورد نفرت و انزجارم هم فکر میکنم آدمی یه جوری ساخته شده کم کم و نرم نرمک این حس تو وجودش از بین میره. البته اگر روش پافشاری نکنه. منم تصمیم ندارم نگهش دارم.
امیدوارم امیدواری شما محقق بشه! :دی
----
از فروغ خبری ندارم. چرا نمینویسه؟ شما میدونید؟ کمی طولانی شده غیبتش نگران شدم.

فرح سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:44 ق.ظ http://pezeshki.netسلام

سلام

ما داریم یه سایت برای ارائه اطلاعات و خدمات پزشکی راه می اندازیم . ممنون میشیم اگه یه سر بزنید و پرسشنامه نظرسنجی رو تکمیل کنید . اگه لطف کنید و به دوستان دیگه هم خبر بدید کمک بزرگی کردید .

حق نگهدار

یاسمن سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:07 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

سلام عزیزم چقدر ناراحت شدم... متاسفم فقط همین... کارتمو گرفتم شماره کارتو برات اس ام اس کردم. ممنون ادرس اینجا رو دادی الان لینکت میکنم.

سلام خانومی. آره گرفتم اس ام اس‌تو.
دستگاه درپیت خودپرداز از صبح خرابه انگار! عصر دوباره امتحان میکنم. هر وقت میسر شد خبرشو میدم بهت. ممنون.

فروغ سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:51 ب.ظ

سلام
بابت این نیودنم شرمنده. نتونستم بیام
هر سه تا مطلبت را خوندم. راستش حداقل خیالت راحته که طرف دیونه بوده. اگر توی روز روشن یه ادم عاقل یه بلایی سرت می آورد چی؟ منم خیلی وقته چنین تجربه تلخی را داشتم. پنج سال گذشته و من هنوز متنفرم.
داستانش مفصله دوست داشتی برات می گم.

سلاممممممم... دختر معلومه تو کجایی؟
اوم... فکر کردم رو حرفت... منم فکر میکنم مواجهه با یه آدم به ظاهر عاقل توی اون شرایط خیلی دردناکتره... البته این دوونه هم ظاهرن دیوونه نبود. دیوونه شد! شانس منه دیگه. :دی
چرا دوست ندارم. بگو ببینیم.

دلقک سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:02 ب.ظ http://clown.blogsky.com

سلام ، از این اتفاق خیلی ناراحت شدم ولی تنها قسمتش اینه که توش هیچ تقصیری نداشتی یکی از کامنت هات نوشته بودن که اینا شریک دزد و رفیق قافله اند میخام بگم شک نکنین
اخه ادمی که اینقدر بی حیا و نفهم باشه که بره به ناموس مردم خیره بشه و بگه خانوم روسرت فلانه ، مانتوت تنگه و .... حسابش روشنه
بگذریم از بابت خواستگارت هم تبریک میگم منم بعضی وقتا از فشار خانواده مجبور میشم برم خواستگاری و معمولا هم کار به حرف زدن با دختر بیچاره میکشه ولی جالبش اینه که یک بار یک بنده خدایی هم از زور باباش اینا راضی به خواستگار شده بود و وقتی رفتیم باهم حرف بزنیم کلی گپ زدیم و به بیرونی ها خندیدیم
راستی تو هم ظاهرا خوشگلی هستی برای خودت خوبه یه بار هم بیام مزاحم شما بشم هم تو طلسمت مجددا بشکنه هم اینکه من یه مدتی از دست اینا راحت بشم

چقدر نوشتم ببیخشید همش شوخی بود

دقیقنننننننننن... من یه بار نگهبان دانشگاه بهم گیر داد که مانتوت کوتاهه... به مرده گفتم شما کارتون خیلی زشته که به هیکل و تن و مانتوی من نگاه میکنی و میگی فلانی و بهمانی. کار زشت و قبل از من تو کردی. خیر سرشون ادعای مسلمونی دارن و از صدتا کافرم بدترن.
عجب... من دوست پسر سابقم (خیلی همو میخواستیم اما خانواده ها نذاشتن که بشه!!!) رو خانوادش مجبور کرده بودن بره خواستگاری، واسم تعریف میکرد توی مجلس وقتی بهش چایی تعارف کردن دو تا چایی برداشته!!! میوه که خواسته برداره تو دو تا پیشدستی یه عالمه میوه و اینا ریخته و شروع کرده خوردن. وسطشم به بابای عروس خانوم گفته بیزحمت تلویزیونو روشن کنید فوتبال داره. بعدشم که از خونه عروس خانوم اومدن بیرون باباش هرچی از دهنش دراومده بوده بهش گفته. حکمن کلی هم من بیچاره رو نفرین کرده که همش از سر من بلند میشه این کارها! اما من واقعن بی تقصیر بودم. من مدتهاست که دیگه فکر اونو هرچقدر هم عزیز از سرم بیرون کردم. حالا نمیدونم چرا دارم این حرفا رو واسه شما مینویسم؟!
نه شما خواستگاری من نیای بهتره. :دی چون من واقعن میخوام ازدواج کنم. من برعکس شما به اجبار قبول نکردم بیان. :)

فینگیل بانو چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:11 ب.ظ http://www.thinkinloud.wordpress.com

وای من موهای دستم سیخ شدن... خیلی اتفاق وحشتناکیه... به نظر منم اسپری خیلی فکر خوبیه... حتی میتونی مجوزش رو هم بگیری

اوهوم.. خیلی. جدی مجوز میدن؟ چه جالب. بری از شریک دزد مجوز بگیری! :دی

مامان آرتا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ب.ظ http://ninivaman.blogfa.com

سلام من اولین باره که میام اینجا!‌بابا اینا خودشون اینکاره ان س ر د ا ر زا ر ع ی رو یادت رفته (همون مسئول و مجری طرح امنیت اجتماعی ) که با ۶ تا خانوم برهنه در حال ادای نماز جماعت گرفته بودنش؟ من بعضی وقتها فکر میکنم برم کلاس کاراته و ورزشهای رزمی اینطوری بهتره!‌آخه یکی دو با یه چن نفری رو ادب کردم با خط کش تی ام!‌

اووووه با خط کش تی؟ خیلی باحای خوشم اومد. کاراته رو هم فرض یاد بگیریم. چاقو کشیدن چه کنیم؟ والا همون بهتر که آدم توکل کنه به خدا.... خدا خودش آدمو حفظ کنه.

آرایه چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:42 ب.ظ http://pendarenik.blogfa.com

حس چندش آوریه....حس چندش آور تجاوز...بی پناهی....و عمق بدبختی یک کشور جهان سومی....

یه نموره آشنا نمیزنی؟

بله خیلی چندش اوره... تا یه روز حس میکردم تمام تنم نجسه... اه.
آشنا؟ قطعن آشنا هستم. خیلی وقته وبت رو میخونم. اما آشنایی که تو خیلی منو بشناسی نه!

تارا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:16 ب.ظ http://awoman.blogsky.com

واقعا تاسف آور و درد آوره..
یه بار تو شهر دانشگاهیمون که شهر کوچیکیه سر یه میدون اصلی سر ظهر یه پسری به خودش اجازه داد تا موقع رد شدن از کنار یکی از دوستام لپشو بکشه! ...

وای یه روزی منو دوستم توی پارک نشسته بودیم. یه پسره در کمال ریلکسیشن اومد گفت خانوم میشه لپتونو بکشم؟!!! :دی

inmorix پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 ب.ظ http://inmorix.persianblog.ir

واقعا شوکه شدم...نمیدونم چی داره توی این مملکت میگذره.....بعضی وقتها به خودم کلی بد و بیراه میگم که اونموقع که میتونستم چرا از این جا نرفتم.... ...باهاتون احساس همدردی میکنم گرچه نمیتونم احساس شما رو داشته باشم...امیدوارم هیچوقت این اتفاقها برای شما و هیچ کس دیگه اتفاق نیفته.......

دقیقن منم هر وخ اینطوری میشه خیلی خودمو شماطت میکنم که چرا نرفتم اون موقعی که مشد برم... اما خوب... نرفتم دیگه... چه میشه کرد؟
منم امیدوارم. نمیتونم درک کنم این مزاحمت ها چه لذتی میتونه واسه فرد داشته باشه؟ خیلی مسخرس

من آزادم شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:56 ق.ظ http://www.man-azadam.blogfa.com

وای ایده جون خیلی وحشتناکه واقعا ناراحت شدم اما این اتفاق خیلی تکراریه ......منم وقتی کم سن تر و خجالتی بودم از این اتفاقات زیاد واسم افتاد البته الن گرگ شدم خودمم می تونه به یارو تجاوز کنم....اما فکر کنم یک اسپری معمولی واسه خالی کردن تو چشمش از همه چی بهتره...فکر اون آشغالها رو هم نکن

آره. معمولن هر دختر ایرونی یه کلکسیون از خاطران این مدلی داره. واسه من نوع اتفاق معمولی بود. اما اینکه مامورای امنیت اخلاقی بی خیال گذر کردن و رفتن خیلی زور داشت!
آفرین به تو. پس کلاس بذار به ما هم یاد بده. :)

بهاره شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام دوست جونم
خوفی؟
پس چرا آپ نمیکنی؟
منتظرم:)
از خودت مواظبت باش:-*

همزمان با گذاشتن این کامنتت آپ کردم. چه جالب.

دزی شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:15 ب.ظ http://deziiii.blogfa.com

سلام عزیزم
واقعاْ متاسف شدم
البته تو جامعه ای که خود مآمورای امنیت !!!!!!!!!!!! به زن مردم به صورت چند نفری تجاوز کردن / اینکه برای تو کاری نکردن واقعا جای تعجب نداره
من خودم شاهدئ این بودم که دوره اول این طرح چند تا از همین مامورای دیانه به یکی از دوستای همکارم تجاوز کرده بودن
این جامعه امروز ماست

وای خدای من... هر دم ازین باغ بری میرسد. من تا قبل از این اتفاق واقعن شاده بودمو چشممو روی همه چیز بسته بودم.
خدا خودش همه رو به راه راست هدایت کنه...

خانم خونه یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:24 ق.ظ http://souzan59.persianblog.ir

چقدر افتضاح . راستش باورش یه کم سخته ولی باید باور کرد. چقدر بی غیرت شدن مردم . حتی اگه پلیس امنیت هم نبودن باید کمکت میکردن یعنی چی که گاز دادن رفتن.

اووه... مردم عادی که گازشو میگرفتن و میرفتن... خدایی انتظاریم ازشون نداشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد