برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

طلسم خودشیفتگی

در مورد طلسم... اولش سختم بود توضیح بدم. الانشم یک کم سختمه نوشتنش. اما میگم. من تا حالاش به دلایل محتلف نذاشته بودم کسی تشریف بیاره خواستگاری. نه که به کسی اجازه نداده باشم خواستگاری کنه. اما نگذاشته بودم که به لحاظ فیزیکی پاشو بذارن در منزل خانواده گرام. یه مدت که خل و چل بودم و گرم . یه مدتم انتظارات و تصورات محال تو مخم لونه کرده بود فک میکردم فقط پسر رئیس جمهور ایتالیا باید بیاد خواستگاریم (پسر داره حالا؟). اینکه نوشتم طلسمه شکست طلسم خونه آمدن خواستگار محترم شکست. بالاخره من رضایت دادم تشریف بیارن. حالا کسی فکر نکنه چه تیکه‌ای بودن که من رضایت دادم و اینا... ایشون تقریبن محال ترین (اول یه ترین دیگه نوشته بودم که جهت حفظ ادب به این واژه تغییر نمود!!) خواستگاری میتونستن باشن که اجازه حضور کسب کردن از ما. من جوابم از همون اول معلوم بود. اما فقط و فقط به خاطر اینکه از اون چهارچوبهای تنگ و قفسه‌ای ذهنم تخطی کرده باشم گفتم بگن بیان! الانم خیلی راضیم. چون حس میکنم بالاخره طلسم این ماجرا شکسته شد. شاید بگی طلسم نبوده خودت نخواستی و نذاشتی کسی بیاد. اما من میگم نخواستن منم انگار یه جور طلسم بوده. حــــــالــــــــا!!!!!

از وجنات آقای خواستگار خیلی خوشم اومد موقعی که باهاشون حرف زدم!!!!!

شما بعد ازدواج چادر می‌پوشی؟ نه! (بچه پررو من به خاطر ک که اونقد واسم عزیز بود و به خاطر کارش کلی با ا.ن برو بیا داشت حاضر نشدم چادری بشم اونوخ واسه تو...)

شما بعد ازدواج میخوای بری سر کار؟ بله! (شیطونه میگفت همونجا بگم من توی برنامه کاریم سفر خارج از کشور خیلی زیاده و حتی یه بار توی فرودگاه جلوی رئیس ها مجبور شدم لباسهامو درآرم بندازم زیر دستگاه! اگر اینو میگفتم که دیگه عاشقم میشد!!!!)

شما دماغتو عمل کردی؟ نه! (تا حالا ندیدی یکی دماغش خوشگل باشه؟)

شما چشماتونو عمل کردین؟ نه! (دروغ گفتم اما خوبت بشه. مرد حسابی دیگه کسی با عمل چشم که نمیتونه چشماشو زیباتر کنه آخه!)

شما حقوقتونو توی خونه خرج میکنید؟ وااااااااااااااااا (خدائیش کیه که حقوقشو جای دیگه خرج کنه؟ نه من حقوقمو میرم خونه عمم خرج میکنم! شیطونه میگفت بهش بگم مرتیکه گنده‌بک با این هیکلت ادعات میشه زنت نره سر کار اما حقوقشو بیاره دودستی بده به تو؟؟؟)

میدونم که همتون بهم حسودیتون شد!!!! عیب نداره!!!! خدا ازین خواستگارا نصیب همه بکنه ایشــالا!!!!!!!

 

یه خاطره بیربط هم یادم اومد که همیشه یادش میفتم شنگول میشم! من یه دختر معمولیم. توی خانواده هم جوری بزرگ شدم که اهمیتی به ظاهر آدمها نمیدم معمولن. ظاهر منظورم دقیقن چهره و فیزیکه. این بی‌تفاوتی کلیه. منظورم این نیست که اگر روزی ازدواج کنم قیافه همسرم هیچ اهمیتی نداره. منظورم بیشتر اینه که توی زندگی روزمره‌م توجهی نه به قیافه آدمها و نه به قیافه خودم دارم. هی دنبال این نیستم که بگم خوشگلم. یا زشتم. یا فلانم و بهمانم. القصه... توی جامعه هم دنبال عکس العمل آدمها نسبت به ظاهرم نبودم هیچ وقت. یه روز سوار تاکسی شده بودم و توی ترافیک گیر کرده بودیم. خیابونی که توش بودیم یه سرپائینی با شیب تند بود و ترافیک هم شدید. کنار تاکسی یه 206 بود که اونم توی ترافیک گیر کرده بود. راننده هه یه آن روشو برگردوند سمت تاکسی و منو دید. من چون سرشو برگردوند توجهم بهش جلب شد و نگاهش کردم. طرف چشمش به من افتاد کاملن دهنش باز شد و چشماش گرد شد و یهو کنترل ماشینو از دست داد. ماشین توی سراشیبی بود. همون موقع هم ماشین جلوییش راهش باز شد و گازشو گرفت 7-8 متری رفت جلو. این یارو اصلن متوجه نشد. دستش از فرمون رها شد پاشو هم از رو ترمز برداشته بود در حالیکه چشماشو دوخته بود به من با سرعت رفت و خورد به ماشین جلویی. درق!!!!! من اصلن نفهمیدم چی شد. همش چند ثانیه... تا یه ساعت گیج بودم. نه به نظر خودم اون تصادف تقصیر من بود نه خودمو مبری میدونستم. خلاصه بساطی شده بود. تازه این اتفاق همون روزی افتاد که من با ک قرار داشتم و همو دیده بودیم و کلی هم دلتنگی و فراق و اینا چاشنیش شده بود و منم یه قیافه عبوس دپرسیده داشتم. این اتفاق واسم همیشه به یاد میمونه. شایدم یه روزی به همسر آینده ام بگم قضیه رو که بفهمه من عجب شاهکاری بودم و هستم!!!!! هــــــــه!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:56 ق.ظ http://www.arezoobarani.mihanblog.com

سلام دوست من
دعوتتون می کن به کلبه من هم سر بزنید
خوشحال میشم
منتظرم

حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است!
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چه قدر زود
دیر می شود

خانوم خانوما دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:39 ق.ظ http://www.dokhtarakVaHamsarsh.persianblog.ir

این ها سوالات خیلی معمول همه خواستگارهاست.... پول رو بعضی خانومها واسه خودشون توی حساب بانکی شون می گذارن.... بعضی ها بین پول شوهرشون خرج می کنن و اصلا پول من و اون نداره.... بنابراین مردها میخوان بدونن که روی پول خانومشون می تونن حساب کنن یا نه.....
کار کردن هم خیلی مهمه.... بعضی ها موقع خواستگاری این چیزها رو نمی پرسن، بعد که ازدواج کردن یواش یواش به سر کار رفتن خانومشون گیر می دن و کم کم نمی گذارن بره سر کارش..... کسی که شفاف این سوالها رو می پرسه گرچه که ظاهرا برای من خوشایند نیست اما به نظرم نوعی صداقت فرد رو نشون می ده.....

شایدم اینطوریه. من که فکر میکنم وقتی ادمها بخوان با منطق خودشون جلو برن قاعدتن توی دیدار اول که حسی هم وجود نداره این بین هر چی که دلشون بخواد میپرسن. در هر صورت نوع سوالاتی که پرسیده شد خیلی بهم کمک کرد توی تصمیم گیریم. اگر حرف نزده بودیم مطمئنن به هیچ نظری نمیتونستم برسم.

تارا دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:34 ب.ظ http://awoman.blogsky.com

منم به خاطر همین جو خواستگاری یه غریبه ، دلم نمی خواست کسی روکه خودم نمی خوامش بیاد خواستگاری..ولی یه دوستی دارم که معتقد بود خواستگار باید بیاد و بره تا مردم حرف در نیارن که دختره خواستگار نداره!

اینکه خواستگار بیاد و بره تنها حسنی که میتونه داشته باشه اینه که تجربه ادم میره بالا. و الا حرف درآوردن مردم که مهم نیست. خواستگار بره و بیاد حرف رو در میارن.

بهاره دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com

سلام
:))))))))) میخواستی با روبنده بشینی جلوش که صورتت و نبینه بعد موقعی که نوبت صحبت کردن بهت رسید، انگشتت و میذاشتی کنج لبت که صدات تغییر کنه و صدات و هم نتونه تشخیص بده:))))) با بعضی از این آقایون باید همینجوری برخورد کرد.... منم یادمه یه خواستگار داشتم اول بسم الله که میخواست شروع کنه یهو برگشت گفت شما اگه خونه همسرتون از میدون آزادی پایین تر باشه میرید اونجا زندگی کنید؟!!!!!!!!!!!!!!!:))))))))) من نمیدونم این سوال چه کمکی برای شناخت طرفین می تونست داشته باشه اونم به عنوان اولین سوال! نمیدونستم باید بخندم یا ناراحت بشم یا اینکه یه چیزی بگم که حالش و بگیره:)))))
خدایی من که خیلی بهت حسودیم شد;) حتما کلی برات سوژه خنده شده بوده:)
ولی خارج از شوخی ... عزیزم جان من آخه واسه چی راه نمیدی کسی و خونتون؟ بالاخره از بین افرادی که میان و میرن میتونی اونی و که از همه بهتره انتخاب کنی... البته این درصورتیه که خودت قبلا طرف و دیده باشی و یک شناخت نسبی نسبت بهش داشته باشی وگرنه به شیوه خیلی خیلی سنتی اگه بخوای عمل کنی باید یه نموره جوانب احتیاط و رعایت کنی (پارازیت.... این پاراگراف آخری که گفتم همه از سخنان گهربار مادر عروس بودها...خودم ازخودمدرنیاوردم:)
بیچاره راننده پژویه رو کشتیش بچه مردم و؟ لااقل یه لبخندی... نگاه مهربانی چیزی بلکه بیچاره دلش یه ذره خنک بشه آخه (چشمک)
پ.ن. اجازاه میدی لینکت و بذارم؟

وای خوب شد گفتی من اصلن از فنون این کار سررشته ندارم. حالا روبنده از کجا بخرم بهاره جونم؟؟ کمکی که اون سوال میکنه اینه که آقاهه میخواسته مطمئن بشه که اگر خرجی!!! بهت نده تو سر خونه زندگیت میمونی یا نه!!! اون که خوبه حالا... خونه بنده خدا آزادی بوده. این آقا که مامانشون فرمودن عروسمونو میبریم پیش خودمون!!!!!! یعنی تو غلط کردی خونه جدا بخوای :ی
ببین بهاره به من حسودی نکنااااا آخر عاقبت خوبی نداره. باید منو دعا کنی عزیزم. ببین تو خیالت راحت شده رفتی سر خونه زندگیت من موندم بی شوور!!!!!
آره... الان میفهمم که اون موقع اشتباه کردم. لااقلش واسه بالا رفتن تجربه آدم خوبه این رفت و آمد ها... الان دیگه سرم به سنگ خورده و ددیگه ازون اد و ادوارها در نمیارم.
والا من کاملن قبول دارم که اون راننده بخت برگشته مستحق یه لبخندی نازی عشوه ای چیزی بود.. بیچاره به قیمت خرابی ماشینش واسش تمام شد... اما اونقدر خودم بهت زده بودماااااااااا..... اصلن نفهمیدم چی شد... :دی
واااااا بهاره جون اجازه واسه چی؟؟؟؟ ببین من خیلی راحت بدون اجازه لینکتو میذارم!

کوکو خانوم دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ب.ظ http://kokoo.blogsky.com

آخ آخ خدا رو شکر که من از این برنامه های خواستگاری نداشتم :دی
با ژیشول خودمون حرفامونو زدیم و پیشول هم اومد با بابا و مامانم خودش حرف زد بعد یه روز قرار گذاشتن خانواده ها همو دیدن و مهریه معلوم کردن :پیی

آره والا... میبینی توروخدا؟!! :دی
ایشالا همیشه شاد و خوشبخت باشی در کنار پیشول آقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد