برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

آخرش هیچی!

امروز صبح خانواده محترم قصد بیرون رفتن نمودن. من منتظر تماس کسی بودم. قرار بود به خونه زنگ بزنه. این شد که موندم خونه و بقیه رفتن. قرار آشپزی هم به عهده من افتاد. مرغ رو انداختم توی زودپز تا بعداز پختن یه حال مبسوطی بهش بدم. گفتم ۵ دقیقه برم پای نت و میام بیرون فورن! اومدم و یهو دیدم n تا کامنت بی پاسخ توی وبلاگم مونده!!! پاسخ دادن بهشون همانا و ... یه ساعت و خورده ای وصل بودن همانا... تلفن خونه اشغال بودن همانا... سوپاپ زودپز و یادم رفته بود گذاشتن همانا... و خلاصه خونه داشت میرفت جای کره مریخ رو بگیره. تلفن هم اشغال شد و چون پشت خطی داره تمام اون لحظات برای این دوست عزیزمون بوق آزاد میزده و اوشون هم حکمن فکر کردن ما خونه نیستیمو... خلاصه معرکه ای شده بود!

ماهی عزیزم دپرشن گرفته... یاس فلسفی عمیق! همه میگن چون تنهاست... مگه ما آدمها که تنهاییم واس خاطر تنهایی هامون اینطوری میشیم؟ ماهی جونم خوف شو.

نظرات 2 + ارسال نظر
م شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:02 ب.ظ

حتمن آدم مهمی ه ... خب بقیش! ... ای داد بیداد ... یعنی هم زنگ .. البته فوقش زنگ می زد به گوشیت! ولی غذا رو حیف از دس دادیم!
خوب از تنهایی درش بیار!
خدا لعنت کنه کسی رو که کامنت گذاشته!

کی مهمه؟ کامنتوره یا کسی که میخواست زنگ بزنه؟
نه به گوشیم نمیتونست زنگ بزنه. شمارمو نداشت اخه.
چرا خودتو لعنت میکنی؟ من عذاب وجدان گرفتم!
وایسا ببینم! جواب سوال من چی شد؟!

م شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:49 ب.ظ

غذا چی شد!؟ امشب باید گشنگی بخوریم!؟

نه والا! غذام حی و حاضر شد. فقط چون سوپاپ زودپر و فراموش کرده بودم غذام داشت خونه رو میبرد کره مریخ که به موقع رسیدم و نجاتش دادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد