برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

من و بی حوصلگی!

سلام.

حوصله ندارم! حوصله آدمها رو ندارم. به خصوص نسترن و س و م ... حوصله خونه رو هم ندارم. حوصله عید خونه موندن رو هم ندارم. خدا جونم من کاری ندارم باید یه کن فیکن بکنی که همه چیز از این وضع خارج بشه. آخر هفته میخوایم بریم خواستگاری برای داداش جونم... خیلی دوستش دارم این داداشه رو. من نمیخواستم برم. اما داداش جون اصرار داره که برم. حالا مجبورم برم. حوصله بحث های خواستگاری رو هم ندارم. به خصوص که میخوان برن هی چک و چونه بزنن. به خصوص که فعلن شرایطی که گذاشتن همش رو نروم بوده! واقعن که!

خوب! به مبارکی و میمنت محرم و صفر هم تمام شد... ای... ای... ربیع الاول... اگه بدونی چقدر منتظر اومدنت بودم... خوبه! خدا میدونه... از امروز هزار و یک اتفاقه که میتونه بیفته نه؟

من میخواستم اینجا بی پرده بنویسم. اما حتی نمیتونم درونم رو واسه همین تک و توک آدمی که ازینجا رد میشن نمایان کنم. دست خودم نیست. این افکار قایم شدن اون ته مه ها... و جلوبیا نیستن.

دکور اتاقم رو هم عوض کردم... با مامان جونم هم دعوا کردم... دلش رو شکوندم. ناراحتش هم کردم و خدااااااا منو ببخشه... دست خودم نیست... دلم میخواد دیگهههههه با قانون خودم زندگی کنم. قانون من. زندگی من. خونه من...

نظرات 4 + ارسال نظر
م یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ق.ظ http://smrb.blogsky.com

اوووو ...
جالب شد
س
و
م
.
.
.
D-:

م یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ق.ظ

چه عجب یکی پیدا شد که تو دوسش داشته باشی
;-)

آره! خیلی دوسش دارم داداشه رو!

م یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ

من خودم می دونم اون ته توها چه خبره!
خیالت تخت!
:)

مطمئنی؟! :)

م یکشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ق.ظ

منتظر یه پست رنسانسی بودیم ... اما حاصل نشد.
ایده با همون ژانر قبلی ... همونی که دعوا می کنه ... دل می شکونه ... زندگی خودشو می خواد ... البته با خونه ی خودش و ... بگذریم :دی

و....................... یه دنیا! دقیقن یه دنیا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد