برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

برای من

الهی در جلال رحمانی و در کمال سبحانی... تو را به رحمانیتت قسم...

نسترن!

سلام. دیروز رفتم پیش نسترن!

واقعن تیکه است! اصولن هیچ وقت حاضر نیست مسئولیت کارهاشو بپذیره. به زور از آدم نظر میخواد و هر وقت هم خورد به دیوار میگه تو گفتی! با خودم عهد کردم دیگه... دیگه... بهش هیچ وقت نظر ندم. دیروز یه جورایی واسم سنگین تمام شد. گاهی وقتها محبت تو به آدمها از سر دوستی میتونه بالکل سوتعبیر بشه. اما خوب شد که اینطوری شد و فهمیدم. خدا به نسترن هم صبر بده. من همیشه دعاش میکنم که بهترین ها نصیبش بشه.

جالبه که یادم میاد یه روز بهش حرفی زدم و اون به حرف من خندید. اصلن درک نمیکرد. دیروز عین حرفای خودمو به خودم پس میداد. میخواستم بهش بگم دیدی... دیدی... تو که وقتی من بهت این حرفها رو زدم اون طوری جبهه گرفتی. چی شده یهو خودتم همین حس رو پیدا کردی.

!!! من حرفامو هر چی که باشه میخوام اینجا بنویسم که سبک بشم. که دیگه بهش فکر نکنم. خوب یا بد. امیدوارم که غیبت تلقی نشود.

نظرات 2 + ارسال نظر
م دوشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ب.ظ

تیکه از چه نظر!؟!؟!؟!؟ :دی
;-)
از اونجایی که گفتم هر چی حرف داری بیا اینجا پس نبایدم بگم که غیبت ممنوع! D-:
* عزیزم یه ذره بیشتر فک کن!
مطمئنی که اون حرفای تو بوده!؟ خب فک کن! D-: دیدی گفتم! اون حرفای تو نبوده ... حرفا اوریجینالش واسه خوده نسترن بوده تو هم حق کپی رایت رو رعایت نکردی! :دی
* تو رو خدا نیا فحش بده ... شوخی کردم!
:*
:)

تیکه از همه نظر رفیق! :)

م چهارشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:22 ب.ظ

سلام!
تاخیر افتاده تو ارسال پست جدید!
نکنه دوباره اون آقاهه رو دیدی!؟ و ...

نه ندیدمش! گفتم که... سطحی تر از این حرفاست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد